متن درباره پاییز و برگ { ۵۰ جمله و شعر پاییزی احساسی ادبی }

متن درباره پاییز و برگ را در سایت تک متن برای شما همراهان گرامی آماده کرده‌ایم. پائیز را خیلی‌ها شاعرانه‌ترین فصل سال لقب داده‌اند. بسیاری‌ها می‌گویند که پائیز در واقع زمستانی است که تب کرده و تابستانی است که لرز دارد. فصل زیبای برگ‌ریزان، شاعران شعر فارسی را همیشه به وجد آورده است.

متن درباره پاییز و برگ { ۵۰ جمله و شعر پاییزی احساسی ادبی }

متن پاییز و برگ

برگ از درخت خسته می شود

وگرنه پاییز بهانه است!…

شاخه تا آمد به برگش خو کند پاییز شد…

چه منظره زیباییست

بوسه باران شدن زمین با برگ های زرد پاییزی

همانند برگ های پاییز

رها شو و خود را به باد زمانه بسپر…

نمی دانم باد

در گوش برگ چه گفت؟

که دل از شاخه برید…

شبیه برگِ جدا از درخت بر کفِ باغ

نه وصل حال مرا خوب می کند نه فراق

افتادن

پاداشِ خوش رقصیِ برگ

در مقابل باد

تنهایی

نام دیگر پاییز است

هر چه عمیق تر

برگ ریزان خاطره هایت بیشتر…

پاییز شعر زیبا اما غم انگیزی ست

که برگ های در حال مرگ

آن را با شوق فراوان می خوانند

تا دنیا در هنگام وداع از آن ها یاد کند

عزیز من!

زندگی بدون روزهای بد نمی‌ شود

بدون روزهای اشک و درد و خشم و غم

اما روزهای بد، همچون برگ های پاییزی، باور کن که شتابان فرو می‌ ریزند

و در زیر پاهای تو، اگر بخواهی، استخوان می‌ شکنند!

و درخت استوار و مقاوم بر جای می‌ ماند…

عزیز من!

برگ های پاییزی بی شک در تداوم بخشیدن به مفهوم درخت و مفهوم بخشیدن به تداوم درخت،

سهمی از یاد نرفتنی دارند…

چه شاعرانه است فریادشان زیر پاهایمان

برگ هایی که روزی برای آرامش به سکوتشان پناه می بریم

پاییزتون مبارک

مطلب مشابه: شعر در مورد خزان { ۴۵ شعر کوتاه و بلند خزان پاییزی }

متن پاییز و برگ

نیاز به هیچ ساز و کوبه ای نیست

برای نواختن زیباترین موسیقی دنیا

کافی ست

از تو بخواهند

روی برگ های پاییزی

قدم بزنی

آرام شده ام

مثل درختی در پاییز

وقتی تمام برگ هایش را

باد برده باشد!…

دارد پاییز می‌ رسد

انار نیستم

که برسم به دست‌ های تو

برگم

پُر از اضطرابِ افتادن…

و افتخار پاییز این است که

برگ ها را

زیر پاهای تو

پهن میکند..!

پاییز فصل آزادی است

برگ ها به جای صرفا سبز بودن

می توانند زرد، قرمز، قهوه ای و نارنجی بودن را انتخاب کنند

اندوه پاییز،

چقدر شبیه برگ های زرد تنت بود،

در میان جشن برباد رفتن برگ ها،

برگ های تنت، فروپاشی پاییز را سد می زند،

در هیاهوی رقص نگاه های ترک خورده و سمفونی دلخراش سقوط برگ ها…!

عکس نوشته باد و پاییز

برگ ها می ریزند

مثال ریزش گلبرگ ها

روی سر عروس زیبای بهاری

پاییز می رسد از راه

خوشحال و شادمان

چون که می داند

عشاق دل باخته

دستانشان به هم

روی برگ های خشک الوان

سرود عشق می خوانند

و نقاشان می کشند تصویر زیبایی ها را

نوازندگان می نوازند

وشاعران می سرایند

فصل پادشاهان را…

میان همهمه برگ های خشک پاییزی

فقط ما مانده ایم که هنوز از بهار لبریزیم

برای من که دلم چون غروب پاییز است

صدای گرم تو از دور هم دل انگیز است

دلم بودنت را می خواهد

پاییز هم آمد

اما تو

دلم به اندازه ی تمام برگ های افتاده خیابان ها

تو را می خواهد

پاییز سخت ترین فصل ست

برگ‌ ها همه در حال ریزش هستن

انگار که عاشق زمین شدن

عطش دیدنت را دارم

همچون زمین تشنه بوسه های برگ

که ماه ها در انتظار پاییز نشسته است

پاییز، رنگ و بوی دیگری دارد؛

رنگ و بویی از جنس قدم زدن با صمیمی‌ترین دوستت،

خوردن چای داغ در سرمای تازه از راه رسیده و خیس شدن زیر باران

صدای خش خش برگی که از درخت افتاده

و جانش را زیر قدم‌هایمان تسلیم کرده،

صدای بی رمَقی‌ست که با زبان بی زبانی می‌خواهد بگوید

که روزی بهترین جایگاه را داشته است.

عاشق فصل پاییزم

عاشق قرار‌های دو نفره،

عاشق قدم زدن روی برگ‌های رنگارنگ پاییزی،

عاشق راه رفتن زیر نم نم باران…

و عاشق خدایی که تو را به من داد.

عصرهای کوتاهش، دست من است

و شب

پاييز است

در خيابان قدم می‌زنی

جز صدایِ خِش خِشِ برگ‌های زردِ

زيرِ پاهايت

چيزی نمی‌شنوی

و اين تنها

تنهايیِ لذت بخشِ اين شهر است

همیشه که پاییز

فصل عاشق شدن قدم زدن و شعر خواندن نیست

گاهی هم

فصلی ست که می‌شود

روی بعضی از خاطره‌ها

مثل برگهای ریخته شده‌ی درخت پا گذاشت و رفت

پاییز تفسیر شاعرانه‌ای

از قدم زدن‌های من و تو است

که خداوند در یک فصل

خلاصه‌اش کرد…

عاشقانه‌ترین حالت پاییز

آنجاست که جز خیالت

دلیلی برای قدم‌هایم ندارم

عکس نوشته باد و پاییز

متن عاشقانه پاییزی

پنجره‌ات را باز کن:

جیره‌ی شهریورت دارد به اتمام می‌رسد،

هوا دلش هواىِ عاشقى کردن می‌خواهد،

هوا دلش قدم زدن روى برگ‌ها را می‌خواهد،

از قدم زدن کنار ساحل خسته شده است،

بگذار باد پاییزى بر طره‌ی موهایت بوزد،

اجازه ده که بارانِ پاییز وجودت را خیس کند،

نترس، چتر لازم نیست: اعتماد کن،

خودت را به باران بسپار،

دستانت را باز کن،

سرت را رو به آسمان نگاه دار،

بگذار قطرات باران خیسىِ چشمانت را بشوید،

نفس بکش، در میان پاییز نفس بکش،

بس است گرما، بس است بى بارانى و بى بادى،

که گفته است پاییز غم گین است؟

وقتى که صداى برگ‌هایش، در زیر پاى توست؟

وقتى که وزش بادش لاى موهاى توست؟

وقتى که تلفیق رنگ‌هایش، به هارمونىِ گونه‌هایت نزدیک

است…

فکر کن! در شلوغی تهران

عصر پاییز… در به در باشی

شهر را با خودت قدم بزنی

غرقِ رؤیای یک نفر باشی

پاییز را هم

می‌توان زیبا دید

نگو خزان است

اتفاقات هم حکمت خاص

خود را دارند

همانطور که شاخه‌های

خشک مجموع

صدای دل نشین قدمهایمان

را می سازند

خش خش برگ‌ها

هم زیباست اگر بخواهیم

پاییز در راه است  ابرها کم کم می‌آیند

کوچه‌ها یک بند می‌خندند

خیابان‌ها پر از عاشقانه

و پاییز را بیشتر از آنچه که هست

دوست داشتنی می‌کند

یک موسیقی آرام بخش

که صدای خش خش برگ‌های

زیر قدمت باشد

پــــــایــیــز در راه است،

صدای قدمهایش را می‌شنوی؟

اندکی از مهـــــر پیداست،

حتــی در این دوران بی مهری

باز هم پاییز زیباست!

برای فصل عاشقی

بودنت را آرزو می‌کنم

همقدم با پاییز بیا

برگ‌های‌ پاییزی منتظر قدم‌های‌ ماست

تا نوای دلدادگی سر دهند

من دوست دارم نخستین‌ها را با تو تجربه کنم

نخستین “عاشقانه‌ها”

نخستین” بوسه “ و نخستین قدم زدن‌های‌ “پاییزی”

بیا و تمام شعرها را به هم بریز

بیا و ثابت کن پاییز فصل رسیدن‌هاست نه جدایی‌ها

در کنار تو همه‌ چیز زیباتر خواهد شد…

نخستین باران پاییزی که ببارد

دست خیالت را می‌گیرم

می‌زنیم به دل باران

شانه به شانه هم

قدم می‌زنیم

تا دلت بخواهد

حرف برای گفتن داریم

به اندازه همه‌ی نبودنهایت

بوسه‌هایی که تلمبار شده

روی لبانم

و آغوشی که گرم مانده برای تو

چه رویاهایی که بی تو

سراب

شد

مطلب مشابه: اشعار غمگین پاییز { شعرهای کوتاه و بلند غم‌انگیز پائیز }

متن عاشقانه پاییزی

تنهایی

مثل باران پاییزی

وسوسه قدم زدن است در خیابان

که می‌روی و باز می‌گردی

و تازه می‌فهمی خیس شده‌ای تا مغز استخوان‌هایت

چه سختِ هم پاییز باشد؛

هم ابر باشد

هم باران باشد!

هم خیابان ِ خیس …

اما نه تو باشی، نه دستی برای فشردن باشد

نه پایی برای قدم زدن باشد

و نه نگاهی برای زل زدن

زندگی را ورق بزن

هر فصلش را خوب بخوان

با بهار برقص

با تابستان بچرخ

در پاییزش عاشقانه قدم بزن

با زمستانش بنشین و چایت را به سلامتی نفس کشیدنت بنوش

زندگی را باید زندگی کرد، آن طور که دلت می‌گوید

مبادا زندگی را دست نخورده برای مرگ بگذاری

نه در بهار پر از عشق آمدی

و نه در تابستان پر از التهاب…

پاییز را مطمئن بودم که می‌آیی

می‌آیی تا دست در دست هم

کوچه و خیابان‌های شهر را

زیر باران های گاه و بی گاهش

بر روی برگ‌های بر باد رفته قدمی بزنیم

اما نیامدی!

تا تنها امیدم به زمستان پر از درد باشد

زمستانی که همیشه فصل رفتن بود

تا آمدن….

مطالب مشابه

دکمه بازگشت به بالا