غزلیات حافظ؛ مجموعه زیباترین اشعار غزلیات حافظ شیرازی

غزلیات حافظ شیرازی را در تک متن‌ به صورت گلچین آماده کرده‌ایم. حافظ را از مهم‌ترین اثرگذاران بر شاعرانِ فارسی‌زبانِ پس از خود می‌شناسند. در سده‌های هجدهم و نوزدهم میلادی اشعار او را به زبان‌های اروپایی نیز ترجمه کردند و نامش به محافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت. در تقویم رسمی ایران ۲۰ مهر را روز بزرگداشت حافظ نامیده‌اند و هر سال در این روز، مراسم بزرگداشت حافظ در آرامگاهش در شیراز با حضور پژوهشگرانی از اقصی نقاط دنیا برگزار می‌گردد.

غزلیات حافظ؛ مجموعه زیباترین اشعار غزلیات حافظ شیرازی

غزلیات شاهکار حافظ

یا رب این شمع دل‌افروز ز کاشانهٔ کیست؟

جانِ ما سوخت، بپرسید که جانانهٔ کیست؟

حالیا خانه‌براندازِ دل و دین من است

تا در آغوشِ که می‌خسبد و هم‌خانهٔ کیست؟

بادهٔ لعلِ لبش کز لبِ من دور مباد

راحِ روحِ که و پیمان‌دهٔ پیمانهٔ کیست؟

دولتِ صحبتِ آن شمعِ سعادت‌پرتو

باز پرسید خدا را که به پروانهٔ کیست؟

می‌دهد هر کَسَش افسونی و معلوم نشد

که دلِ نازکِ او مایلِ افسانهٔ کیست!

یا رب آن شاه‌وَشِ ماه‌رخِ زهره‌جبین

دُرِّ یکتایِ که و گوهر یک‌دانهٔ کیست؟

گفتم آه از دلِ دیوانهٔ حافظ بی‌تو

زیرِ لب خنده‌زنان گفت که دیوانهٔ کیست؟

ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالی‌ست

حالِ هجران تو چه دانی که چه مشکل حالی‌ست؟

مردم دیده ز لطفِ رخِ او در رخِ او

عکس خود دید، گمان برد که مشکین خالی‌ست

می‌چکد شیر هنوز از لبِ هم‌چون شکرش

گر چه در شیوه‌گری هر مژه‌اش قَتّالی‌ست

ای که انگشت‌نمایی به کرم در همه شهر

وه که در کارِ غریبان، عَجَبَت اِهمالی‌ست

بعد از اینم نَبُوَد شائبه در جوهرِ فرد

که دهانِ تو در این نکته خوش استدلالی‌ست

مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد

نیّتِ خیر مگردان که مبارک فالی‌ست

کوهِ اندوهِ فراقت به چه حالت بکِشد؟

حافظِ خسته که از ناله تنش چون نالی‌ست

مطلب مشابه: رباعیات حافظ؛ گلچین اشعار و زیباترین رباعیات حافظ شیرازی

مطلب مشابه: عکس نوشته اشعار حافظ / پروفایل اشعار حافظ شیرازی

غزلیات شاهکار حافظ

مردم دیدهٔ ما جز به رُخَت ناظر نیست

دل سرگشتهٔ ما غیرِ تو را ذاکر نیست

اشکم احرامِ طوافِ حَرَمَت می‌بندد

گرچه از خونِ دلِ ریش دمی طاهر نیست

بستهٔ دام و قفس باد چو مرغ وحشی

طایر سِدره اگر در طلبت طایر نیست

عاشق مفلس اگر قلبِ دلش کرد نثار

مَکُنَش عیب که بر نقدِ روان قادر نیست

عاقبت دست بدان سروِ بلندش برسد

هر که را در طلبت همتِ او قاصر نیست

از روان بخشی عیسی نزنم دَم هرگز

زان که در روح فَزایی چو لبت ماهر نیست

من که در آتشِ سودای تو آهی نزنم

کِی توان گفت که بر داغ، دلم صابر نیست

روز اول که سرِ زلفِ تو دیدم گفتم

که پریشانیِ این سلسله را آخر نیست

سر پیوند تو تنها نه دلِ حافظ راست

کیست آن کِش سَرِ پیوند تو در خاطر نیست

مطلب مشابه: غزلیات جامی و گلچین 100 غزل عاشقانه و زیبای جامی شاعر بزرگ

مطلب مشابه: اشعار کوتاه خیام؛ 100 شعر زیبای دلنشین این شاعر بزرگ

عکس نوشته غزلیات حافظ

راهی است راهِ عشق که هیچش کناره نیست

آن جا جز آن که جان بسپارند، چاره نیست

هر گَه که دل به عشق دهی، خوش دمی بود

در کارِ خیر حاجتِ هیچ استخاره نیست

ما را ز منعِ عقل مترسان و می بیار

کآن شِحنه در ولایتِ ما هیچ کاره نیست

از چشم خود بپرس که ما را که می‌کُشد؟

جانا گناهِ طالع و جرمِ ستاره نیست

او را به چشمِ پاک توان دید چون هلال

هر دیده جایِ جلوهٔ آن ماه‌پاره نیست

فرصت شمر طریقهٔ رندی که این نشان

چون راهِ گنج بر همه کس آشکاره نیست

نگرفت در تو گریه حافظ به هیچ رو

حیرانِ آن دلم که کم از سنگِ خاره نیست

حاصلِ کارگه کون و مکان این همه نیست

باده پیش آر که اسبابِ جهان این همه نیست

از دل و جان شرفِ صحبتِ جانان غرض است

غرض این است، وگرنه دل و جان این همه نیست

مِنَّتِ سِدره و طوبی ز پیِ سایه مکش

که چو خوش بنگری ای سروِ روان این همه نیست

دولت آن است که بی خونِ دل آید به کنار

ور نه با سعی و عمل باغِ جَنان این همه نیست

پنج روزی که در این مرحله مهلت داری

خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست

بر لبِ بحرِ فنا منتظریم ای ساقی

فرصتی دان که ز لب تا به دهان این همه نیست

زاهد ایمن مشو از بازیِ غیرت، زنهار

که ره از صومعه تا دیرِ مغان این همه نیست

دردمندیّ‌ِ منِ سوختهٔ زار و نَزار

ظاهرا حاجتِ تقریر و بیان این همه نیست

نام حافظ رقمِ نیک پذیرفت ولی

پیش رندان رقمِ سود و زیان این همه نیست

عکس نوشته غزلیات حافظ

غزل های زیبا حافظ شیرازی

خوابِ آن نرگسِ فَتّانِ تو، بی چیزی نیست

تابِ آن زلفِ پریشانِ تو، بی چیزی نیست

از لبت شیر روان بود که من می‌گفتم

این شکر گِردِ نمکدانِ تو، بی چیزی نیست

جان درازیِ تو بادا که یقین می‌دانم

در کمان ناوَک مژگانِ تو، بی چیزی نیست

مبتلایی به غمِ محنت و اندوهِ فراق

ای دل این ناله و افغان تو، بی چیزی نیست

دوش، باد از سرِ کویش به گلستان بگذشت

ای گل این چاکِ گریبانِ تو، بی چیزی نیست

دردِ عشق ار چه دل از خلق نهان می‌دارد

حافظ این دیدهٔ گریانِ تو، بی چیزی نیست

جز آستان توام در جهان پناهی نیست

سرِ مرا به جز این در، حواله گاهی نیست

عدو چو تیغ کِشد، من سپر بیندازم

که تیغِ ما به جز از ناله‌ای و آهی نیست

چرا ز کویِ خرابات روی برتابم

کز این بِهَم، به جهان هیچ رسم و راهی نیست

زمانه گر بزند آتشم به خرمنِ عمر

بگو بسوز که بر من به برگِ کاهی نیست

غلامِ نرگسِ جَمّاشِ آن سَهی سَروم

که از شرابِ غرورش به کس نگاهی نیست

مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن

که در شریعتِ ما غیر از این گناهی نیست

عِنان کشیده رو ای پادشاهِ کشورِ حُسن

که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست

چنین که از همه سو دامِ راه می‌بینم

بِه از حمایتِ زلفش مرا پناهی نیست

خزینهٔ دلِ حافظ به زلف و خال مده

که کارهای چنین، حَدِّ هر سیاهی نیست

مطلب مشابه: غزلیات عبید زاکانی؛ گلچین اشعار و غزلیات زیبای شاعر قدیمی

بلبلی برگِ گُلی خوش رنگ در منقار داشت

و اندر آن برگ و نوا خوش ناله‌هایِ زار داشت

گفتمش در عین وصل‌، این ناله و فریاد چیست؟

گفت ما را جلوهٔ معشوق در این کار داشت

یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض

پادشاهی کامران بود، از گدایی عار داشت

در نمی‌گیرد نیاز و نازِ ما با حُسنِ دوست

خُرَّم آن کز نازنینان‌، بختِ برخوردار داشت

خیز تا بر کِلکِ آن نقاش‌، جان افشان کنیم

کـ‌این همه نقشِ عجب در گردشِ پرگار داشت

گر مریدِ راهِ عشقی فکرِ بدنامی مکن

شیخِ صنعان خرقه رهنِ خانهٔ خَمّار داشت

وقتِ آن شیرین قلندر خوش که در اَطوارِ سیر

ذکرِ تسبیحِ مَلَک در حلقهٔ زُنّار داشت

چشمِ حافظ زیرِ بامِ قصرِ آن حوری سرشت

شیوهٔ جَنّاتُ تَجری تَحتِهَا الاَنهار داشت

دیدی که یار، جز سَرِ جور و ستم نداشت

بشکست عهد، وز غمِ ما هیچ غم نداشت

یا رب مگیرش ار چه دلِ چون کبوترم

افکند و کُشت و عزتِ صیدِ حرم نداشت

بر من جفا ز بختِ من آمد وگرنه یار

حاشا که رسمِ لطف و طریقِ کَرَم نداشت

با این همه هر آن که نه خواری کشید از او

هر جا که رفت، هیچ کَسَش محترم نداشت

ساقی بیار باده و با محتسب بگو

انکارِ ما مَکُن که چنین جام، جم نداشت

هر راهرو که ره به حریمِ درش نبرد

مسکین بُرید وادی و ره در حرم نداشت

حافظ بِبَر تو گویِ فصاحت که مدعی

هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت

غزل های زیبا حافظ شیرازی

اشعار عاشقانه حافظ

کنون که می‌دمد از بوستان نسیمِ بهشت

من و شرابِ فرح‌بخش و یارِ حورسرشت

گدا چرا نزند لافِ سلطنت امروز؟

که خیمه سایهٔ ابر است و بزمگه لبِ کِشت

چمن حکایتِ اردیبهشت می‌گوید

نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بِهِشت

به می عمارتِ دل کن که این جهانِ خراب

بر آن سر است که از خاکِ ما بسازد خشت

وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد

چو شمع صومعه افروزی از چراغِ کنشت

مَکُن به نامه سیاهی مَلامَتِ منِ مست

که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت؟

قدم دریغ مدار از جنازهٔ حافظ

که گرچه غرقِ گناه است می‌رود به بهشت

عیبِ رندان مَکُن ای زاهدِ پاکیزه‌سرشت

که گناهِ دگران بر تو نخواهند نوشت

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

هر کسی آن دِرَوَد عاقبتِ کار، که کِشت

همه کس طالبِ یارند چه هشیار و چه مست

همه جا خانهٔ عشق است چه مسجد چه کِنِشت

سرِ تسلیمِ من و خشتِ درِ میکده‌ها

مدعی گر نکند فهمِ سخن، گو سر و خشت

ناامیدم مکن از سابقهٔ لطفِ ازل

تو پسِ پرده چه دانی که که خوب است و که زشت

نه من از پردهٔ تقوا به درافتادم و بس

پدرم نیز بهشتِ ابد از دست بهشت

حافظا روزِ اجل گر به کف آری جامی

یک سر از کویِ خرابات بَرَندَت به بهشت

اشعار عاشقانه حافظ

صبحدم مرغِ چمن با گلِ نوخاسته گفت

ناز کم کن که در این باغ، بسی چون تو شکفت

گل بخندید که از راست نرنجیم ولی

هیچ عاشق سخنِ سخت به معشوق نگفت

گر طمع داری از آن جامِ مُرَصَّع می لعل

ای بسا دُر که به نوکِ مژه‌ات باید سُفت

تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد

هر که خاکِ درِ میخانه به رخساره نَرُفت

در گلستانِ ارم دوش چو از لطف هوا

زلفِ سنبل به نسیمِ سحری می‌آشفت

گفتم ای مَسنَدِ جم، جامِ جهان بینت کو

گفت افسوس که آن دولتِ بیدار بِخُفت

سخنِ عشق نه آن است که آید به زبان

ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شِنُفت

اشکِ حافظ خرد و صبر به دریا انداخت

چه کند سوزِ غمِ عشق نیارَست نهفت

مطلب مشابه: عکس نوشته شعر؛ عکس پروفایل با اشعار قشنگ و خواندنی

مطلب مشابه: اشعار کوتاه خاقانی (زیباترین اشعار کوتاه و بلند خاقانی)

مطالب مشابه

دکمه بازگشت به بالا