ترجیعات مولانا { شعرهای شاهکار مولوی در قالب ترجیعات }
ترجیعات مولانا را به صورت گلچین در تک متن آماده کردهایم. ترجیعات مولانا نه تنها از نظر ادبی ارزشمند هستند، بلکه به عنوان یک منبع غنی از اندیشههای عرفانی و انسانی نیز شناخته میشوند. این اشعار همچنان الهامبخش نسلهای مختلف بوده و تأثیر عمیقی بر فرهنگ و ادبیات ایران و جهان دارند.

شعرهای زیبای مولانا در قالب ترجیعات
گر مه و گر زهره و گر فرقدی
از همه سعدان فلک اسعدی
نیستی از چرخ و از این آسمان
سخت لطیفی، ز کجا آمدی؟
چونک به صورت تو ممثل شوی
ماه رخ و دلبر و زیبا قدی
از تو پدید آمده سودای عشق
وز تو بود خوبی و زیبا خدی
گمشدهٔ هر دل و اندیشهای
هر چه شود یاوه توش واجدی
خاتم هر ملک و ممالک توی
تاج سر هر شه و هر سیدی
نوبت خود بر سر گردون زدند
چونک دمی خویش بر ایشان زدی
هر بدیی کو به تو آورد رو
خوب شود، رسته شود از بدی
ای نظرت معدن هر کیمیا
ای خود تو مشعلهٔ هر خودی
در خور عامست چنین شرحها
کو صفت و معرفت ایزدی؟
گر برسد برق از آن آسمان
گیرد خورشید و فلک کاسدی
گرد نیایند وجود و عدم
عاشقی و شرم، دو ضدند هم
زین دودناک خانه گشادند روزنی
شد دود و، اندر آمد خورشید روشنی
آن خانه چیست؟ سینه و آن، دود چیست؟ فکر
ز اندیشه گشت عیش تو اشکسته گردنی
بیدار شو، خلاص شو از فکر و از خیال
یارب، فرست خفتهٔ ما را دهل زنی
خفته هزار غم خورد از بهر هیچ چیز
در خواب، گرگ بیند، یا خوف رهزنی
در خواب جان ببیند صد تیغ و صد سنان
بیدار شد، نبیند زان جمله سوزنی
گویند مردگان که: « چه غمهای بیهده
خوردیم و عمر رفت به وسواس هر فنی
بهر یکی خیال گرفته عروسیی
بهر یکی خیال بپوشیده جوشنی
آن سور و تعزیت همه با دست این نفس
نی رقص ماند ازان و نه زین نیز شیونی »
ناخن همی زنند و ، رخ خود همی درند
شد خواب و نیست بر رخشان زخم ناخنی
کو آنک بود با ما چون شیر و انگبین؟
کو آنک بود با ما چون آب و روغنی؟
اکنون حقایق آمد و خواب خیال رفت
آرام و مأمنیست، نه ما ماند و نی منی
نی پیر و نی جوان، نه اسیرست و نی عوان
نی نرم و سخت ماند، نه موم و نه آهنی
یک رنگیست و یک صفتی و یگانگی
جانیست بر پریده و وارسته از تنی
این یک نه آن یکیست، که هرکس بداندش
ترجیع کن که در دل و خاطر نشاندش
مطلب مشابه: پیام تبریک روز مولانا ( شعرهای زیبا و متن های گلچین تبریک روز مولوی )

ماییم و بخت خندان، تا تو امیر مایی
ای شیوهات شیرین، تو جان شیوهایی
آن لب که بسته باشد، خندان کنیش در حین
چشمی که درد دارد، او را چو توتیایی
سوگند خورده باشد، تا من زیم، نخندم
سوگند او بسوزد، چون چهره برگشایی
هر مردهٔ که خواهی برگیر و امتحان کن
پاره کند کفن را، گیرد قدح ربایی
روزی که من بمیرم، بر گور من گذر کن
تا رستخیز مطلق، از خیز من نمایی
خود کی بمیرد آنکس که ساقیش توبودی؟!
سرسبز آن زمینی، که تش کنی سقایی
همراه باش ما را، گو باش صد بیابان
تا بردریم آن ره، ما را چو دست و پایی
گفتم به ماه و اختر: « تا کی روید بر سر؟! »
از دوری رهست این، یا خود ز خیرهرایی؟! »
ای مه که تو همامی، گه زار و گه تمامی
در روز چون خفاشی، شب صاحب لوایی
یک چیز را کمالی، یک چیز را وبالی
یک چیز را هلاکی، یک چیز را دوایی
شاگرد ماه من شو، زیر لواش میرو
تا وارهی ز تلوین، در عصمت خدایی »
گفتا: « اگر تو خواهی، کاشکال را بشویم
ترجیع کن، که تا من احوال را بگویم »
عکس نوشته اشعار ترجیع بند
تو برو، که من ازینجا بنمیروم به جایی
کی رود ز پیش یاری، قمری، قمر لقایی؟!
تو برو، که دست و پایی بزنی به جهد و کسبی
که مرا ز دست عشقش بنماند دست و پایی
که به عقل خودشناسی، تو بهای هر متاعی
که مرا نماند عقلی ز مهی، گرانبهایی
بر خلق عشق و سودا گنهی کبیره آمد
که برو ملامت آمد ز خلایق و جفایی
ز برای چون تو ماهی، سزد اینچنین گناهی
که صوابکار باشد خرد از چنین خطایی
نه به اختیار باشد غم عشق خوبرویان
کی رود به اختیاری سوی درد بیدوایی؟!
چو بدید چشم عالم، فر و نور صورت تو
گرود که هست حق را جز ازین سرا سرایی
هله بگذر ای برادر، ز حجاب چرخ اخضر
چو تو فارغی ز گندم، چه کنی در آسیابی؟!
ز بلای گندم آمد پدر بزرگت اینجا
به هوای نفس افتد دل و عقل را جلایی
که همیشه درد باشد بنشسته در بن خم
به سر خم آید آنگه که بیابد او صفایی
به جناب بحر صافی، برویم همچو سیلی
که خوش است بحر او را که بداند آشنایی
تو که جنس ماهیانی، سوی بحر ازان روانی
که به حوض و جو نیابی تو فراخی و فضایی
نم و آب حوض و جیحون همه عاریهست و عارض
تو مدار از عوارض خردا طمع وفایی
نشد این سخن مشرح ، ترجیع را بیان کن
ثمرات عشق برگو، عقبات را نشان کن
هله نوش کن شرابی، شده آتشی به تیزی
سوی من بیا و بستان بدو دست، تا نریزی
قدح و می گزیده، ز کف خدا رسیده
چو خوری، چنان بیفتی که به حشر بر نخیزی
و اگر کشی تو گردن، ز می و شراب خوردن
دهمت به قهر خوردن، تو ز من کجا گریزی؟!
بربود جام مهرش، چو تو صد هزار سرکش
بستان قدح، نظر کن، که تو با کی میستیزی
شه خوشعذار را بین، که گرفت باده بخشی
سر زلف یار را بین، که گرفت مشک بیزی
چو ز خود برفت ساقی، بدهد قدح گزافی
چو ز خود برفت مطرب، بزند ره حجازی
ز می خدای یابی تف و آتش جوانی
هنر و وفا نیابی ز حرارت غریزی
بستان قدح، نظر کن به صفا و گوهر او
نه ز شیره است این می به خدا، و نی مویزی
بدرون صبر آمد فرج، و ره گشایش
بدرون خواری آمد شرف و کش و عزیزی
بهلم سخنفزایی، بهلم حدیثخایی
تو بگو که خوش ادایی، عجبی، غریب چیزی
ترجیع کن بسازش، چو عروس نو، جهازی
که عروس میبنالد بر تو ز بیجهیزی
عدم و وجود را حق به عطا همینوازد
پدرت اگر ندارد ملکت جهاز سازد
مطلب مشابه: رباعیات مولانا؛ زیباترین اشعار رباعی گلچین شده شاعر بزرگ مولانا

شعرهای شاهکار مولانا
مستیان در عربده، رفتند و رفتم گوشهای
با دو یار رازدان و همره و هم توشهای
اندران گوشه بدیدم آفتابی کز تفش
جان و دل چون قازغان شد جوش اندر جوشهای
پست و بالای نهاد من هوای او گرفت
چون ملخ در کشت افتد بر سر هر خوشهای
من خود از فتنه و بلا بگریختم در گوشها
خود من از دیگ بلا برداشته سر پوشهای
عشق شمسالدین خداوندم یکی غوغاییست
گرچه ز اول ساکنک آمد چنان خاموشهای
وصل همچون جبرئیل و هجر چون خناس شد
وحی جبریل امین سوزندهٔ وسواس شد
هر روز بگه ز در درآیی
بر دست شراب آشنایی
بر ما خوانی سلام سوزان
یا رب، چه لطیف و خوش، بلایی!
ما را ببری ز سر به عشوه
دیوانه کنی، و های هایی
ما را چه عدم، چه هست، چون تو
در نیست، وجود مینمایی
دی کرده هزار گونه توبه
بگرفته طریق پارسایی
چون بیند توبه روی خوبت
داند که عدوی تو بهایی
بگریزد توبه و دل او را
فریادکنان، بیا، کجایی؟
گوید که: « رسید مرگ توبه
از توبه دگر مجو کیایی
توبه اگر اژدهای نر بود
ای عشق، زمرد خدایی
ترجیع نهم به گوش قوال
تو گوش رباب را همی مال



