بریده هایی از کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغهها از مارک منسن
در این بخش از سایت ادبی و هنری تک متن بریده هایی از کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغهها را برای شما دوستان قرار دادهایم. هنر ظریف رهایی از دغدغهها کتابی است از نویسندهٔ آمریکایی مارک منسن که در سال 2016 میلادی در آمریکا به چاپ رسید. کتاب یادشده تا ژانویه 2019 بیش از 3 میلیون نسخه فروش داشتهاست و در رده کتابهای پرفروش قرارگرفته است.
این کتاب درباره چیست؟
این کتاب راهنمایی است برای رهایی از نگرانیهای پوچ و بیخود روزمرهٔ جهان کنونی که امروزه گریبانگیر بسیاری از انسانها شدهاست. هنر رندانه بیخیالی کتابی است در مورد یافتن معنا در موارد مهم زندگی و فقط داشتن آن ارزشهایی که فرد میتواند آنها را کنترل کند.
هر ارزشی (مانند محبوبیت) که تحت کنترل فرد نباشد، داشتن یک ارزش بد است و فرد باید تلاش کند تا چیزی را که قابل کنترلتر است مانند دقت، صداقت، یا مهربانی را جایگزین آن کند. مانسون در ادامه توصیه میکند از ادعای اطمینان در مورد دانش خارج از قدرت شخص پرهیز کنید و نگران نگذاشتن میراثی برای فرزندان بعدی نباشید.
به جای اینکه نگران ساختن یک مجموعه کار به عنوان میراث باشید، باید به دنبال ایجاد شادی در لحظه برای خود و اطرافیان خود باشید.
بریده و جملاتی زیبا از این کتاب
ببینید: این یک مارپیچ بالاروندهٔ بیپایان است. اگر در هر لحظهای از راه فکر کنید که اجازه دارید از بالا رفتن دست بکشید، متأسفانه متوجه هدف نشدهاید، چون لذت در خود بالا رفتن است.
آیا میدانید چه کسانی همیشه بر پایهٔ احساساتشان زندگی میکنند؟ بچههای سه ساله و سگها. آیا میدانید بچههای سهساله و سگها چه کار دیگری هم میکنند؟ روی قالی میرینند.
احساسات بخشی از معادلهٔ زندگی ما هستند، اما نه کل معادله. فقط چون چیزی احساس خوبی دارد، به این معنی نیست که واقعاً خوب است. فقط چون چیزی احساس بدی دارد، به این معنی نیست که واقعاً چیز بدی است. احساسات صرفاً تابلوهای راهنما هستند؛ توصیههایی از سیستم عصبی به ما. فرمان نیستند. از این رو نباید همیشه به احساسات خودمان اعتماد کنیم. در واقع من اعتقاد دارم که باید زیر سؤال بردن آنها را به عادت تبدیل کنیم.
صراحت خاصی در فرهنگ روسی وجود دارد که با مذاق غربیها سازگار نیست. از تعارفهای الکی و تورهای کلامی مؤدبانه خبری نیست. به غریبهها لبخند نمیزنید و به چیزی که نیستید تظاهر نمیکنید. در روسیه اگر چیزی احمقانه باشد، میگویید احمقانه است. اگر کسی بیشعور باشد به او میگویید که بیشعور است.
عجیب است که روی سنگ قبر بوکفسکی این جمله حک شده است: «سعی نکن.» با وجود فروش کتابها و کسب شهرت، بوکفسکی هنوز بازنده بود. او میدانست که موفقیتش حاصل عزمی راسخ نیست. کامیابی او از این حقیقت ریشه گرفته بود که میدانست بازنده است، بازندگی را پذیرفته بود و بعد صادقانه دربارهاش نوشته بود. او هرگز سعی نکرد چیزی غیر از خودش باشد. نبوغ بوکفسکی در گشودن گرههای دشوار یا تبدیل شدن به غول ادبی نبود. کاملاً عکس این بود. نبوغ او صداقتش بود، بهویژه هنگامی که از جنبههای ناخوشایند وجود خود مینوشت و شکستها و ناکامیهایش را همرسان میکرد. این داستان واقعی موفقیت بوکفسکی است: کنار آمدن او با خودش به عنوان یک شکستخورده. بوکفسکی هیچ انگیزهای برای موفقیت نداشت.
پاندا گفت «برای یه دنیای بدون مشکل آرزو نکن. چنین چیزی وجود نداره. عوضش برای دنیایی پر از مشکلات خوب آرزو کن.»
مطلب مشابه: بریدههایی از کتاب قمارباز اثری از داستایفسکی (خلاصه رمان پرطرفدار)
مطلب مشابه: بریدههایی از کتاب صد سال تنهایی اثر گابریل گارسیا (40 متن خلاصه شده کتاب)
چون وقتی دغدغههای زیادی داشته باشید، وقتی که دغدغهٔ هرکس و هرچیز را داشته باشید، میپندارید که همیشه باید خوشحال و آسوده باشید و همهچیز باید دقیقاً همانطور باشد که شما میخواهید، و این حق شماست. اما این بیماری است و شما را زندهزنده خواهد خورد. در این صورت، هر مشقتی را به عنوان بیعدالتی خواهید دید، هر چالشی را به عنوان شکست، هر ناخوشایندیای را به عنوان تحقیر و هر مخالفتی را به عنوان خیانت.
تا حالا دقت کردهاید که گاهی اوقات هرچه کمتر به چیزی اهمیت بدهید، عملکرد بهتری در آن خواهید داشت؟ دقت کردهاید که آدمهای بیخیال اغلب به هدفشان میرسند؟ دقت کردهاید که گاهیاوقات، هنگامی که بیخیال چیزی میشوید، همهچیز خودش جفتوجور میشود؟ دلیلش چیست؟ وارونه نامیدن قانون وارونه بیدلیل نیست: رهایی از دغدغهها تأثیر وارونهای دارد. اگر دنبال کردن مثبت، به منفی میانجامد، پس دنبال کردن منفی هم به مثبت خواهد انجامید. رنجی که در باشگاه ورزشی تحمل میکنید، بر سلامتی و انرژیتان خواهد افزود
«شما هرگز شاد نخواهید بود اگر همیشه در جستوجوی منشاء شادی باشید. هرگز زندگی نخواهید کرد، اگر در جستوجوی معنای زندگی باشید.» یا به عبارت سادهتر: سعی نکنید.
شما پیوسته با پیامهایی بمباران میشوید که همیشه دغدغهٔ همهچیز را داشته باشید؛ دغدغهٔ خرید تلویزیون جدید، دغدغهٔ مسافرتی بهتر از مسافرت بقیهٔ همکاران، دغدغهٔ خرید محوطهٔ چمن تزئینی جلوی خانه، دغدغهٔ خرید یک مونوپاد خوب و…. چرا؟ حدس من این است: دغدغهٔ داشتن چیزهای بیشتر، برای رونق اقتصاد خوب است. و اگرچه داشتن اقتصاد پررونق هیچ اشکالی ندارد، داشتن دغدغههای بیش از اندازه، به سلامت روحی و روانی آدم آسیب میزند.
اگر از رنج کشیدن ناگزیریم، اگر مشکلاتمان در زندگی اجتنابناپذیرند، پس سؤالی که باید بپرسیم این نیست که چطور به رنج کشیدن خاتمه بدهم، بلکه این است که چرا رنج میکشم؟ برای چه هدفی؟
بلیت سلامت احساسی هم مانند بلیت سلامت جسمانی، از خوردن سبزیجاتتان به دست میآید؛ یعنی پذیرفتن حقایق بیمزه و خستهکنندهٔ زندگی. حقایقی همچون اعمال شما در نظام کلی جهان تأثیر چندانی ندارد و بیشتر زندگی شما خستهکننده و بدون ارزش یادآوری است، و این اشکالی ندارد. سبزیجات در ابتدا مزهٔ بدی خواهد داشت. خیلی بد. از پذیرفتنش سر باز خواهید زد.
تمرکز بسیار بر خوشحالی، ناگزیر به تسلسل و تعقیبی پایانناپذیر برای یک چیز دیگر میانجامد؛ یک خانهٔ جدید، یک دلدادگی تازه، یک بچهٔ دیگر، یک افزایش حقوق دیگر. با وجود تمام عرقریزی و سختیمان در نهایت به جایی میرسیم که به طور ترسناکی مشابه همانجاست که از آن آغاز کردیم: با احساس کمبود.
برخی افراد وجود مشکلات را در درجهٔ اول انکار میکنند. چون واقعیت را انکار میکنند، مجبورند پیوسته خودشان را گمراه کنند تا واقعیت را نبینند. این کار ممکن است در کوتاهمدت باعث خوشی آنها شود، اما به یک زندگی پر از ناامنی، روانرنجوری و سرکوب احساسی ختم میشود.
خوشحالی نوعی عمل است؛ فعالیت است، نه چیزی که همینطوری به شما عطا شود، نه چیزی که به طور جادویی در مقالهٔ ده مورد برتر در هافینگتن پست کشف کنید یا از هر مرشد و معلمی بیاموزید. خوشحالی ناگهان سبز نمیشود. وقتی پول کافی به دست آوردید که اتاق جدیدی به خانهتان اضافه کنید، خوشحالید. خوشحالی در هیچ مکان، ایده، شغل یا کتابی چشم به راه شما ننشسته است. خوشحالی تلاش مداوم است، چون حل مشکلات یک کار مداوم است؛ راهحل مشکلات امروز، بنیان مشکلات فردا را خواهد ساخت، و به همین ترتیب ادامه خواهد داشت.
درد، هرچقدر که ازش متنفر باشیم، واقعاً مفید است. درد چیزی است که وقتی جوان و بیتجربه هستیم به ما یاد میدهد که به چه چیزهایی توجه کنیم. به ما کمک میکند ببینیم چه چیزی برایمان خوب است و چه چیزی برایمان بد است. به ما کمک میکند که محدودیتهایمان را بشناسیم و به آنها پایبند باشیم. به ما یاد میدهد که نزدیک اجاقهای داغ بازیگوشی نکنیم یا اشیای فلزی را داخل پریز برق فرو نکنیم. از این رو همیشه برایمان سودمند نیست که از درد دوری کنیم و در تعقیب لذت باشیم، چون درد میتواند گاهی اوقات در حد مرگ و زندگی برای سلامت ما مهم باشد.
کسی که با او ازدواج میکنید، کسی است که با او مشاجره میکنید. خانهای که میخرید، خانهای است که تعمیر میکنید. شغل رؤیایی که انتخاب میکنید، شغلی است که بر سر آن دچار اضطراب میشوید.
مطلب مشابه: بریدههایی از کتاب معجزه سپاسگزاری از راندا برن (خلاصه جملات ارزشمند)
مطلب مشابه: بریدههایی از کتاب کیمیاگر پائولو کوئیلو نویسنده بزرگ برزیلی
اشتیاقم برای تأیید شدن به سرعت به خودبزرگانگاری افراطی رسید. حس میکردم حق دارم هر حرفی که میخواهم بزنم یا هر کاری که میخواهم بکنم. اعتماد دیگران را بشکنم، احساسات دیگران را نادیده بگیرم و بعد آن را با عذرخواهیهای مسخره و نصفهنیمه توجیه کنم.
افراد حقبهجانب همیشه باید نسبت به خودشان احساس خوبی داشته باشند، در نهایت بیشتر اوقاتشان را صرف تفکر دربارهٔ خودشان میکنند. به هر حال انرژی و کار زیادی لازم است تا کسی خودش را قانع کند که مدفوعش بوی بدی نمیدهد، خصوصاً اگر تمام عمرش را در توالت زندگی کرده باشد.
در بیشتر اوقات تنها تفاوت میان دردناک بودن یا لذتبخش بودن کارها، داشتن یا نداشتن حق انتخاب است. اگر از وضعیت فعلیتان آزردهاید، به احتمال زیاد علتش این است که بخشی از آن خارج از اختیار شماست؛ مشکلی وجود دارد که قدرت حلش را ندارید، مشکلی که بدون انتخاب شما به گونهای بر شما تحمیل شده است. وقتی احساس میکنیم خودمان مشکلاتمان را انتخاب میکنیم، احساس توانمندی میکنیم. وقتی حس میکنیم مشکلاتمان برخلاف میلمان بر ما تحمیل شده، احساس قربانی بودن و آزردگی میکنیم.
تحقیقات نشان داده است هنگامی که یک نفر قادر به تأمین نیازهای فیزیکی اولیه مانند غذا، سرپناه و… شود، پیوند میان خوشحالی و موفقیت دنیوی به سرعت به سمت صفر میل میکند. پس اگر غذا برای خوردن ندارید و خیاباننشینی در مرکز هند هستید، ده هزار دلار در سال خوشحالی بسیار زیادی برایتان خواهد آورد. اما اگر در قشر متوسط کشوری توسعهیافته زندگی میکنید، ده هزار دلار بیشتر در سال تأثیر چندانی نخواهد داشت. یعنی اینکه با اضافهکاری و کار در روز تعطیل خودتان را میکشید اما برای هیچ.
مطلب مشابه: بریدههایی از کتاب سمفونی مردگان از عباس معروفی با داستانی عمیق و زیبا
مطلب مشابه: بریدههایی از کتاب شبهای روشن از داستایفسکی (خلاصه کتاب با داستان زیبا)