جملاتی از کتاب برادران کارامازوف اثر داستایفسکی (جملات ناب فلسفی کتاب)
جملاتی از کتاب برادران کارامازوف را در تک متن بخوانید. برادران کارامازوف رمانی از فیودور داستایفسکی — نویسندهٔ روس — است که نخستین بار در سالهای ۸۰–۱۸۷۹ در نشریهٔ پیامآور روسی بهصورت پاورقی منتشر شد.

خلاصه استان این کتاب
فیودور پاولوویچ کارامازوف ملاکی بدنام در یکی از شهرهای کوچک روسیه بود که از دو ازدواج قبلی خود سه پسر داشت: دیمیتری، ایوان و آلیوشا. دیمیتری، فرزند ارشد، پس از درگذشت مادرش، مدتی نزد نوکر خانه، گریگوری و بعد هم توسط اقوام مادرش نگهداری شد. او در جوانی به ارتش پیوسته و فردی ولخرج و بیبندوبار شده بود. ایوان و آلیوشا هم تا سنین نوجوانی سرنوشت مشابهی پیدا کردند اما ایوان به دانشگاه رفت و روزنامهنگار شد و آلیوشا به صومعه رفت و راهب شد. دیمیتری و ایوان، هر دو برای آلیوشا احترام قائل بودند….
جملههای سنگین و فلسفی از کتاب برادران کارامازوف
تا زمانی که دربند کینههایش است، همواره به بیراهه خواهد رفت
بهیاد داشته باش که خداوند خیلی بیشتر از آنچه بتوانی تصورش را بکنی، تو را دوست دارد
دروغ نگویید. کسی که دروغ میگوید و دروغهایش را هم باور میکند، دیگر هرگز نمیتواند حقیقت را دریابد، نه در خودش و نه در اطرافیانش، درنتیجه هم حرمت خودش را ازبین میبرد و هم حرمت دیگران را. وقتی کسی رعایت حرمت خودش و دیگران را نکند، دیگر کسی را دوست نخواهد داشت و در نبودن عشق، موقعی که میخواهد خود را سرگرم کند، به شهوت و گناه رو میآورد. آنوقت در فساد و تباهی، حالتی حیوانی پیدا میکند و همهٔ اینها از دروغ گفتن به خود و به دیگران ناشی میشود. کسی که حتی به خودش هم دروغ میگوید، اولین کسی است که به خودش توهین میکند.
اگر آدم زیادی بداند، زود پیر میشود.

مردم از سقوط و بیآبرویی آدمهای شرافتمند لذت میبرند.
راهبان عزیز، چرا روزه میگیرید؟ چرا از خدا چشمداشت پاداشی دارید؟ برای چنین پاداشی، من هم حاضرم روزه بگیرم. نه، راهب مقدس، در زندگی باتقوا باش! چرا خودت را در صومعه، جایی که ناهار و شامت حاضر و روبهراه است زندانی میکنی و درون اجتماع نمیروی تا برایشان مفید واقع شوی، بدون اینکه انتظار پاداشی را داشته باشی؟ دراینصورت انجام وظیفه دشوارتر خواهد شد. من هم، پدر روحانی سرپرست صومعه، میتوانم از این حرفها بزنم.
«در حقیقت، در حقیقت این را به شما میگویم: اگر دانهٔ گندمی که روی زمین افتاده نمیرد، تنها میماند، ولی اگر بمیرد محصول فراوانی خواهد داد».
انسان در این دنیا باید بسیار رنج بکشد
عاشق شدن معنیاش دوستداشتن نیست
مطلب مشابه: بریدههایی از کتاب آنا کارنینا اثر لئو تولستوی (رمان با داستانی عاشقانه زیبا)
در گذشته موقعی که در مسکو بود، در زمان کودکی لیز، دوست داشت برود سری به او بزند و گاهی دربارهٔ آنچه برایش پیش آمده بود، یا درمورد آنچه خوانده بود، یا خاطرات دوران کودکیاش با او صحبت کند. گاهی هم هردو با هم در خواب و خیالها غوطهور میشدند و داستانهایی واقعی که بیشتر وقتها بامزه و شاد بود، از خودشان میساختند. حالا هم انگار هردو به ناگهان به مسکو و به دو سال پیش برگشته بودند.
کسی که حتی به خودش هم دروغ میگوید، اولین کسی است که به خودش توهین میکند.
اگر دانهٔ گندمی که روی زمین افتاده نمیرد، تنها میماند، ولی اگر بمیرد محصول فراوانی خواهد داد».
عزیزم، پسر نازنینم، این را خوب بهخاطر بسپار، چون تا آخر عمرم میخواهم به عیش و نوش بپردازم، عیاشی کار خیلی دلچسبی است، همه بهشدت آن را منع میکنند؛ ولی درعینحال هم همه دنبالش میروند، با این تفاوت که آنها پنهانی عیاشی میکنند و من آشکارا. بهخاطر همین رکگوییام است که این حرامزادهها به سرم میریزند.
پروردگارا، همهٔ کسانی را که کسی را ندارند که برایشان دعا کند و نیز کسانی که نمیخواهند به درگاه تو نیایش کنند، نجات بده.
از دروغ گفتن بپرهیزید، هرنوع دروغی، بهویژه دروغ گفتن به خودتان.
هر انسانی بیشک حیوانی درنده درون خود دارد، حیوانِ خشم را، حیوانِ شعلهورشدن آتش هوس دربرابر فریادهای قربانی را، حیوانی افسارگسیخته که نمیتوان مهارش کرد، حیوانِ بیماریهای روانی و عقدههای جنسی که در عیاشی نهفته است، یا در بیماری نقرس، بیماری کبدی و چیزهایی از این قبیل
او زن بسیار نجیب و شرافتمندی است و کسی هم به او دسترسی ندارد، فقط در تنهایی درد و رنجش را تحمل میکند…
درحقیقت همیشه دربارهٔ سنگدلی «حیوانصفتانهٔ» آدمها صحبت میشود؛ ولی این گفته توهین و بیانصافی بزرگی است نسبت به حیوانها. حیوان هیچگاه نمیتواند مانند انسان بیرحم و سنگدل باشد، انسانی که در سنگدلی اینهمه هنرمند و ظریفکار است. ببر فقط گاز میگیرد و میدرد و جز این هم کار دیگری بلد نیست. هیچوقت به فکرش نمیرسد که میتواند گوش آدمها را در سراسر شب میخکوب کرد، حتی اگر هم میتوانست این کار را بکند، نمیکرد.
آدم برای اینکه کسی را دوست داشته باشد، آن فرد باید چهرهاش پنهان بماند، همین که چهرهاش را نشان داد، عشق پایان میگیرد.»
«من گنگ خوابدیده و عالم تمام کر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش.»
احمقها برای سودرساندن به هوشمندها بهوجود آمدهاند
عاشقشدن معنیاش دوستداشتن نیست. آدم میتواند عاشق کسی شود و درعینحال از او متنفر باشد. این حرف را بهخاطر داشته باش!
پروردگارا، همهٔ کسانی را که کسی را ندارند که برایشان دعا کند و نیز کسانی که نمیخواهند به درگاه تو نیایش کنند، نجات بده.
ما که آمدهایم و خودمان را در این چهاردیواری محبوس کردهایم، از مردمانی که بیرون هستند و جامهٔ روحانیت نپوشیدهاند، مقدستر نیستیم؛ کاملا برعکس، کسانی که به اینجا آمدهاند، بهخاطر همین عزلت گزیدن، دریافتهاند که از غیرمذهبیها و همهٔ مردمان روی زمین، عیب و نقصهای بیشتری دارند… راهب هرچه مدت زمان بیشتری در پس این دیوارها بماند، بیشتر باید به این امر آگاهی یابد
مطلب مشابه: بریدههایی از کتاب قمارباز اثری از داستایفسکی (خلاصه رمان پرطرفدار)

تو میخواهی شیطان را برانی؛ ولی بیآنکه بدانی خودت در خدمت او درآمدهای
«اگر خدا وجود نداشته باشد، باید اختراعش کرد.»
ولی این اشکها را با چی میتوان بازخرید کرد، با چی؟ آیا امکان دارد؟ اگر انتقامش گرفته شود، بازخرید شده است؟ ولی من چه نیازی به این انتقام دارم، چه نیازی به طلب دوزخ برای این جلادها دارم؟ آتش دوزخ چه چیزی را میتواند بازخرید کند، چون محرومان و مظلومان شکنجهشان را دیده و زجرشان را کشیدهاند.
این «موجود»، این «زن بدکاره» شاید از همهٔ شما آقایان روحانی که میخواهید جسم و روحتان را تزکیه کنید، مقدستر باشد
اگر فرمانبرداری به بهای دریافت نان خریده شود، آزادی مفهومی نخواهد داشت.
«دوزخ چگونه جایی است؟» و پاسخ میدهم: «جایی که درد و رنج دوستنداشتن وجود داشته باشد.»
بهیاد داشته باش که تو نسبت به هیچکس نمیتوانی داوری کنی.
ــ اگر آدم زیادی بداند، زود پیر میشود.
بههرحال بهخاطر غمی که توی دلم سنگینی میکرد، آخرین کوپکهایی را که داشتم دادم تا مست کنم. تحقیرم نکنید، آقا. در روسیه، آدمهای دایماً لخمر از همه حساستر و باعاطفهترند. میان ما فقیربیچارهها هم، بهترین آدمها کسانی هستند که از همه مستترند.
ــ فکر میکنم اگر شیطان وجود نداشته باشد و انسان آن را خلق کرده باشد، بهصورت و با صفات خودش آفریده است. ــ پس این همان کاری است که درمورد خدا هم کرده است.
فرض کنیم که من عمیقآ رنج ببرم؛ ولی کسی دیگر نمیتواند به گستردگی دامنهٔ رنج من پی ببرد، چون او کسی جز من است،
مردم تهیدست درد و رنج را ساکت و بدون شکوه و شکایت و با صبر و شکیبایی فراوان تحمل میکنند.
وقتی آدم پول دارد، فقط کافی است چیزی را بخواهد
کاملا مشخص بود که او به این علت سکوت را رعایت میکرد که به شخصیت خودش لطمه نخورد.
«خداوندا، به همهٔ این آدمها رحم کن و محفوظشان بدار، این تیرهبختان و آشفتهحالان را هدایت کن. تو راههای گوناگون داری، از طریق این راهها نجاتشان بده. تو سرا پا عشقی، به همگی شادمانی عطا کن!» پس از زمزمهکردن این دعاها، دوباره به سینهاش صلیب کشید و بهخواب آرامی فرورفت.
عذابآورترین دغدغهٔ آدمها این است که هرچه زودتر کسی را بیابند و این موهبت آزادی را که همراه با خودشان به دنیا میآید، به او واگذارند. ولی فقط کسی میتواند این آزادی را دراختیار بگیرد که بتواند به وجدانشان آرامش ببخشد. همراه با نان، درفشی چون و چراناپذیر هم به تو تقدیم شد؛ کافی است به انسان نان داده شود، تا سر تعظیم فرود آورد، چون هیچچیز بیشتر از نان در زندگیاش اساسی و مهم نیست؛ ولی اگر کس دیگر جز «تو» بر وجدانش چیره شود، آنوقت تو را رها میکند و بهدنبال کسی میشتابد که وجدانش را دراختیار گرفته است
مطلب مشابه: بریدههایی از کتاب شبهای روشن از داستایفسکی (خلاصه کتاب با داستان زیبا)

بکوشید همنوعانتان را همیشه عملا دوست داشته باشید. هرقدر در این عشق پیش بروید، به همان ترتیب هم میتوانید خودتان را متقاعد کنید که خدا وجود دارد و روحتان نیز فناناپذیر است، شما اگر در این راه آنقدر پیش بروید تا خودتان را بهطور کامل در دوستداشتن دیگران فراموش کنید، آنوقت بهطور حتم ایمان پیدا میکنید و هیچ شک و تردیدی نمیتواند به ذهنتان راه یابد.
«پدر، مگر پولدارها قویترین آدمهای روی زمین نیستند؟» ــ چرا ایلیوشا، از ثروتمندها قویتر کسی نیست. ــ پدر من هم ثروتمند میشوم، افسر میشوم و همه را شکست میدهم و تزار به من جایزه میدهد، بعد برمیگردم اینجا و آنوقت هیچکس جرأت نخواهد کرد… یکلحظه ساکت ماند، لبهای کوچکش میلرزیدند. پدر، چه شهر نکبتی داریم!
در عالم تخیل باز آدم میتواند همنوعش را دوست بدارد و حتی گاهی هم از دور؛ ولی از نزدیک کم و بیش هرگز
در آن حالت شور و خلسه مثل همیشه از خداوند نخواست درمورد دلواپسیهایش او را هدایت کند، این بار فقط آرزو کرد آن تأثر مسرتانگیزی را که در گذشته همیشه پس از دعا به درگاه خداوند در جودش جاری میشد، به او بازگرداند. پساز جاریشدن این مسرت، خوابی سبک و آرام او را درمیربود.
بچهها در این سن خیلی بیرحمند؛ هرکدامشان جداجدا فرشتهای است که از آسمان نازل شده؛ ولی دستهجمعی، بهویژه در مدرسه، بیشتر وقتها خیلی سنگدلند.
شخص یا شیء بخصوصی آزارش میداد. درست مانند موقعی که آدم شیئی را جلو چشم دارد و درگیر بحثی پرشور، مدتها متوجه آن نمیشود، ضمن اینکه آشکارا عصبی میشود و حتی رنج میبرد، تا موقعی که سرانجام درمییابد که باید آن شیء مزاحم را کنار بزند، شیئی بیشتر وقتها بیارزش و مسخره، یا شیء فراموششده در جایی که نباید باشد، دستمالی روی زمین افتاده، کتابی که سر جای خودش در کتابخانه قرار داده نشده و از اینگونه چیزها.
از گناه آدمها وحشت نکنید، انسان را حتی با گناهش دوست داشته باشید، همهٔ آفریدههای خدا را دوست داشته باشید، حیوانات را هم؛ خداوند به آنها گونهای اندیشیدن و شوق به زندگی بخشیده. بهویژه کودکان خردسال را دوست داشته باشید. بدا بهحال کسی که کودکی را بیازارد.
مطلب مشابه: جملاتی از کتاب ۱۹۸۴ از جورج اورول (کتاب سیاسی عمیق و معنی دار)