انشا درباره برف (10 انشا جدید برف مقاطع مختلف تحصیلی)

در این بخش از سایت ادبی و هنری تک متن چندین انشا درباره برف را برای شما دوستان قرار داده‌ایم اگرچه قصد دارید چنین انشایی نوشته و تحویل کلاس دهید، در ادامه همراه سایت تک متن شده و با الهام گرفتن از این انشاها، یک انشای درجه یک را بنویسید.

انشا درباره برف (10 انشا جدید برف مقاطع مختلف تحصیلی)

انشا ادبی در مورد برف

زمستان است دی و بهمن غبارآلود، سقف آسمان کوتاه و زمین دلمرده دانه های زیبای برف همچون کبوتران سپید بالی بر پهنای زمین فرود می آیند و جای پای عابرانی که از خیابان ها گذشتند را پر می کنند.

برف بهانه ای برای خندیدن است برای اینکه بدانیم سیاهی و ناراحتی ها پایدار نبوده و می تواند پایان شب سیه سپید باشد.

برف می بارد، درها بسته و سرها در گریبان و دستهامان پنهان می شوند، این پاکی و روشنی از دل ابرهایی که نفس های سردشان را حبس کرده اند بیرون می آید تا امید سپیدی به دلهای خسته و غمگین ما بدهند و خاطره ای زیبا و در ذهنمان بر جای گذارد.

برف، این نعمت فوق العاده آرام و بی سر و صدا می بارد سیاهی ها را می بلعد و زمین را همچون پنبه سفید می کند.

در این سوز و سرمای زمستان در حالی که برف می آید و می تواند فرصتی باشد برای برف بازی و شادی کردن و این قدرت گرمابخش برف است که با همه سردی اش می توانیم بیرون برویم و آدم برفی بسازیم و شادی باشیم و لذت ببریم.

برف می بارد، زیبایی و روشنی را برایمان به ارمغان می آورد اما کم کم با درخشش و تابش خورشید بر زمین آب می شود و از بین می رود، همچون زندگی ما در دنیا که ناپایدار است دانه های برف هم بر روی زمین ماندگار نیستند. چه خوب است که تا برف بر زمین نشسته است از آن لذت ببریم و شاد باشیم.

برف نو برف نو سلام سلام

بنشین که خوش نشسته ای بر بام

پاکی آوردی ای امید سپید

همه آلودگی ست این ایام

مطلب مشابه: انشا با موضوع طبیعت؛ 10 انشا زیبا درباره زیبایی های طبیعت

انشا کوتاه درباره برف

انشا کوتاه درباره برف

میدانی امروز چه روزی‌ست؟

امروز روز اول زمستان است. همان روزی که طبیعت، با لالایی مادرانه باد به خوابی عمیق فرو رفته است؛خوابی خاموش در سکوت مطلق.

امروز،همان روزی است که آسمان، اولین دانه های بلورینش را به زمین می‌فرستد.

هوا سرد است، خیلی سرد! گویی که آسمان کولر های غول پیکر خود را روشن کرده و روی کمترین درجه دما تنظیم کرده است.

ابرهای زمستانی تیره، کم کم چون پرده ای نازک، روی آبی رنگ آسمان رو می پوشانند و اجازه نمی دهند خورشید خانم، با مهر فراوانش، زمین را گرم نگه دارد .

دانه های رقصان برف با عجله بر زمین فرو می آیند تا با بوسه های سرد و نشاط بخش خود، زمین تب کرده را آرام کنند.

لحظه ای بعد زمین را در حالی در می یابی که لحافی از دانه های الماس مانند برف بر روی خود کشیده و استراحت می‌کند و اگر به درختان بنگری آن ها را می‌بینی که جامه عروس بر تن دارند و از سنگینی تاج های کریستالی شان سر بر زمین فرو آورده اند.

انشا روزی که برف آمد

روزی که برف آسمان را غرق کرد، همه چیز به یک جادو تبدیل شد. قهرمان‌های کوچک با لباس‌های ضخیم و کلاه‌های بزرگ از خانه‌های‌شان بیرون آمدند. هر کدام به دنبال ماجراجویی‌های جدیدی در دنیای سفید و پوشیده از برف بودند. خیابان‌ها به یک میدان جادویی تبدیل شده بودند. برف‌ها زیر پای کودکان فشرده می‌شدند و با هر قدم، صدایی شادی را از خود به جا می‌گذاشتند.

کودکان با خلاقیت و سرزندگی شروع به ساخت آدمک، حیوانات و شکل‌های مختلفی از برف می‌کردند. بچه‌ها با چشمان پر از شگفتی و شور، به بالا نگاه می‌کردند. برف‌های سبک به آرامی از آسمان پرواز می‌کردند و به زمین می‌پیوستند. هر دانه برف، مثل یک قطعه کوچک از آسمان، داستانی از خود به همراه می‌آورد. برخی از برف‌ها شاد و برخی دیگر اندوهگین بودند. آن‌ها دست به دست هم می‌دادند و گلوله‌های بزرگ برای مسابقه می‌ساختند.

در میان انبوه برف‌ها یکی از آن‌ها همان‌طور که به سمت زمین سقوط می‌کرد از دیگری پرسید: چه اتفاقی می‌افتد؟ دوستش جواب داد ما چندین ماه منتظر مانده‌ایم و اکنون وقت آن است تا کاری که بخاطرش آفریده شده‌ایم را به پایان برسانیم. دانه برف کوچک تعجب کرد و پرسید، ما دقیقا کدام کار را باید انجام دهیم؟ اما دیگر فرصتی برای شنیدن پاسخ نبود. دانه برف کوچک تصویر خود را روی گودال آبی که از برف‌های ذوب‌شده پر شده بود دید و خودش نیز با سکوتی تکرارنشدنی به آن پیوست.

برف‌ها یکی پس از دیگری روی زمین می‌نشستند. برخی از آن‌ها سرنوشت بهتری از برخی دیگر داشتند. دانه‌هایی که فرصت بیشتری برای زنده ماندن داشتند، با در آغوش گرفتن یکدیگر، تبدیل به آدم‌برفی‌های عظیمی شدند که بر روی زمینی سپید، جذابیت خود را به رخ دیگران می‌کشاندند. برف‌ها به صورت تنها، کوچک و ناچیز هستند اما آن‌ها زمانی که با یکدیگر باشند، می‌توانند پوشش یک جهان را به رنگ سفید تغییر دهند. اگر در زندگی دچار مشکل شدید، می‌توانید از نزیکان خود کمک بگیرید. شنیده‌اید که می‌گویند یک دست صدا ندارد؟

انشای زیبا درباره برف

یکی از قشنگ ترین چیزهایی که تا به حال دیده ام برف زمستانی است. زمانی که زمستان می شود و برف می بارد انگار دنیا لباس سفید رنگی پوشیده و مثل یک عروس خانم زیبا شده است.

دانه های برف خیلی بی صدا و به آرامی از آسمان به زمین می آیند و روی همه چیز مثل زمین، درخت ها و سقف خانه ها می نشینند. اگر این بارش در شب باشد صبح که از خواب بیدار می شویم می بینیم همه جا سفید شده است. من خیلی این صحنه های برفی را دوست دارم.

ما بچه ها وقتی برف می بارد خیلی خوشحال می شویم و با ذوق و شوق لباس های گرم خود را می پوشیم و به کوچه و خیابان های پوشیده از برف می رویم تا با هم گلوله برفی و آدم برفی درست کنیم.

برف مثل پتویی است که روی درخت ها و خانه ها می نشیند و انگار در هوای سرد سعی می کند همه چیز را زیر خودش گرم نگه دارد. باورش سخت است اما در همین هوای برفی زیر زمین جوانه ها خوابیده اند و منتظر هستند تا با آمدن بهار کم کم از خواب بیدار شده و جوانه بزنند.

معمولا مدتی بعد از بارش برف یخبندان می شود و برف هایی که زیر نور خورشید آب می شوند شب ها یخ زده و عبور و مرور از کوچه ها را سخت و دشوار می کنند. من با این که عاشق برف هستم اما یخبندان را دوست ندارم چون مادربزرگم چند سال پیش هنگام راه رفتن از روی یخ ها زمین خورد و چندین ماه در بستر بیماری بود. برای همین خاطره خوبی از آن ندارم.

در پایان انشایم نتیجه می گیرم برف خیلی قشنگ است و یکی از نعمت های خوب خداوند می باشد که به زمین آرامش و به ما بچه ها شوق و اشتیاق و شادی می بخشد. ما باید از خداوند بزرگ به خاطر خلق چنین پدیده های زیبایی تشکر کنیم.

مطلب مشابه: انشا درباره شب یلدا (15 انشا جدید درباره شب چله یا یلدا)

انشا برف شگفت‌انگیز

برف از شگفت انگیزترین نعمت های خداوند و هدیه زمستان به طبیعت است که با آمدنش سکوت و آرامش و زیبایی را برای زمین به ارمغان می آورد. بارش برف پدیده ای دیدنی است چرا که در کمال آرامش و با ظراوت هر چه تمام تر هر گوشه از طبیعت را به تابلویی سپید و پاک تبدیل می کند و درخت ها، خانه ها و همه چیز را با آغوش سردش گرما می بخشد!

من عاشق تماشای بارش برف شبانه هستم که هر دانه برف آرام و سبک بال از اوج آسمان به دل زمین می رسد و از رازهای آسمانی در گوش زمین نجوا می کند. آن قدر بی صدا که گویی همه جا همه کس به خواب رفته است، همه حیوانات، همه درخت ها، همه خانه ها، همه در خواب زمستانی اند و برف قرار است با زیباترین صحنه ای که تا به حال دیده اند صبح شان را روشن سازد.

اما در زیر خاک و زمین سرد نیز زندگی به گونه ای دیگر جریان دارد، دانه ها زیر لایه های سفید و نرم برف پنهان شده اند و برای فرا رسیدن فصل بهار روز شماری می کنند. برف نیز برای آن ها لالایی سر می دهد تا ماه ها انتظار برای شان در یک چشم به هم زدن بگذرد و تمام شود.

چقدر از شنیدن صدای خنده کودکانی که اول صبح با دیدن برف ذوق زده شده اند و در کوچه ها مشغول درست کردن آدم برفی هستند شاد می شوم. فکر می کنم شادمانی آن ها مسری است و من نیز دلم پر می کشد برای این که روی برف ها سرسره بازی کنم و به یاد کودکی هایم گلوله های برفی به این سو و آن سو پرتاب کنم.

برف شاد است و شادمانی را به دل همه آدم ها می پاشد. برف به ما یاد می دهد که آرامش زیبایی خاصی به همراه دارد، به ما یاد می دهد که حتی سرمای استخوان سوز نیز می تواند پیام آور شادی باشد و حتی در سردترین لحظات زندگی نیز می توان به امید روزهای روشن خنده های بلند سر داد.

یک روز برفی را در یک بند توصیف کنید

یک روز برفی را در یک بند توصیف کنید

به نام خداوند بخشنده و مهربان

موضوع انشا: زمستان یا توصیف یک روز برفی ( برای موضوعهای مشابه نیز کاربرد داد)

صبح بیدار شدم و سرمای عجیبی در اتاقم حس کردم نگاهم به پنجره افتاد که دیدم پشت پنجره مقدار زیادی برف سفید نشسته است… حس عجیبی در دلم جوانه زد و با سرمای برف و زیبایی آن دو حس متفاوت را در قلبم حس کردم…سریع از جا بلند شدم و به سمت حیاط دویدم برف سفید همه جا را سفید پوش کرده بود ..به سمت برفها دویدم و دستانم را در عمق برف فرو بردم و از شادی فریاد کشیدم….

خدایا شکر… عجب نعمت سرد و زیبایی! بی اختیار یاد لباسهای زمستانی ام افتادم و از اینکه سال گذشته همه چیز خریده بودم خرسند شدم اما در کنار این خوشحالی به یاد کودک دست فروش کنار مدرسه افتادم به یاد لباسهای کهنه اش…. قطره اشکی بر چشمانم نشست او امروز چه خواهد پوشید؟

وقتی به مدرسه رسیدم فقط چشمانم در انتظار دیدن او بود بر خلاف انتظارم که امروز لباسهای گرمی خواهد داشت باز هم کفشهای پاره ی او سردی برف را برایم سردتر کرد…

این بود انشای من.

پایان.

خاطره یک روز برفی

مقدمه :

در این انشا میبایست یک خاطره از یک روز برفی را تعریف کنم … اما فکر کردم بهتر است بجای تعریف خاطرارت تکرای خودم از برف بازی و ساختن آدم برفی ، خاطره ای از آیت الله حسن زاده آملی در یک روز برفی را تعریف کنم که مربوط میشود به سخت کوشی استاد ایشان -مرحوم حضرت علامه ابوالحسن شعرانی- در تدریس و علم و دانش .

آیت الله حسن زاده آملی تعریف میکنند :

وقتی من در خدمت ایشان که بودم، در سال تعطیلی نداشتیم.

بنده از یادم نمی رود که یک سال برا ما گذشت و فقط دو روز درس را تعطیل کردیم،

یکی روز عاشورا، یکی روز شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام و بقیه روزها را درس می خواندیم.

یکی از خاطرات خوشی که از محضر ایشان دارم این است که در یک زمستان برف خیلی سنگینی آمده بود

و من مردد بودم که به کلاس درس بروم یا نه؟ به هر حال تصمیم گرفتم بروم.

وقتی در خانه ایشان رسیدم، خواستم در بزنم؛ با آن برف سنگین که آمده بود،خجالت می کشیدم.

مدتی ایستادم که کسی بیرون بیاید، اما کسی نیامد. در هر صورت در زدم و وارد شدم.

پس از اینکه وارد شدم، دیدم ایشان مشغول نوشتن هستند.

سلام کردم و به محض نشستن عذر خواهی کردم. گفتم: آقا در این برف مزاحم شدم، می خواستم نیایم.

ایشان فرمودند: چرا؟ گفتم: در این برف نخواستم مزاحم بشوم

گفتند: مگر شما که از مدرسه مروی تا اینجا می آمدید،گداها در راه ننشسته بودند و گدایی نمی کردند؟

گفتم: چرا فرمودند: امروز آنها بودند یا نبودند؟

گفتم: چرا بودند، امروز روز کسب و کار آنها است

فرمودند: خوب آنها که تعطیل نکردند، چرا ما تعطیل کنیم؟!

نتیجه گیری :

علما و دانشمندان و بزرگان علم و دین و هنر ، هرگز به تن آسایی و رفاه به این درجات علمی نرسیده اند . بلکه با ساخت کوشی و صبر و تلاش و تلاش و تلاش به موفقیت رسیده اند . به قول معروف : «بهشت را به بها دهند نه به بهانه »

انشاء با موضوع برف با رعایت مراحل نوشتاری

مقدمه:

برف یکی از نعمت های زیبا ی خداست که بر سر بندگانش می بارد. سیاهی ها را می بلعد و بر زمین و آسمان سفره ی سفیدی از رحمت و برکت خود را پهن خواهد کرد.

تنه ی انشاء:

زمانی که هوا رو به سردی برود و زمستان رخت پهن کند، آسمان شور و شوق برف و بارش می گیرد. ابرهای سیاه را مهمان خود می کند و از آن برف های سفید به رنگ مروارید را بر زمینش می بارد.

عده ایی پس از بارش برف می خندند و برای ساختن آدم برفی سر از پا نمی شناسند و عده ایی دیگر دلخوش اند برای تماشای آن زیبایی خدادادی پشت قاب پنجره، درحالی که فنجان چای داغ در دستانشان است.

برف، بهانه ایی است برای لبخند روی لب، بهانه ای است که یادمان بماند که سیاهی ها هرگز ماندنی نیستند و این سپیدی ها هستند که می آیند به زمین و زمان جان دگر می بخشند و می روند. همان گلوله های سفید نرم که به زودی می توانند با روی هم انباشته شدن کوهی از یخ بسازند.

همان می شود چشمه های زیرزمینی و گاهی یخچال های طبیعی، پس یقین بدان که هیچ کدام از نعمات خداوند بی دلیل و بی حکمت نخواهد بود.

نتیجه گیری:

همان گلوله های برف  نرم هم می تواند روزی سخت شود. بنابراین برخیز، تو نیز کمر همت ببند، شاید تو نیز باید تجربیات زندگیت را درست به مانند همان گلوله ها روی هم انباشته کنی تا در نهایت تبدیل شوی به کوهی سخت و سرد که هر تابش خورشیدی یا هر بادی نتواند آن را تکان دهد یا آب کند.

مطلب مشابه: انشا زمستان برای پایه های مختلف (11 انشا زیبای زمستان)

انشا خیالی در مورد برف و آفتاب

انشا خیالی در مورد برف و آفتاب

کشور ما کشوری چهار فصل سال است. یعنی هر چهار فصل بهار، تابستان، پاییز، زمستان را در اقلیم خود و در چهار گوشه از نقشه جغرافیایی دارد. هر کدام از این چهار فصل ویژگی‌های اقلیمی مختص به خود را دارا می‌باشند.

شاخص اصلی فصل بهار شکوفایی و جوانه زدن گل‌ها و گیاهان، زایندگی و هوایی معتدل و دلپذیر است. شاخص اصلی فصل تابستان، گرما و حرارت و داغی طاقت فرساست که نزد ما ایرانی‌ها یک مثل معروف هم دارد، مثل معروف انجیر پزان، که کنایه به اوج گرما و رسیدن انجیرها دارد که به گرمای زیادی نیاز دارند.

پاییز و هوای بارانی و دلچسب ابری‌اش که یاد آور خاطرات احساسی تلخ و شیرین می‌باشد و به اصطلاح به هوای دو نفره معروف است. زمستان و سرما و برفش، شادی و خنده به لب همه می‌آورد.

برف و آفتاب دو قطب متضاد اما ضروری و هستی بخش هستند. گویی همیشه با هم سر لج دارند. وجود هر دوی آن‌ها کنار هم میسر نیست. انگار با هم سر جنگ دارند و می‌خواهند قدرت خود را به رخ یکدیگر بکشند. هر چه یکی از آن‌ها رشته کند، دیگری پنبه می‌کند و خنده‌ای موذیانه و پیروزمندانه بر لب می‌زنند. سرد می‌شود، ابرهای متراکم آسمان را فرا می‌گیرند و دما زیر صفر می‌رود و بارش برف آغاز می‌شود. برف می‌بارد و زمین را سفید می‌کند درست در لحظه‌ای که همه جا مملو از برف و یخ و سرما می‌شود. آفتاب می‌گوید نوبت من است تا خودی نشان دهم. قدرت من بیشتر است. شروع به تابیدن می‌کنم و برف‌ها را ذوب خواهم کرد. آفتاب می‌تابد و برف‌های سپید گرمشان می‌شود و شروع به عرق کردن می‌کنند. آب شده و روان می‌شوند. تار و پودشان از هم باز و سیال می‌گردند.

آفتاب سوزان کمر همت به نابودی برف می‌بندد. اما جالب این جاست، نمی‌داند که وقتی می‌خواهد برف‌ها را نابود کند، آن‌ها را آب و تبدیل به مایع می‌کند و چنان با اشعه‌هایش بی‌رحمانه بر تن برف‌ها با شلاق حرارت می‌تازد تا در نهایت آن‌ها را به بخار تبدیل نماید. دوباره بخارها تجمع پیدا می‌کنند. ابرها را می‌سازنند. ابرها، می‌بارند و باران را به وجود می‌آورند یا به همراه کاهش دما دوباره بارش برف را سبب می‌شوند. یا حتی فقط ابرهایی می‌شوند که دوباره جلو آفتاب قد علم می‌کنند و مانع از پدیدار شدنش می‌شوند. بعد دوباره تصمیم می‌گیرند به عمل کرد هم فکر کنند. به این نتیجه می‌رسند که دشمنی میان آن‌ها بیهوده است.

هر دو می‌توانند وجود داشته باشند، اما در جایگاه و زمان مناسب خودشان. این که چقدر می‌توانند مکمل یکدیگر باشند تا زیبایی هر کدام از آن‌ها بیشتر به چشم آید. به جای این که دشمن هم شوند، می‌توانند دوست باشند. سرما و سفیدی می‌تواند، زردی و گرمای دیگری را پوشش دهد. باعث می‌شوند موجودات هم از سفیدی و سرمای برف لذت ببرند و هم از گرما و نور آفتاب خرسند شوند. پس به هم دست دوستی دادند.

اما آفتاب تا به برف دست داد گرمایش برف را بخار کرد. آفتاب اشک در چشمانش حلقه زد، برف به بخار آب تبدیل شد و لبخندی زد و گفت، ناراحت نباش، آفتاب جان. اکنون هم پیش تو هستم فقط دیگر به شکل برف نیستم. ابرها را به وجود خواهم آورد و دوباره یک دانه برف می‌شوم. برف گفت اگر فقط من باشم همه چیز یخ می‌زند. رشد و حرکت در زمین از بین خواهد رفت. آفتاب گفت اگر فقط من باشم همه جا را گرما و داغی فرا می‌گیرد. موجودات از گرما هلاک خواهند شد. گیاهان خشک و آب‌ها تبخیر می‌شوند. بعد هر دو لبخند شیرینی زدند و فهمیدند رغیب نیستند. چقدر وجود هر دوی آن‌ها ضروری است. هر دو حیات بخش هستند و شادی به لب انسان‌ها می‌آورند و هم اشکی را از چشم‌های آن‌ها جاری می‌کنند.

انسان‌ها از بارش برف هم شاد می‌شوند. اما کودکی که کفشی پاره و سوراخ به پا دارد یا مادر و پدری که با کفش‌های نامناسب روی برف راه می‌روند و سر می‌خورند. لباس گرم مناسب ندارند. دست‌هایشان یخ می‌زند. گرمایی که جان نحیف کودک گرسنه‌ای را به لب می‌رساند. پدر و مادری که غرق در فکر کودک جان به لب آمده خود هستند. همه آن‌ها فقط یک آرزو دارند، گذر از سرما و گرمای شدید. پس آفتاب و برف می توانند هم جان ببخشند و هم جان بگیرند.

انشا برف

من عاشق روزهای برفی زمستانم و زمانی که همه جا را سفید رنگ می بینم از شادی دور خودم می چرخم و حال و هوای درست کردن آدم برفی به سرم می زند.

آن وقت لباس های گرمم را می پوشم و کلاه بر سرم می گذارم و دستکش هایم را بر می دارم و از مادرم دو تا دکمه می گیرم و به کوچه می روم.

چند روز پیش هم روزی بود که برف بارید و من با ذوق آماده شدم و به کوچه رفتم و بچه های دیگر را دیدم که مثل من برای درست کردن آدم برفی به کوچه آمده اند کمی ایستادم و همه جا را نگاه کردم و بعد برف ها را با پایم به این طرف و آن طرف پرتاب کردم، چند نفر از بچه ها که با هم مشغول برف بازی بودند مرا دیدند و صدایم کردند تا به گروه آن ها اضافه شوم ما روی برف ها سر خوردیم و لذت بردیم و کلی خندیدیم.

آن روز با هم حسابی برف بازی کردیم و از آن به بعد این برنامه ی همیشگی ما در روز های برفی این بود، آدم برفی درست کردن و برف بازی کردن.

در فصل زمستان چون شب ها بلند تر از روزها است ما برای شب نشینی به خانه ی یکدیگر می رویم و دور هم هستیم تا این شب های بلند را به خوبی و خوشی بگذرانیم.

در فصل زمستان هیچ برگی روی درختان نیست و ما فقط شاخه ها را می بینیم که وقتی برف می بارد روی آن ها می نشیند و من چند باری لانه ی پرندگان را هم لابه لای شاخه های بی برگ درختان دیده ام که وقتی درختان برگ داشتند آن لانه ها دیده نمی شدند.

در زمستان بعضی وقت ها که از شهر به کوه ها نگاه می کنم روی آن ها پر از برف است اما در شهر خبری از برف نیست پدرم می گوید برف در کوه ها بیشتر می بارد چون هوای آن جا سردتر است و این برف در بهار کم کم آب می شود. زمستان هم مانند دیگر فصل هایی که خدا آفریده است زیبایی های خودش را دارد و ما همیشه باید خدا را به خاطر این همه نعمت خوب شکر

مطلب مشابه: انشا باران؛ متن 7 انشا با موضوع باران برای پایه های مختلف

مطالب مشابه

دکمه بازگشت به بالا