شعر درمورد وطن {مجموعهای از اشعار زیبا، پرشور و دلنشین}
سایت «تکمتن» در این مطلب، مجموعهای از اشعار زیبا، پرشور و دلنشین درباره وطن را گردآوری کرده است؛ سرودههایی از دل، برای خاکی که ریشه در آن داریم و با نفسهایش زندگی میکنیم. وطن، مفهومی فراتر از مرز و نقشه است؛ وطن، خاطره است، زبان مادری است، صدای اذان و آواز است، آغوش خانه و کوچههای کودکی است. شاعران ایرانی از دیرباز تا امروز، عشق به وطن را در قالب غزل، رباعی، دوبیتی و مثنوی سرودهاند و با واژههایی لطیف، از غیرت، دلبستگی، دفاع و افتخار سخن گفتهاند. اگر بهدنبال اشعاری هستید که حس غرور و محبت به سرزمینتان را بیان کنند، این مجموعه میتواند پژواکی از احساس میهندوستی در دل شما باشد.

اشعار زیبای وطن پرستی
“شعر وطن پرستی ایران از فردوسی”
ندانی که ایران نشست منست
جهان سر به سر زیر دست ِ منست
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
چو ایران نباشد تن من مباد
در این بوم و بر زنده یک تن مباد
همه روی یکسر بجنگ آوریم
جهان بر بداندیش تنگ آوریم
همه سربهسر تن به کشتن دهیم
به از آنکه کشور به دشمن دهیم
اگر کُشت خواهد تو را روزگار
چه نیکو تر از مرگ در کار زار
وطن ویرانه از یار است یا اغیار، یا هر دو؟
مصیبت از مسلمان هاست یا کفار، یا هر دو؟
همه داد وطنخواهی زنند، اما نمیدانم
وطنخواهی به گفتار است یا کردار، یا هر دو؟
وطن را فتنهی مسند نشینان داد بر دشمن
و یا این مردم بی دانش بازار، یا هر دو؟
کمند بندگی بر گردن بیچارگان محکم
ز بند سبحه شد یا رشتهی زنار، یا هر دو؟
وکیل از خدمت ملت تغافل میکند عمدا
و یا باشد وزیر از مملکت بیزار، یا هر دو؟
وکیلان و وزیرانند خائن، فاش میگویم؛
اگر در زیر تیغم یا به روی دار، یا هر دو!
تو را روزی به کشتن میدهد ناچار، (لاهوتی)
زبان راستگو، یا طبع آتشبار، یا هر دو!
«ابوالقاسم لاهوتی»
وطن! وطن!
نظر فکن بهمن که من
به هر کجا غریبوار
که زیر آسمان دیگری غنودهام
همیشه با تو بودهام، همیشه با تو بودهام
اگر که حال پرسیام
تو نیک می شناسیام
من از درون قصّهها و غصّهها برآمدم:
حکایت هزار شاه با گدا
حدیث عشق ناتمام آن شبان
به دختر سیاهچشم کدخدا
ز پشت دود کشتهای سوخته
درون کومه سیاه
ز پیش شعلههای کورهها وکارگاه
تنم ز رنج عطر و بو گرفته است
رخم به سیلی زمانه خو گرفته است
اگر چه در نگاه اعتنای کس نبودهام
یکی ز چهرههای بیشمار تودهام
چه غمگنانه سالهاکه بالها
زدم به روی بحر بیکنارهات
که در خروش آمدی
به جنب و جوش آمدی
به اوج رفت موجهای تو
که یاد باد اوجهای تو!
در آن میان که جز خطر نبود
مرا به تخته پارهها نظر نبود
نبودم از کسان که رنگ و آب دل ربودشان
به گودهای هول
بسی صدف گشودهام
گهر ز کام مرگ در ربودهام
بدان امید تا که تو
دهان و دست را رها کنی
دری ز عشق بر بهشت این زمین دل فسرده وا کنی
به بند ماندهام
شکنجه دیدهام
سپید هر سپیده، جان سپردهام
هزار تهمت و دروغ وناروا شنودهام
اگر تو پوششی پلید یافتی
ستایش من از پلید پیرهن نبود
نه جامه، جان پاک انقلاب را ستودهام
کنون اگر که خنجری میان کتف خستهام
اگر که ایستادهام
و یا ز پا فتادهام
برای تو، به راه تو شکستهام
اگر میان سنگهای آسیا
چو دانه های سودهام
ولی هنوز گندمم
غذا و قوت مردمم
همانم آن یگانهای که بودهام
سپاه عشق در پی است
شرار و شور کارساز با وی است
دریچههای قلب باز کن
سرود شب شکاف آن، ز چار سوی این جهان
کنون به گوش می رسد
من این سرود ناشنیده را
به خون خود سرودهام
نبود و بود برزگر را چه باک
اگر بر آید از زمین
هر آنچ او به سالیان
فشانده یا نشانده است
وطن! وطن!
تو سبز جاودان بمان که من
پرندهای مهاجرم که از فراز باغ با صفای تو
به دور دست مه گرفته پر گشودهام
سیاوش کسرایی
مطلب مشابه: متن در مورد ایثار و مقاومت + جملات و اشعار حماسی جبهه

اشعار حماسی برای وطن
همیشه در دلم، حماسه وطن
شراره میزند، به جان اهرمن
تو را به لوح عشق، به دل نوشتهام
تو را به خون خویش، به جان سرشتهام
وطن! به راه تو گذشتهام ز جان
به جان عاشقان، برای من بمان
تو صبح صادقی، تویی پگاه من
به هر کران تویی، چراغ راه من
به هر بهانهای، قرار من تویی
به هر کرانهای، کنار من تویی
شکوه مهر تو نشسته در دلم
به هر کجا روم، تویی مقابلم
به هر کجا روم، سرود من تویی
سلام عاشقی، درود من تویی«پرویز بیگی حبیبآبادی»
جان و تن من باد فدای وطن من
آری به فدای وطنم جان و تن من
جان چیست؟ ز جان بهتر و شیرینتر و خوشتر
گر زانکه مرا هست، فدای وطن من
امّید که هر روز جوانتر شود از پیش
این کشور دیرینه و ملک کهن من
ای مام وطن، تا به ابد هیچ نباشد
جز زمزمه عشق تو زین پس سخن من
پروانهصفت مهر تو سوزد پر و بالم
ای شمع رخت، روشنی انجمن من
با واژه پاینده وطن در جریان است
گر قطره خونیست روان در بدن من
خواهم که پس از مرگ من احباب بسازند
از پرچم ایران عزیزم کفن من
خواهم ز خدا «فخری» دلداده شیدا
پاینده و جاوید بماند وطن من
«فخر عظمی ارغون»
وطن تو جان منی، جان من مرو از دست
اگر که جان برود، گو برو که جانان هست
فنا شوند زن و مرد ملتی اولی است
از آنکه نزد ملل سرشکسته گردد و پست
گهی مسیر تو بودهست روم و گه یونان
گهی به قله اهرام مصر جای نشست
وطن نباشد اگر، دین و زندگانی نیست
که زندگانی و دین با وطن بود پیوست
شمرده مهر تو از دین پیمبر اسلام
یقین بری است ز دین، هر که این علاقه گسست
هنوز کوچکخانها، هنوز کلنلهاست
در این زوایا از ساغر وطن سرمست
غمین مباش تو «دهقان»، هنوز ایرانی
درون رگشان خون وطنپرستی هست«اسماعیل دهقان»
به هر جا که هستید خروش آورید
جهنده جهان را به جوش آورید
همه یک به یک مهربانی کنید
به کل جهان پاسبانی کنید
جهان را بسازید همچون بهشت
مگوئید هرگز سخن های زشت
بگوئید این جمله در گوش باد
چو ایران نباشد تن من مباد
وطن پرنده ی پر در خون
وطن شکفته گل در خون
وطن فلات شهید و شمع
وطن پا تا به سر خون
“شعر وطن عشق تو افتخارم”
وطن عشق تو افتخارم
وطن در رهت جان نثارم
وطن خاک پاکت بهشتم
وطن گلخنت لاله زارم
وطن عشق تو افتخارم
وطن در رهت جان نثارم
وطن عاشقم بر شکوهت
به از گل بود سنگ و کوهت
وطن هر کجایی که باشم
تویی جان فضا ای دیارم
وطن عشق تو افتخارم
وطن در رهت جان نثارم
وطن قلب من هستی من
بود رگ رگم پر زخونت
زتو همچو گل بشکفت دل
اگر در خزان یا بهارم
وطن عشق تو افتخارم
وطن در رهت جان نثارم
مطلب مشابه: انشا درباره وطن ایران (12 انشا در مورد ایران وطنم پایه های مختلف)

شعر های کوتاه پرستش وطن
همچو آواز بلندی
از بلندیهای پاک
باغروری، با گذشتی
با وفایی همچو خاک
ای وطن!
همچو رویش در بهاران
همچو جان در هر بدن
مثل بوی عطر گلها
مثل سبزی چمن
ای وطن!
مثل راز شعر حافظ
مثل آواز قناری
همچو یاد خوش ترین ها
همچو باران بهاری
ای وطن!
ایران…
فدای اشک و خنده تو
دل پر و تپنده تو
فدای حسرت و امیدت
رهایی رمنده تو
اگر دل تو را شکستند
تو را به بند کینه بستند
چه عاشقان بینشانی
که پای درد تو نشستند
کلام شد گلوله باران
به خون کشیده شد خیابان
ولی کلام آخر این شد
که جان من فدای ایران
تو ماندی و زمانه نو شد
خیال عاشقانه نو شد
هزار دل شکست و آخر
هزار و یک بهانه نو شد
به خاک خسته تو سوگند
به بغض خفته دماوند
که شوق زنده ماندن من
به شادی تو خورده پیوند
“افشین یداللهی”
در جهان فرمان کوروش اولین منشور بود
سر به تعظیمش سراسر بابل و اشور بود
سینه ی اسپارت را تا قلب یونان چاک کرد
پشت بخت النصر را ساییده و بر خاک کرد
ما از اسلاف همان خونیم از آن ریشه ایم
پاسدار نام پاک پارس تا همیشه
نام جاوید ای وطن
صبح امید ای وطن
چهره کن در اسمان
همچو مهر جاودان
وطن ای هستی من
شور و سرمستی من
چهره کن در آسمان
همچو مهر جاودان
وطن! وطن!
نظر فکن به من که من
به هر کجا غریب وار
که زیر آسمان دیگری غنوده ام
همیشه با تو بوده ام، همیشه با تو بوده ام
وطن یعنی اذان عشق گفتن
وطن یعنی غبار از عشق رفتن
وطن یعنی هدف یعنی شهامت
وطن یعنی شرف یعنی شهادت
وطن یعنی گذشته حال فردا
تمام سهم یک ملت ز دنیا
وطن یعنی چه آباد و چه ویران
وطن یعنی همین جا یعنی ایران
مطلب مشابه: سخن بزرگان درباره عشق؛ ۶۰ جمله ناب عاشقانه از بزرگان



