متن باران برای استوری / 50 جملات و اشعار زیبا درباره هوای بارانی

باران قطعا یکی از زیباترین اتفاقات طبیعت است که شاعران و نویسندگان بسیاری را مجذوب خود کرده بود. امروزه نیز بسیاری از دوستان از باران عکس‌های زیبایی گرفته و برای آن عکس زیبا به دنبال متنی خاص هستند که یک استوری بارانی و زیبا را به اشتراک بگذارند. در این بخش از سایت تک متن چندین شعر و متن باران برای استوری را قرارداده‌ایم. با ما باشید.

متن باران برای استوری / جملات و اشعار زیبا درباره هوای بارانی

متن استوری بارانی

صُبح و غَزل و…

      نم نمِ باران و…

         من و نغمه پاییــز

  این‌ها هَمگی شورِ تمنّای وصال‌اند…

باران که بند بیاید

تازه خاطره

شروع می‌کند به چکه کردن

نمک روی زخم است

بارانی که بی تو ببارد….

دمش گرم ، باران را می گویم …

به شانه ام زد و گفت :

خسته شدی ، امروز تو استراحت کن ، من به جایت می بارم . . .

یکی میگفت :

باران ، دلداریِ خداست…

نزدیکت می شوم بوی دریا می آید

دور که می شوم صدای باران

بگو تکلیفم با چشمهایم چیست ؟

لنگر بیندازم و عاشقی کنم یا چتر بردارم و دلبری کنم ؟

چه خوب گفته سهراب سپهری :

گاه باید رویید از پسِ آن باران …

گاه باید خندید بر غمی بی پایان …

در اردیبهشت

بو بهشت می آید!

عطر شکوفه ها و خاک باران خورده

هوش از سر رهگذران شهر

پرانده !

اردیبهشت

شوخی بردار نیست که

همه را عاشق می‌کند.

زیبا مثل باران…همین!

 بارون چه حسی بهتون میده؟

مطلب مشابه: متن درباره باران [ 60 جمله دلنشین و زیبای احساسی هوای بارانی ]

متن استوری بارانی

باران چه دلبری میکند

برای بهار

پاییز کم بود

بهار هم عاشق شد.

شست باران

همه کوچه خیابان‌ها را

پس چرا مانده غمت بردل بارانی من؟

– حسین منزوی

همه ما اهل همین حوالی ، غمگینیم!

نگران آسمان اخم کرده بی کبوتر نباش ،

فردا حتما باران خواهد آمد …‌

خداست که باران رحمت را نازل می کند..

سوره لقمان ، آیه 34

به خدا خواهم گفت جای باران بھار

دلمان تشنه ی احساس شده عشق ببار…

آدمی نیازِ مبرم دارد

که شعر بخواند

آزاد باشد

و گاهی نیز باران ببارد.

👤 سيدعلى صالحى

متن و جملات زیبا درباره باران

باران که میبارد دلت را محکم بچسب زیر باران دل به اشاره ای میرود…

رنگین کمان رنگ مرگ است؛

باران بوی مرگ می‌دهد؛

زیباترین ها را برایمان شبیه مرگ کرده‌اید…

دنیا دیگر قشنگ نیست!

اینک ترانه خوانی باران و عطر خاک

صبح پر از طراوت بارانی ات به خیر

چند پاییز را می توان

با موسیقی و باران و خاطره سر کرد و دیوانه نشد …

مرا یاد تو می انداخت باران،

تو را باران به باران گریه کردم …!

کویر باران را می خواند،

و من تو را…

من کجا، باران کجا و راه بی پایان کجا… آه این دل دل زدن تا منزل جانان کجا… هر چه کویت دورتر، دل تنگ تر، مشتاق تر… در طریق عشق بازی مشکل آسان کجا…

من تنها آتشی هستم که

می تواند در باران زندگی کند…

مطلب مشابه: جملات هوای بارانی قشنگ؛ 90 متن کوتاه عاشقانه باران

متن و جملات زیبا درباره باران

هوای دو نفره داشتن نه ابر می خواهد، نه باران نه چتر، فقط کافیست حواسمان به هم باشد، همین!

– سید ابوطالب موسوی

زمانه‌ی سیاه سپری می‌شود، روشنایی بر آستانه ایستاده است، باران می‌نشیند، آسمان صاف خواهد شد، آرامش فرا خواهد رسید و شوربختی‌ها پایان می‌گیرد.

بر ساقه های سوخته از زخم رعد و برق

رنگین کمان چه فایده؟ باران چه فایده؟

اشعار فوق‌العاده زیبا درباره باران

خیلی دوری،

شانه‌هایت دور است،

هُرم نَفَست دور است،

بادی که موهایت را می‌برد، دور است،

چشم‌هایت دور است و خیلی نزدیکی!

سایه‌ات.. سایه‌ات همه جا هست؛

کنار موسیقی و باران و جاده و نور و کلمه!

و سکوتت….

#بیژن_الهی

بیش از این‌ها، آه، آری

بیش از این‌ها می‌توان خاموش ماند

می‌توان ساعات طولانی

با نگاهی چون نگاه مردگان، ثابت

خیره شد در دود یک سیگار

خیره شد در شکل یک فنجان

در گلی بی‌رنگ، بر قالی

بيش از اين‌ها، آه، آری

در خطی موهوم، بر دیوار

می‌توان با پنجه‌های خشک

پرده را یک‌سو کشید و دید

در میان کوچه باران تند می‌بارد

#فروغ_فرخزاد

«مرا…

به خاطرِ خودم دوستم داشته باش

نه برایِ باران و سرمه‌یِ در چشمانم،

و نه برایِ گل‌هایی که “گونه‌ام” را رنگ

می‌اندازند.» 

#نزار_قبانی

مطلب مشابه: شعر باران؛ زیباترین اشعار با موضوع باران و 10 عکس نوشته باران

اشعار فوق‌العاده زیبا درباره باران

دوستت دارم

کلمات … کوچکتر از آنند

که آينه‌بينِ من شوند.

دوستت دارم

روياها آسان‌تر از آنند

که آرامشِ مرا به خانه بياورند.

دوستت دارم

حقيقتی‌ست:

شعرهای اين هم ساده‌تر از باران نيز

برای بی‌قراریِ من … وطن نمی‌شوند

من از اين همه آوازِ آلوده می‌ترسم

ديگر نامت را به زبان نخواهم آورد.

#سید_علی_صالحی

همیشه دلم خواسته بدانم

لحظه‌های تو بی من

چطور می‌گذرد؟

وقتی نگاهت می‌افتد به برگ

به شاخه

به پوست درخت

وقتی بوی پرتقال می‌پیچد

وقتی باران تنها تو را خیس می‌کند

وقتی با صدایی

برمی‌گردی پشت سرت

من نیستم…

#عباس_معروفی

دست‌ات را به من بده

دست‌های تو با من آشناست

ای دیریافته با تو سخن می‌گویم

به‌سانِ ابر که با توفان

به‌سانِ علف که با صحرا

به‌سانِ باران که با دریا

به‌سانِ پرنده که با بهار

به‌سانِ درخت که با جنگل سخن می‌گوید

زیرا که من

ریشه‌های تو را دریافته‌ام

زیرا که صدای من

با صدای تو آشناست.

#احمد_شاملو

دل روشنی دارم ای عشق!

صدایم کن از هرچه می توانی….

صدا کن مرا از صدف های باران،

صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتن،

صدایم کن از خلوت خاطرات پرستو!

بگو پشت پرواز مرغان عاشق چه رازی است؟

از انتهای خانه‌ی من

که با جهان یکسان نیست

زبان لکنت دارد

و جاده

انبوه از قلب و سهولتِ مرگ است

کسی در باران

حوصله‌ی روشن کردن چراغ ندارد

تو همیشه در نور هم

به من کبریت تعارف می‌کردی

یادت نیست ؟

من در باران کبریت را روشن می‌کردم

و برای این روشناییِ محدود می‌گريستم

#احمد_رضا_احمدی

شعر بارانی برای استوری

من کنارت را ترک کردم

تا برای همیشە در کنارت بمانم

کی چنین نبودەام؟

باران نمی‌خوابد و

من نیز

کی چنین نبودەام؟!

این خاکستر جنگل سوختەای است

کە در سوگ درخت خاطراتش

دست و پا می‌زند.

و گریە، برگ یادهایی را

در سایە روشن سایبان شب

می ‌شوید.

کە من کُشتگان و کُشتە ناشدەگانش

را شهادت می‌دهم…

#شیرکو_بیکس

جنازه‌ام زیر چکمه‌های شما نمی‌ماند

‏برمی‌خیزد

‏ستاره‌ای می‌شوم

‏خورشید، ماه

‏با باران می‌بارم

و ‏جهان از گل‌های کوچکم سرشار می‌شود

‏#ناظم_حکمت

دل تشنه ای دارم ای عشق

صدایم کن از بارش بید مجنون

صدایم کن از ذهن زاینده ی ابر 

مرا زنده کن زیر آوار باران 

مرا تازه کن در نفس های بار آور برگ 

مرا پل بزن تا سحر

تا سبد های بار آور باغ

تو را می شناسم من ای عشق

شبی عطر گام تو در کوچه پیچید

من از شعر پیراهنی بر تنم بود

به دستم چراغ دلم را گرفتم 

و در کوچه عطر عبور تو پُر بود 

و در کوچه باران چه یکریز و سرشار

گرفتم به سر چترباران 

کسی در نگاهم نفس زد!

 #محمدرضا_عبدالملکیان

شعر بارانی برای استوری

دلبرم

هنگامی که از ظرافت تو نوشتم

ابری بر برگم نشست وُ

قطره ی باران شد

هنگامی که از دل آزردگی ات نوشتم

خیالم  چو  برگی خشکید

غم بر دلم نشست وُ

واژه از من رنجید

قلم به دست گرفتم

تا از فراق مان بنویسم

می دانی چه شد؟

تنم تهی گشت و دستانم خشکید

قطره ای واژه هم بر کاغذ نچکید…

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا