جملات و اشعار فریبا وفی؛ شعر و متن های زیبا نویسنده ایرانی
جملات و اشعار فریبا وفی را در سایت ادبی تک متن آماده کردهایم. فریبا وَفی رماننویس و نویسنده داستان کوتاه ایرانی است. رمانهای پرندهٔ من و رؤیای تبت از آثار او، برندهٔ چند جایزهٔ ادبی معتبر در ایران شدهاند. داستانهایی از فریبا وَفی به زبانهای روسی، سوئدی، عربی، ترکی، ژاپنی، انگلیسی و آلمانی ترجمه شدهاست.

جملات ادبی از فریبا وفی
شب خواب دیده بودم که مرده ام.
حسودی ام میشد به همه ی زندهها که همچنان در بینشان زندگی میکردم.
دستت داغ داغ بود. مثل همیشه نبودی. حالا میفهمم آن شب در اتوبوس احساسم چیزی را به من تلقین میکرد که بنا بود معنی آن را سالها بعد بفهمم.
زن و مرد که به یکدیگر علاقه مند میشوند اشغالگری هم شروع میشود. همه اش در پی تصرف همند و به آزادی هم لطمه میزنند. مالکیت شروع میشود و آرام آرام خصوصیات یک مالک را هم پیدا میکنند. میشوند بپای هم.
راست میگفت که تجربیات آدم مهمند. نمیشود از آن فرار کرد. با عملی مثل عمل پیوند عضو برای همیشه به زندگی دوخته میشوند.
وقتی آدم به چیزی که میخواهد نمیرسد، زیاد دور نمیرود. همان حوالی پرسه میزند و به آشناترین چیز نزدیک به او، شبیه او چنگ میزند.
تجربیات آدم خیلی مهم است. وقتی چشمت به روی زندگی باز میشود و آن را برای اولین بار میفهمی، دیگر نمیتوانی جور دیگری فکر کنی. اگر آن یک بار آسیب ببینی زندگی برای همیشه طعم واقعی اش را از دست میدهد. دیگر نمیتوانی به دنیا مثل چیز با ارزشی نگاه کنی.
فکر میکردم آدمها همانطور که آمده اند، میروند. نمیدانستم که نمیروند. میمانند. ردشان میماند حتی اگر همه چیزشان را هم با خودشان بردارند و بروند.
اگر دروغ هایی مثل سعادت و خوشبختی و این حرفها را کنار بگذاری تازه میتوانی لحظههای باارزش زندگی را بشناسی.
تو بودی که بعدها گفتی هیچ چیز تضمین ندارد و رابطه آدمها یخچال و لباس شویی نیست که گارانتی داشته باشد. یک روز هست و یک روز نیست و اگر کسی تضمینی بدهد دروغ گفته است.
مطلب مشابه: بریده هایی از رمان کلیدر اثر جاویدان محمود دولت آبادی نویسنده بزرگ ایرانی

یک روز از سرِ بی کاری به بچههای کلاس گفتم انشایی بنویسند با این عنوان که «فقر بهتر است یا عطر؟» قافیه ساختن از سرگرمی هایم بود. چند نفری از بچهها نوشتند «فقر». از بین علم و ثروت همیشه علم را انتخاب میکردند. نوشته بودند که «فقر خوب است چو…ن چشم و گوش آدم را باز میکند و او را بیدار نگه میدارد ولی عطر، آدم را بیهوش و مدهوش میکند.» عادت کرده بودند مجیز فقر را بگویند چون نصیبشان شده بود.
فقط یکی از بچهها نوشته بود «عطر». انشایش را هنوز هم دارم. جالب بود. نوشته بود: «عطر حسهای آدم را بیدار میکند که فقر آنها را خاموش کرده است».
“خیلی مهم است که یک نفر، فقط یک نفر..”
کمی مکث کرد.
انگار بغض راه گلویش را گرفت، اما زود به خودش مسلط شد.
“..یک نفر توی دنیا آدم را از ته دل دوست داشته باشد.می فهمی؟
حتی اگر بد دوست داشته باشد , یعنی از طرز دوست داشتنش خوشت نیاید”
متن های قشن از فریبا وفی
دوستی تنها چیزی است که هیچ وقت تمام نمیشود.
هر چیز دیگری هم از بین برود، دوست میماند.
این یادت باشد، من همیشه به تو فکر کردهام.
دوستهای زیاد دیگری هم پیدا کردهام اما مثل تو نشدند.
من هنوز هم با آن حسها زندگی میکنم؛
با یاد آن روزها…
تک تک خاطراتم با تو یادم مانده؛
کجاها میرفتیم چه کارها میکردیم، من با تو جوانی را تجربه کردم؛
همراه تو…
آن همه لحظههای خوب با هم داشتیم، آن همه با هم خندیده بودیم….
زندگی کردن را به ما یاد نداده اند. در مورد کائنات میتوانیم ساعتها حرف بزنیم ولی از پسِ سادهترین مشکلات زندگی مان بر نمیآییم. بزرگ شده ایم ولی تربیت نشده ایم.
گفت: «چرا همه اش دنبال معنای دیگری هستی. این یک دوستی ساده است.»
آب دهانم را قورت دادم.
«دوستی یک زن و مرد هیچ وقت ساده نیست.»
امید مثل برق چشم حیوان است که در تاریکی میدرخشد و هر چشمی آن برق را ندارد.
بعضی آدمها در ذهن آدم یک بار برای همیشه خلق میشوند. .
مرد آرام من در ذهن من به شکلی خلق شده بود که هرگز چیزی را برای خودش نمیخواست.
روابط عاطفی هم مثل هرچیز دیگری قانون دارد. برای همین میتوانی قلابی بودن آن را تشخیص بدهی.
مطلب مشابه: بریدههایی از کتاب سنگی بر گوری اثر جلال آل احمد (20 بخش خلاصه شده)

جملات قشنگ از خانم فریبا وفی
به روی خودم نیاوردم که چقدر دلم برای توداری و سکوت و تنهایی اش تنگ شده بود. ماشین را نگه داشت و با تمام هیکلش به عقب برگشت. اولین بار بود که در صندلی عقب مینشستم.
– «باز هم قهری؟»
چیزی نگفتم. دستم روی دستگیره ی در بود. نباید سوار میشدم. در صدایش یکجور مهربانی خصوصی بود. از آن مهربانیها که اثرش مثل بوی عطر گران قیمتی تا مدتها با تو میماند.
اگر مثل آدم خداحافظی کنی ، غصه می خوری ولی خیالت راحت است .
اما جدایی بدون خداحافظی بد است ، خیلی بد .
یک دیدار ناتمام است ؛ ذهن ناچار می شود هی به عقب برگردد .
و درست یک ذره مانده به آخر متوقف بشود ، انگار بروی به سینما و آخر فیلم را ندیده برق برود
یا گوشه ای از آنجا آتش بگیرد یا هزار و یک اتفاق دیگر بیفتد
و اتفاق اصلی که همان آخر فیلم یا خداحافظی است ، نیفتد .
راه رفتن خوب است. همیشه خوب بوده است. همیشه به درد می خورد.
وقتی که فقیری و کرایه ی تاکسی گران تمام می شود.
وقتی که ثروتمندی و چربی های بدنت با راه رفتن آب می شود.
اگر بخواهی فکر کنی می توانی راه بروی.
اگر هم بخواهی از فکر خالی بشوی باز هم باید راه بروی.
برای احساس کردن زندگی در شلوغی خیابان ها باید راه بروی
و برای از یاد بردنِ آزار و بی مهری مردم باز هم باید راه بروی.
وقتی جوانی. وقتی پیری. وقتی هنوز بچه ای. هر توقف یعنی یک چیز خوشمزه.
برای توقف بعدی باید راه رفت….
صدای بوق بوق ماشینها که می آمد،
خواهرم بدو بدو می آمد و می گفت بیا زودباش،
بیا عروس می برند .
گوش هایم را می گرفتم و می گفتم کلفت می برند
مطلب مشابه: جملات زیبا و الهام بخش دلنشین { 90 جمله و متن قشنگ دلنشین و زیبا }

گفتم :” همیشه فکر می کردم آدم ها می توانند در خیال هم، عاشق هم بشوند بدون آن که حتی یک بار دست یکدیگر را لمس کنند…
ولی بعد همه چیز ذره ذره عوض شد. تازه فهمیدم که یک زنم.
یواش یواش حواسم درگیر شد.
به دیدنش عادت کردم، باید او را در کنارم حس می کردم، صدایش را می شنیدم، باید هر بار مطمئن می شدم که او هم به همین شدت مرا می بیند و احساسم می کند.
حالا فکر میکنم دروغ است؛
نمی شود فقط توی ذهن عاشق یک نفر شد.
اگر بشود خیالات است…
ای کاش می شد با خیال یک نفر زندگی کرد ولی امکان ندارد.
فکر می کردم آدم ها همان طور که آمده اند، می روند.
نمی دانستم که نمی روند، می مانند. ردشان می ماند حتی اگر همه چیزشان را هم با خودشان بردارند و بروند.”
مطلب مشابه: متن سنگین عمیق [ 100 متن و جملات با مفهوم و معنی دار سنگین ]