شعر باران؛ زیباترین اشعار با موضوع باران و 10 عکس نوشته باران

باران، نماد زندگی و تجدید حیات است که در شعرها و ادبیات به عنوان یک منبع الهام و احساسات عمیق به تصویر کشیده می شود. این پدیده طبیعی، با قطراتش که بر روی زمین می افتند، داستان ها و خاطراتی را زنده می کند و احساساتی چون شوق، غم و امید را در دل انسان ها برمی انگیزد. در شعر، باران نماد عشق، تنهایی، و نوستالژی به کار می رود و می تواند وسیله ای برای بیان عواطف و تفکرات عمیق شاعرانه مورد استفاده قرارگیرد.

در ادامه برگزیده ای از شعرهای ناب کوتاه درباره باران، اشعار زیبا دوبیتی درمورد باران، شعر نو درباره باران، مجموعه شعرهای خاص باران، شعر از شاعران بزرگ درباره باران و ترانه های احساسی درمورد باران برای شما ارائه کرده ایم با ما همراه باشید.

شعرناب کوتاه درباره باران

چشم‌هایم را می‌بندم
باران؛
شنیدنی‌ست

محمدرضا واحدی

**

بر این باغ ترک‌خورده
بر این پاییز طولانی
رسول تازه‌ای بفرست
با اعجاز بارانی

مصطفی حسن‌زاده

**

هوای دونفره
نه ابر می‌خواهد

نه باران
نه یک بعدازظهر پاییزی
کافیست حواسمان به هم باشد

**

تو
غافلگیری رگبار بودی
و من
مردی که چتر به همراه نداشت

**

برای چشم‌هایم
نماز باران بخوان
بغض کرده
ابری ست
اما نمی‌بارد

**

گاهی ممکن است یادت برود
دانه‌هایت را کجا کاشته‌ای
باران به تو خواهد گفت
بگذار تا ببارد

**

دلم لک زده
برای یک بار هم شده باران که می‌بارد
تو در خیالم که نه در کنارم باشی

**

به دل نگیر اگر این روزها کمی دو دلم
دلی کلافه که جای تو هست و جای تو نیست

به شیشه میخورد انگشت‌های باران… آه…
شبیهِ در زدنِ تو… ولی صدای تو نیست!

تو نیستی دلِ این چتر وا نخواهد شد
غمیست باران… وقتی هوا، هوای تو نیست…

اصغر معاذی

**



آخرين برگ سفرنامه باران
اين است
كه زمين
چركين است

**

باران، سرود ديگري سركن
شعر تو با اين واژگان شسته
غمگين است
از مجموعه اشعار شفیعی کدکنی

**

انگار که حسِّ سبزبودن دارند
در این باران
چراغ قرمزها هم
چراغ‌ها زیر باران

**

به باران دل نبند
که هر چهار فصل دیوانه‌ات خواهد کرد
اگر ببارد، از شوق
اگر نبارد، از دل‌تنگی

سیدعلی میرافضلی

**

باران می‌بارد
و من
تمامِ روز را بدونِ چتر
به تو فکر می‌کردم

**

در پشت پنجره
دیدم
باران،
در اشک خویش،
غرق شده بود

**

گاهی چتر را باید دستِ باران داد
روی سرِ خودش بگیرد
و ما
جایش بباریم

رضا کاظمی

**

وای، باران
باران
شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما،
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

حمید مصدق

**

اشعارزیبا دوبیتی‌ درمورد باران

بر نیمکت شکسته ای در باران
در دست تو چتر بسته ای در باران

باران باران باران باران باران
تنها تنها نشسته ای در باران

جلیل صفربیگی

**

دست تو و یک غروب آبان کافی ست
حالا که دلم گرفته، باران کافی ست

مثل دوقلوهای به هم چسبیده!
یک چتر، برای هر دوتامان کافی ست

مریم پیله ور

**

بزن باران که امشب مست مستم
حکایت نامه عشقم رو بستم

بزن سازی بر آن چشمان مستش
بزن تا قیامت با تو هستم

**

دیشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسی آبدار با پنجره داشت

یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد
چکچک چکچک چکار با پنجره داشت

**

خوشا هر باغ را، بارانی از سبز
خوشا هر دشت را، دامانی از سبز

برای هر دریچه، سهمی از نور
لب هر پنجره، گلدانی از سبز

قیصر امین پور

**

شعر نو درباره باران

چقدر این دوست‌داشتن‌های بی‌دلیل
خوب است
مثل همین باران بی‌سوال
که هی می‌بارد
که هی اتفاقاً آرام و شمرده شمرده
می‌بارد

سیدعلی صالحی

**

تو باران بودی
نه شبنم

بر برگهای سبز من
نشستی

این ترنَم
اشک من است
از سر چشمه ی نگاهت
برگلبرگهای سرخ
که اینک
باغبانی ندارد
تا شمیم شکوفه اش را
تنفس کند.

بهمن کاظمی

**

زلف تو خیس و تنت سرد و هوا بارانی
شاید این مردِ پر از درد نمی‌خواست بداند که هنوز
سفر از خاطره‌ها آسان نیست،
موج دریای غمت طوفانی است
و در این راه، از این موج گذر باید کرد
صبر باید می‌کرد،
موج دریای غمت رام شود، شاید آرام شود

آرش منتظری

**

مطلب مشابه: متن درباره باران [ 60 جمله دلنشین و زیبای احساسی هوای بارانی ]

این همه واژه
و من از سکوت لبریزم
انگار کابوس این روزهای خاکستری
سایه انداخته به خیال من
حوالی این ساعت‌های بارانی
جای زیادی برای رفتن ندارم
غیر از
آغوش تو
یا
کوچه پس کوچه‌های این شهر غریب

مازیار مجد

**

چترهای آسمانی‌مان را باز کنیم
خدا می‌بارد بر کوه

ابرها بر‌ شانه‌های کوه سنگینی می‌‌کنند
آنان را تا نزد آلاچیقهای خود راه ‌دهیم

دارد باران می‌بارد

احمد عزیزی

**

وای باران باران
شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می‌پرد مرغ نگاهم تا دور

وای باران باران

گاه می‌اندیشم می‌توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دست‌های تو توانایی آن را دارد که مرا زندگانی بخشد
چشم‌های تو به من می‌بخشد
شور و عشق و مستی
و تو چون مصرع شعری زیبا
سطر برجسته‌ای از زندگی من هستی

حمید مصدق

**

حکایتِ بارانِ بی امان است
این گونه که من
دوستت می‌دارم
شوریده‌وار و پریشان باریدن
بر خزه‌ها و خیزاب‌ها
به بی‌راهه و راه‌ها تاختن
بی‌تاب، بی‌قرار
دریایی جستن
و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردن
حکایت بارانی بی‌قرار است

این گونه که من دوستت می‌دارم

از اشعار شمس لنگرودی

**

باران ببار
ببار و خيابان‌ها را غرق كن
بر سر اين چهار راه
در انتظار نوحيم
باران ببار و تنگ حوصلگی مكن
آب اگر از سر نگذشته باشد
کشتی نوح نخواهد رسید
نوح خواهد آمد
و كبوترش را
بر ميدان‌ها و اداره‌های دفن شده در توفان
رها خواهد كرد
تا بر نُک بانک‌ها بنشيند
و از رستگاری
خبر آورد
قدری شتاب كن باران
ببين دلال‌های چوب
چگونه بر هر سويی می‌دوند و عرق می‌ريزند

باران

ببار و خيابان‌ها را غرق كن
و فقط لامپ‌ها را نپوشان
كه چهره نوح را ببينيم
ما از جماعت كشتی
فقط ابليس را می شناسيم

محمد شمس لنگرودی

**

گفتی می‌آیی
و یاد اخبار هواشناسی افتادم
که لذت باران‌های بی هنگام را می‌برد

گفتی می‌آیی
و یاد تمام روزهایی افتادم
که بیهوده چتر برداشته بودم

لیلا کردبچه

**

چترها در باران
قارچ‌های متحرک هستند
و من،
از خوش بینی
سبدی ساخته‌ام
پیش پایم
تردید،
سنگِ هشداری ست که به من می‏‌گوید:
قارچ‌ها اغلب سمی هستند

عمران صلاحی

**

باران بهانه بود
که تو
زیر چتر من
تا انتهای کوچه
بیایی
و دوستی
مثل گلی
شکوفه کند
بر لبانمان!

جواد محقّق

**

باد که بیاید، باران که بیاید
تو باید به عمد از میان آوازهای کودکان بگذری
چترت را کنار ایستگاهی در مه فراموش کن
خیس و خسته به خانه بیا
نمی‌خواهم شاعر باشی، باران باش!

سیدعلی صالحی

**

چترم را
کنار ایستگاهی در مه
جا گذاشته‌ام
خیس و خسته آمده‌ام
و حالا
شاعر که نه،
بارانم!‏

نجوا رستگار

**

باران
یا
دوش آب،
چه فرقی می‌کند؟!
وقتی عاشقی
زیر هیچ کدام
آواز نخواند

مژگان عباسلو

**

باران که می‌بارد
تمام کوچه‌های شهر
پر از فریاد من است
که می‌گویم
من تنها نیستم
تنها، منتظرم
تنها

کیکاوس یاکیده

**

روزهای بارانی را، سخت می‌گرفت
مردی که خود را
از چتر
به دار آویخت
مردی که خود را از چتر به دار آویخت

سیدصدرالدین انصاری زاده

**

کاش باران بودم و غم پنجره را می‌شستم
و به هر کس که پس پنجره غمگین مانده
از سر عشق ندا می‌د‌‌ادم:
پاک کن پنجره از دلتنگی که هوا دلخواه است
گوش کن باران را که پیامی دارد
دست از غم بردار زندگی کوتاه است
باز کن پنجره را روز نو در راه است

**


مجموعه شعرهای خاص باران

اشک و باران با هم از روی نگاهش می‌چکند
او سرش را می‌برد پایین… خیابانِ شلوغ

عابران مانند باران در زمین گم می‌شوند
او فقط می‌ماند و چندین خیابانِ شلوغ

او فقط می‌ماند و دنیایی از دلواپسی
با غمی بر شانه اش سنگین… خیابانِ شلوغ

نجمه زارع

**

همیشه سر به زیر و ساده بودی دختر باران
شبیه من تو هم افتاده بودی دختر باران

شلال گیسوانت را به دست باد می‌دادی
گمانم روستایی زاده بودی دختر باران

برایم مو به مو و خط به خط می‌گفتی از هر چیز
تو از اوج جنون افتاده بودی دختر باران

شبیه من که مغلوب نگاه آبی‌ات گشتم
تو هم آیا به من دل داده بودی دختر باران!؟

نخواهی رفت از یادم تو و آن لهجه شرقی
سوار سر به زیر جاده بودی دختر باران

اسماعیل سلیمانی مقدم

**

شدم مانند رود از بارشی جریان که می‌گیرد
که من بدجور دلتنگ توأم، باران که می‌گیرد

دلم تنگ است می‌دانی؟ پناهم شانه‌های توست
کمی اشک است درمانش دل انسان که می‌گیرد

چه بی راهم، چه از غم ناگزیرم من، چه ناچارم
شبیه حس یک قایق شدم طوفان که می‌گیرد!

چقدر از خاطراتت ناگزیرم، نه گریزی نیست
منم و باز باران بین قم – تهران که می‌گیرد

تو را، عشق تو را، آسان گرفت اول دلم اما
چه مشکل می‌شود کارم دلم آسان که می‌گیرد!

سپردم به فراموشی به سختی خاطراتت را
ولی باران که می‌گیرد… ولی باران که می‌گیرد

محمدرضا شرافت

**

کاش بارانی ببارد قلب‌ها را تر کند
بگذرد از هفت بند ما، صدا را تر کند

قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه‌ها
رشته رشته مویرگ‌های هوا را تر کند

بشکند در هم طلسم کهنه این باغ را
شاخه‌های خشک و بی بار دعا را تر کند

مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت
سرزمین سینه‌ها تا ناکجا را تر کند

چترهاتان را ببندید ای به ساحل مانده‌ها
شاید این باران -که می‌بارد- شما را تر کند

جلیل صفربیگی

**

مطلب مشابه: جملات هوای بارانی قشنگ؛ 90 متن کوتاه عاشقانه باران

غصه می‌سوزد مرا، باران ببار
کوچه می‌خواند تو را، باران ببار

ابرها را دانه دانه جمع کن
بر زمین دامن گشا، باران ببار

خاک اینجا تشنه دلتنگی است
آسمان را کن رها، باران ببار

باغبان از کوچه باغان رفته است
ابر را جاری نما، باران ببار

**

ناودان‌ها شرشر باران بی‌ صبری ست
آسمان بی ‌حوصله، حجمِ هوا ابری ست

کفش‌هایی منتظر در چارچوب در
کوله‌ باری مختصر لبریز بی صبری ست

پشت شیشه می‌تپد پیشانی یک مرد
در تب دردی که مثل زندگی جبری ست

و سرانگشتی به روی شیشه‌های مات
بار دیگر می‌نویسد: «خانه‌ام ابری ست»

قیصر امین‌پور

**

خبر خیر تو از نقل رفیقان سخت است
حفظ حالات من و طعنه آنان سخت است

لحظه بغض نشد حفظ کنم چشمم را
در دل ابر نگهداری باران، سخت است

کشتی کوچک من هرچه که محکم باشد
جستن از عرصه هول آور طوفان، سخت است

ساده عاشق شده‌ام؛ ساده تر از آن رسوا
شهره شهر شدن با تو چه آسان، سخت است

ای که از کوچه معشوقه ما می‌گذری
بی محلی سر این کوچه، دو چندان، سخت است

زیر باران که به من زل بزنی خواهی دید
فن تشخیص نم از چهره گریان، سخت است

کاظم بهمنی

**

شعر از شاعران بزرگ درباره باران

چون نگهبانی که در کف مشعلی دارد
می خرامد شب در میان شهر خواب آلود
خانه ها با روشنایی های رویایی
یک به یک در گیر و دار بوسه بدرود
ناودانها ناله ها سر داده در
ظلمت
در خروش از ضربه های دلکش باران
می خزد بر سنگفرش کوچه های دور
نور محوی از پی فانوس شبگردان
دست زیبایی دری میگشاید نرم
میدود در کوچه برق چشم تبداری
کوچه خاموشست و در ظلمت نمی پیچد
بانگ پای رهرو از پشت دیواری
باد از ره میرسد عریان و عطر آلود
خیس
باران میکشد تن بر تن دهلیز
در سکوت خانه می پیچد نفس هاشان
ناله های شوقشان ارزان و وهم انگیز
چشمها در ظلمت شب خیره بر راهست
جوی می نالد که آیا کیست دلدارش؟
شاخه ها نجوا کنان در گوش یکدیگر
ای دریغا… در کنارش نیست دلدارش
کوچه خاموشست و در ظلمت نمی پیچد
بانگ پای رهروی از پشت دیواری
می خزد در آسمان خاطری غمگین
نرم نرمک ابر دود آلود پنداری
بر که میخندد فسون چشمش ای افسوس؟
وز کدامین لب لبانش بوسه میجوید؟
پنجه اش در حلقه موی که میلغزد؟
با که در خلوت به مستی قصه میگوید؟
تیرگی ها را به دنبال چه میکاوم
پس چرا
در انتظارش باز بیدارم؟
در دل مردان کدامین مهر جاوید است؟
نه… دگر هرگز نمی آید به دیدارم
پیکری گم میشود در ظلمت دهلیز
باد در را با صدایی خشک میبندد
مرده ای گویی درون حفره ی گوری
بر امیدی سست و بی بنیاد میخندد

**

تار‌های بی کوک و کمان باد ولنگار
باران را گو بی آهنگ ببار
غبارآلوده از جهان تصویری واژگونه در آبگینه بی‌قرار
باران را گو بی‌مقصود ببار
لبخند بی‌صدای صد هزار حباب در فرار
باران را گو به ریشخند ببار
چون تار‌ها کشیده و کمان کش باد آزموده‌تر شود
و نجوای بی کوک به ملال انجامد
باران را رها کن و خاک را بگذار تا با همه گلویش سبز بخواند
باران را اکنون گو بازیگوشانه ببار

احمد شاملو

**

گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید
واژه ها را باید شست
واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد
با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت
دوست را، زیر باران باید دید
عشق را، زیر باران باید جست
زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت

زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه “اکنون”است.
رخت ها را بکنیم
آب در یک قدمی است.
روشنی را بچشیم
شب یک دهکده را وزن کنیم، خواب یک آهو را
گرمی لانه لکلک را ادراک کنیم
روی قانون چمن پا نگذاریم
در موستان گره ذایقه را باز کنیم
و دهان را بگشاییم اگر ماه در آمد
و نگوییم که شب چیز بدی است
و نگوییم که شب تاب ندارد خبر از بینش باغ

**

یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد

کس نمی‌گوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد

لعلی از کان مروت برنیامد سال هاست
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد

شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد

گوی توفیق و کرامت در میان افکنده اند
کس به میدان درنمی آید سواران را چه شد

صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد

زهره سازی خوش نمی‌سازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی می‌گساران را چه شد

حافظ اسرار الهی کس نمی‌داند خموش
از که می‌پرسی که دور روزگاران را چه شد

**

ای خرم از فروغ رخت لاله زار عمر
بازآ که ریخت بی گل رویت بهار عمر

از دیده گر سرشک چو باران چکد رواست
کاندر غمت چو برق بشد روزگار عمر

این یک دو دم که مهلت دیدار ممکن است
دریاب کار ما که نه پیداست کار عمر

تا کی می صبوح و شکرخواب بامداد
هشیار گرد هان که گذشت اختیار عمر

دی در گذار بود و نظر سوی ما نکرد
بیچاره دل که هیچ ندید از گذار عمر

اندیشه از محیط فنا نیست هر که را
بر نقطه دهان تو باشد مدار عمر

در هر طرف ز خیل حوادث کمین‌گهیست
زان رو عنان گسسته دواند سوار عمر

بی عمر زنده‌ام من و این بس عجب مدار
روز فراق را که نهد در شمار عمر

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان
این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

**

ترانه های احساسی درمورد باران

باران تویی !
به خاک من بزن
بازا ببین !
که بی مه تو من هوای پر زدن ندارم !
باران تویی !
به خاک من بزن
بازا ببین !
که در ره تو من نفس بریده در گذارم !

باران تویی – چارتار

**

بزن باران ببار از چشم من
بزن باران
بزن باران بزن
بزن باران که شاید گریه ام پنهان بماند
بزن باران که من هم ابری ام
بزن باران پر از بیصبریم
بزن باران که این دیوانه سرگردان بماند

بهانه ای بده به ابر کوچکه نگاه من
بر اوجه گریه ها
فقط تو میشوی پناه من
به داد من برس
هوا هوای خاطرات اوست

دلم گرفته است به این دله شکسته
جان بده تو راه خانه را به پای خسته ام نشان بده
به داد من برس هوا هوای خاطرات اوست

بزن باران – ایهام

**

ببار ای بارون ببار
با دلم گریه کن خون ببار
در شبهای تیره چون زلف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار
ای بارون

دلا خون شو خون ببار
بر کوه و دشت و هامون ببار
دلا خون شو خون ببار
بر کوه و دشت و هامون ببار
به سرخی لبهای سرخ یار
به یاد عاشقای این دیار
به کام عاشقای بی مزار
ای بارون

ببار ای بارون ببار
با دلم گریه کن خون ببار
در شبهای تیره چون زلف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار
ببار ای ابر بهار
با دلم به هوای زلف یار
داد و بیداد از این روزگار
ماه رو دادن به شبهای تار

ببار ای بارون – محمدرضا شجریان

مطلب مشابه: متن درباره طبیعت و زیبایی هایش (40 جملات خاص در مورد طبیعت زیبا)

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا