انشا درباره کتابخانه مدرسه { ۱۰ انشای ادبی و آماده برای تمامی پایهها }
انشا درباره کتابخانه مدرسه در تک متن آماده شده است. نوشتن انشا نیازمند زمانبندی و برنامهریزی است. این فرآیند به فرد یاد میدهد که چگونه زمان خود را مدیریت کند و برای انجام کارها برنامهریزی کند.

انشا درباره کتابخانه مدرسه
شهر من، اصفهان، کتابخانه های محلی زیادی دارد. اما کتابخانه مرکزی آن در مرکز شهر قرار دارد. این کتابخانه که یک ساختمان پنج طبقه بزرگ است، بیش از ۱۲۰ هزار جلد کتاب برای امانت دارد که مراجعه کنندگان با جستجو در کامپیوترهایی که آنجا قرار داده شده، کتاب های مورد نظرشان را سفارش میدهند و در سالن انتظار مینشینند تا نوبتشان شود و کتاب هایشان را تحویل بگیرند. این کتابخانه همچنین دارای کتاب های مرجع فراوان برای استفاده اعضاست و بیش از ۳۲۰ عنوان نشریه با موضوعات مختلف نیز دارد. به همه اینها بخش دیداری-شنیداری کتابخانه را نیز اضافه کنید که دارای CD و DVD های زیادی است.
در این ساختمان زیبای ۵ طبقه فعالیت های فرهنگی مفیدی مثل مشاوره کتابخوانی، مطالعه گروهی، برگزاری همایش ها و نمایشگاه های هنری از جمله نمایشگاه های آثار عکاسی، نقاشی و خوشنویسی انجام میگیرد.
در کتابخانه شهر ما سالن مطالعه های بزرگی نیز وجود دارد که می توانیم در سکوت و فضای آرامش بخش و فرهنگی آن به مطالعه فردی یا گروهی بپردازیم.
رفتن به کتابخانه ای با این عظمت و قرار گرفتن در چنین محیطی در کنار کتاب ها و نشریاتی که حرف های زیادی برای گفتن دارند، باعث میشود تمایل انسان به مطالعه بیشتر شود و در صورتی که این کار تبدیل به یک عادت در زندگی هر فردی بشود، میتوان به ارتقای سواد و فرهنگ جامعه بیش از پیش امیدوار بود. کتابخانه ها در حالی که فضایی ساکت و آرام دارند، سرشار از شور و هیجان دانستن و مطالعه هستند. تنها باید به ندای درون کتاب ها که منتظر نگاه ما هستند، خوب گوش کنیم.
انشا در مورد کتابخانه

مقدمه:
کتابخانه یک مکان جادویی است! جایی که میتوانیم با کتابها به سفرهای دور و دراز برویم و چیزهای جدید یاد بگیریم. در کتابخانه، کتابهای زیادی وجود دارد که هر کدام داستانی خاص و جالب دارند. در این انشا، درباره اهمیت و زیبایی کتابخانه صحبت میکنیم.
بدنه:
کتابخانهها معمولاً پر از کتابهای مختلف هستند. بعضی از کتابها داستانهای تخیلی دارند که ما را به دنیای جادو و ماجراجویی میبرند. برخی دیگر درباره علم و طبیعت هستند و به ما یاد میدهند که چطور دنیا کار میکند. وقتی به کتابخانه میرویم، میتوانیم کتابهایی را پیدا کنیم که ما را به فکر فرو ببرند یا بخندانند.
همچنین، در کتابخانهها میتوانیم با دوستانمان ملاقات کنیم و درباره کتابها صحبت کنیم. بعضی از کتابخانهها کلاسهای آموزشی یا داستانخوانی هم دارند که میتواند خیلی سرگرمکننده باشد. وقتی به کتابخانه میرویم، میآموزیم که کتابها چه قدر میتوانند برای ما مفید و سرگرمکننده باشند.
نتیجهگیری:
کتابخانهها مکانهایی فوقالعاده هستند که باید از آنها استفاده کنیم. آنها به ما یاد میدهند که چگونه میتوانیم از کتابها لذت ببریم و داناییمان را افزایش دهیم. پس بیایید بیشتر به کتابخانهها برویم و از دنیای شگفتانگیز کتابها بهرهمند شویم!
مطلب مشابه: بریدههایی از “کتاب کتابخانه نیمه شب” اثر مت هیگ (رمان با داستان جالب)
انشا با موضوع کتابخانه
مقدمه:
کتابخانه، مکانی است که در آن مجموعهای از کتابها، مجلات، روزنامهها و سایر منابع اطلاعاتی گردآوری شده است. کتابخانهها میتوانند عمومی، خصوصی یا دانشگاهی باشند. کتابخانههای عمومی برای عموم مردم آزاد هستند، در حالی که کتابخانههای خصوصی معمولاً برای اعضای خاصی از یک گروه یا سازمان در دسترس هستند. کتابخانههای دانشگاهی به دانشجویان و کارکنان دانشگاهها خدمات ارائه میدهند.
بدنه:
کتابخانهها نقش مهمی در جامعه ایفا میکنند. آنها به مردم کمک میکنند تا اطلاعات مورد نیاز خود را برای تحصیل، کار یا سرگرمی پیدا کنند. کتابخانهها همچنین مکانهایی برای یادگیری و رشد هستند. آنها میتوانند به مردم کمک کنند تا دیدگاههای خود را گسترش دهند و در مورد دنیای اطراف خود بیشتر بدانند.
کتابخانهها برای همه افراد، از جمله کودکان، نوجوانان، بزرگسالان و افراد مسن، مفید هستند. آنها میتوانند به مردم در هر سنی کمک کنند تا یاد بگیرند، رشد کنند و به جامعه خود کمک کنند.
کتابخانهها نه تنها مکانهایی برای یادگیری و رشد هستند، بلکه مکانهایی برای آرامش و تفکر نیز هستند. فضای آرام کتابخانه میتواند به مردم کمک کند تا از استرس و هیاهوی زندگی روزمره دور شوند و ذهن خود را متمرکز کنند.
کتابخانهها همچنین مکانهایی برای تعامل اجتماعی هستند. مردم میتوانند در کتابخانه با یکدیگر آشنا شوند و در مورد موضوعات مورد علاقه خود صحبت کنند. کتابخانهها میتوانند به مردم کمک کنند تا شبکههای اجتماعی خود را گسترش دهند و روابط جدیدی ایجاد کنند.
نتیجهگیری:
کتابخانهها گنجینههای دانش و فرهنگ هستند. آنها نقش مهمی در جامعه ایفا میکنند و میتوانند به مردم در هر سنی کمک کنند تا یاد بگیرند، رشد کنند و به جامعه خود کمک کنند.
انشا درباره کتابخانه مدرسه ما

راستش را بخواهید وقتی به کتابخانهی مدرسه فکر می کنم، زیر زمین های فیلمهای ژانر وحشت برایم تداعی میشود! کتابخانهی مدرسهی ما یک اتاق کوچک بود کنار دفتر مدیر. اما آنچه که از آن بعنوان کتابخانهی قدیمی یاد میشد عبارت بود از یک زیرزمین مخوف در حیاط پشتی مدرسه!
نمیدانم هدفشان از انتخاب آنجا بعنوان کتابخانه چه بوده! البته که خیر و صلاح دانش آموزان را میخواستهاند و قطعا هدفشان در راستای ترغیب به کتاب و کتابخوانی بوده؛
به هر حال اگر هم کسی رغبت به مطالعه پیدا میکرده از ترس محال بوده پایش را آنجا بگذارد.بیشتر شبیه شکنجهگاه بود.
و شنیده بودم که در مدرسه ما هم همین کاربری را داشته و دارد! یعنی برای تنبیه بچههای بازیگوش و ترساندن آنها از این مکان بهره میبردند. البته هرگز به چشم خودم کسی را که در آنجا شکنجه شده باشد ندیدم. شایعات دیگری هم وجود داشت از قبیل اینکه آنجا خانهی ارواح و اجنه و… است؛ خطر مرگ و….
هیچ کس نمیدانست اگر خدای ناکرده کسی پایش به آنجا برسد چه بلایی به سرش خواهد آمد! روی در و دیوار اطراف هم نوشتههای دلهره آوری بود که این شایعات را تأیید میکرد و از رفتن به آنجا برحذر میداشت.
بعد از تحلیل آن دستنوشتهها با تیم مشاورین به این نتیجه رسیدیم که اینها باید هنگام فرار نوشته شده باشند! توسط شخصی ترسیده و البته بسیار خیرخواه که میخواسته پیامی برای آیندگان بگذارد و آنان را از خطراتی که خودش از آنها جان سالم به در برده آگاه کند.
البته اینها بیشتر مرا به رفتن تشویق میکرد. میخواستم هر طور شده سر از راز این کتابخانهی مخوف درآورم. این را هم بگویم که ورود به زیر زمین و آن حوالی پلکیدن ممنوع بود.
قرار شد به همراه چند نفر از دوستان نزدیکم که دهانشان قرص بود و پای کار، طی یک عملیات سرّی به کتابخانه شبیخون بزنیم!
هر روز به بهانههای مختلف با چراغ قوهای که زیر لباسمان پنهان میکردیم اطراف پلههای زیرزمین پرسه میزدیم و کشیک میدادیم تا در فرصتی مناسب وارد آنجا شویم.
ما بر سر راهمان با دو مشکل عمده رو به رو بودیم. یکی خطر بچههای فضول و خودشیرین و دیگری که خطر جدی تری بود بابای مدرسه بود! از آن باباهای بی رحم و سنگدل!
که اگر چنین آتویی دستش میدادیم آن وقت حسابمان با مدیر و معاونی بود که این بابا نزدشان درس پس میداد و مردود میشد!
اما تمام این خطرات را به جان خریدیم.
و بالاخره در یک روز که عامل مزاحمی وجود نداشت من و دو نفر از دوستانم وارد زیر زمین شدیم و دو نفر راهم برای کشیک آن بالا گذاشتیم. در همان بدو ورود خود را در آغاز راهی دیدیم که ظلمات مطلق بود! آنجا فهمیدم که بالاتر از سیاهی رنگی نیست یعنی چه؛ هر چند به غلط! نور چراغ قوه مثل شمع کم فروغی بود عاجز از نوربخشی در برابر آن بحر ظلمات.
علاوه بر تاریکی و سیاهی جوّ سنگینی هم بر آنجا حاکم بود.انگار هوایش از سرب و جیوه تشکیل شده بود که میشد جرم و سنگینیاش را احساس کرد! بوی مشمئز کنندهای هم به مشام میرسید.
نمیدانم چشمان من تار میدیدند یا واقعا تار عنکبوت بود که هر طرف تنیده شده بود و ما هم با صورت در دلشان رسوخ میکردیم. توجهم به قفسههای فلزی کج و معوج و خاک گرفتهای جلب شد که پر بود از کتابهای کوچک و بزرگی که به طرز نامنظمی روی هم تلنبار شده بودند.
پای قفسهها روی زمین هم در گوشه و کنار کتاب و اوراق باطله ریخته بود. بعضی از کتابها خیلی فرسوده و کهنه بودند.
و از خاکی که رویشان نشسته بود میشد به جای استامپ برای زدن مهر و انگشت استفاده کرد! هر چه پیشتر میرفتم تاریکتر و ترسناکتر میشد.
وقتی نور را مستقیم تاباندم از پشت تارهای عنکبوت در انتهای راهرو دو شیء نورانی دیدم. ترسیدم مبادا همان اجنه و ارواحی باشند که میگویند. اما دوستانم ندیدند و باور نکردند.
چون خیلی زود ناپدید شد و به حساب خیالاتی شدنم گذاشتند.اما من مطمئن بودم آنچه که دیدم یک جفت چشم درخشان بود!
با ترس و اضطراب به راهمان ادامه دادیم.
هیچ شباهتی به کتابخانه نداشت!
حتی شبیه انبار هم نبود!
فقط یک راهرو، یا تونل به شدت تاریک بود!
وقتی به انتهای راهرو رسیدیم با یک سه راهی مواجه شدیم! راهی که از آن آمدیم، راهی در سمت راست و راهی هم در سمت چپمان. وقتی که نور را تاباندیم به دیواری که در انتهای راه بود برخورد کرد. هر دو طرف مسدود بود. مشخص بود که آنجا امتداد داشته ولی بستهاند.
هم خوشحال بودم هم ناراحت. خوشحال از اینکه این ماجراجویی همینجا خاتمه می یافت. و ناراحت از اینکه این ماجراجویی همینجا خاتمه مییافت!
تصمیم به بازگشت گرفتیم. در راه برگشت تعدادی از اوراق باطله را به ارمغان آوردیم.به علاوهی یک عروسک پلاستیکی کوچک که نمیدانم آنجا چه میکرد! به انتهای مسیر که رسیدیم کشیک صدا زد و خطر نزدیک شدن بابای مدرسه را اطلاع داد.
همه به سمت پاتوق مان که پشت درختهای باغچه بود دویدیم و از آن مهلکه گریختیم. به جز یک یا دو نفر که توسط بابای مدرسه دستگیر شدند! ما از پشت درختها نظارهگر بودیم و قلبهایمان در حال از جا کندهشدن بود.
وقتی از دیدمان محو شدند ناامید شدیم، اما دقایقی بعد در کمال ناباوری به ما ملحق شد! گویا در راه محکمهی مدیر که از غضبش به خدا پناه میبرم، با پا در میانی همسر بابای مدرسه، یعنی مامان مدرسه! به لطف خدا از چنگ آن بابای سنگدل نجات پیدا کردند.
و الا شاید من الان اینجا نبودم تا اینها را تقریر کنم و لبخند بزنم!
وقتی آن کاغذهای باطله را میخواندم، دیدم اغلب اوراق امتحانی یک مدرسه پسرانه هستند. امتحان انشاء.
و تاریخ سربرگها هم سالها پیش را نشان میداد. زمانیکه صاحبان این نوشتهها درگیر جنگ بودند.
اسامی آشنایی که حالا پدر، عمو یا سایر بستگان همکلاسیهایمان بودند. و برخی از اسامی هم مزین کوچه و خیابانهای محل شدهاند.
احساس میکردم سوار بر ماشین زمان به آن دوران پا گذاشتهام.
هم قدم با آنها نیمه شب در مسجد محل اجتماع میکنیم، لباسهای خاکی بر تن عازم میشویم….
مدتی گذشت و به این نتیجه رسیدم باید چیزهایی را که برداشته بودم برگردانم سر جایشان یا به هر طریقی از بین ببرم. احساس میکردم شوم هستند و برایم بد میآورند. مخصوصا آن عروسک مرموز.
فکر میکردم صاحبانشان نمیخواهند کسی به رازشان پی ببرد و یا آرامششان را بر هم زند.
با اتفاقاتی که برایم افتاد عزمم را بر نابودیشان جزم کردم.و همین کار را هم کردم. تا ساکنین آن زیرزمین مخوف در آرامش ابدی فرو روند و اینراز همچنان سر به مهر باقی بماند.
بعدها حقایقی برایم آشکار شد. اینکه آنجا کتابخانه نبوده. یک پناهگاه بوده در دوران جنگ. که تا دبیرستانی که کنار مدرسهمان بود امتداد داشته.
شاید آن عروسک مرموز هم متعلق به کودکی بوده که زمانی آنجا پناه گرفته بوده.
آن چشمان درخشان هم احتمالا چشمان یک گربه بوده!
آن دستنوشتهها هم کار بچههای مدرسه بوده!
نوجوانی بود و کنجکاوی و خیالبافی هم از اقتضائاتش!
انشای کتابخانه
مقدمه
کتابخانه یک مکان بسیار مهم و مفید است که در آن میتوانیم کتابها و منابع مختلفی را پیدا کنیم. این مکان پر از علم و دانش است و به ما کمک میکند تا با دنیای جدیدی آشنا شویم. هر کسی میتواند به کتابخانه برود و از امکانات آن استفاده کند.
بدنه
کتابخانهها معمولاً دارای قفسههایی پر از کتابهای مختلف هستند. از کتابهای داستانی و علمی گرفته تا مجلات و روزنامهها. وقتی به کتابخانه میرویم، میتوانیم کتابهایی را که دوست داریم پیدا کنیم و مطالعه کنیم.
در کتابخانه، همچنین میتوانیم با دیگران صحبت کنیم و دربارهی کتابها و موضوعات مختلف تبادل نظر کنیم. برخی از کتابخانهها حتی کارگاهها و برنامههای فرهنگی برگزار میکنند که میتواند برای ما جالب و آموزنده باشد.
یکی از چیزهایی که به من در کتابخانه بسیار خوش میگذرد، احساس آرامش و سکوت است. در این مکان، میتوانم بدون هیچ مزاحمتی مطالعه کنم و به دنیای خیال و داستانها بروم. کتابخانه به ما کمک میکند تا تخیل خود را پرورش دهیم و به دانش خود بیفزاییم.
نتیجه
در نهایت، کتابخانه یک منبع بزرگ از اطلاعات و دانش است که باید از آن بهرهبرداری کنیم. خواندن کتابها نه تنها به ما کمک میکند تا اطلاعات جدیدی کسب کنیم، بلکه به ما یاد میدهد که چگونه فکر کنیم و دنیا را بهتر بشناسیم. بنابراین، هرکدام از ما باید به کتابخانه برویم و از این گنجینههای ارزشمند استفاده کنیم. کتابخانهها مکانی هستند که میتوانند زندگی ما را تغییر دهند و به ما کمک کنند تا انسانهای بهتری باشیم.
به پایان مقاله رسیدیم. امیدواریم مطلب ارائهشده توانسته باشد به شما کمک کند. از شما خوانندگان عزیز بابت همراهی و توجهتان سپاسگزاریم. نظرات و پیشنهادات شما میتواند به بهبود و غنای مقالات آینده ما کمک کند. منتظر نظرات و پیشنهاداتتان هستیم. موفق و پیروز باشید!
انشا در مورد کتابخانه مدرسه ما
کتاب ها قطعا یکی از جذاب ترین پدیده های اطراف ما هستند که همواره گفته های زیادی را دارند و می توانند فوق العاده جذاب باشند.
کتابخانه مدرسه کتابخانهای است که در آن معلمان، دانش آموزان و دیگر اعضای جامعه مدرسه دسترسی برابر به منابع مختلفی از قبیل کتابها و مطالب خواندنی، اطلاعات و فنآوری اطلاعات دارند.
کتابخانه مدرسه ما را با چندین فرصت یادگیری، استفاده از کامپیوترها و مواد مرجع فراهم میکند. آن به ما فضای آموزشی انعطافپذیر میدهد تا کار مستقلی انجام دهد. در واقع حضور ما در کتابخانه می تواند اتفاق جذابی باشد و شما با خواندن کتاب ها می توانید وارد فضای جالبی شوید. چنین وضعیتی قطعا می تواند موجب شود که یادگیری برای شما آسان تر شود.
کتابخانه مجموعهای از منابع و خدمات، مطالب مفید، ویدیو و محتوای صوتی است که در تمام موضوعات کاربرد رایجی که در همه سوژه ها استفاده میشود، علم، زیستشناسی، ریاضیات، روانشناسی، یا علوم کامپیوتر است.
این امر کاربران را با منابع برای یادگیری و کسب دانش در تمام سطوح فراهم میکند. آموزش از سوی دیگر با ارائه دانش، توانایی و اطلاعات منجر به رشد فردی، ارزشهای مثبت را توسعه میدهد. در واقع علم شما زمانی زیاد خواهد شد که در کناب تمامی کتاب هایی که برای تفریح می خوانید به حس خوبی نیز برسید و قطعا کتاب خواندن می تواند اتفاق هیجان انگیزی باشد. زمانی که در آن به علوم جدید تر برسید.
شما می توانید کتاب ها را در هر لحظه، زمان و مکان بخوانید و هیچ محدودیتی وجود ندارد. کتابخانه البته شرایط بهتری را برای مطالعه فراهم می کند و فضا به مراتب بهتر است. کتاب ها دسته بندی های گوناگونی دارند و هر کسی دوست دارد یک موضوع را بخواند.
مطلب مشابه: متن تبریک شروع مدرسه ها + اشعار و جملات زیبای تبریک آغاز مدارس
انشا درباره کتابخانه شهرم برای دانش آموزان پایه دهم

چند کوچه بالا تر از جایی که ساکن هستم کتابخانه ی کوچک شهرم قرار دارد، کتابخانه ای که در گوشه ی سمت راست یک پارک ساخته شده است.
هر چند روز یک بار از خانه خارج شده و قصد رفتن به کتابخانه را می کنم و پس از گذشتن از کوچه ها بالاخره به در ورودی پارک می رسم، در گوشه ای از پارک بچه های کوچک را می بینم که در حال بازی هستند، از کنار آن ها رد می شوم و پس از چند دقیقه جلوی درب کتابخانه می ایستم.
در آهنی کتابخانه را باز می کنم و زمانی که داخل می شوم سمت چپ کتابخانه را می بینم که مخصوص مطالعه ی خانم هاست و سمت راست کتابخانه نیز مخصوص مطالعه ی آقایان می باشد.
به طرف سالن مطالعه خانم ها می روم، در این زمان از سال فقط افرادی که کنکور دارند را در کتابخانه می بینم اما نزدیک امتحانات سالن مطالعه پر از دختران و پسرانی است که در حال خواندن کتاب های درسی و تلاش برای به دست آوردن موفقیت در امتحانات هستند.
اما من برای درس خواندن خانه را ترجیح می دهم و بیش تر اوقات فقط برای امانت گرفتن کتاب به این جا می آیم.
برای درخواست کتاب مورد نظرم باید نام و کد آن را به کتابدار کتابخانه اعلام کنم، نام و کد کتاب ها را از کشوهای متعدد کمدی که در گوشه ای از سالن قرار دارد پیدا می کنم و به کتابدار می گویم.
حالا نوبت اوست که بررسی کند آیا کتاب های درخواستی من در کتابخانه موجود است یا به امانت برده شده، کمی طول می کشد تا او قفسه ها را گشته و با چند کتاب در دستش پشت پیشخوان برگردد.
خوشبختانه تمام کتاب هایی که می خواستم موجود است، کتابدار تاریخ برگشت آن ها را روی کاغذی می نویسد و دستم می دهد و بعد تاکید می کند که به خوبی از کتاب ها نگهداری کنم.
کتاب ها را از او می گیرم و درون کیفم می گذارم و سپس از در کتابخانه خارج شده و به طرف خانه حرکت می کنم.
انشا در مورد کتاب و کتاب خواندن
مقدمه:
من کتاب رو یار و همراهی میدونم که بدون هیچ چشم داشتی فقط میخواد بهت کمک کنه تا پله های ترقی و پیشرفت رو یکی پس از دیگری پشت سر بذاری و بتونی به گسترش جهانی که در اون زندگی میکنی کمک کنی. کتاب بهت کمک میکنه تا درگیر خیلی از موانع زندگی که اتفاقا خیلی از آدما هم با اونها دست و پنجه نرم میکنن نشی و بتونی به راحتی ازشون بگذری.
بدنه انشا:
من کتاب رو بهترین دوست خودم میدونم چون همیشه از اون چیزای جدید یاد گرفتم و همیشه به من مسیری که درست بوده رو نشون داده. وقتی که کتاب رو باز میکنم اون با نوشته هاش با من حرف میزنه و میگه که چه کاری غلط و چه کاری درسته و من هم به حرفای اون گوش میدم و میتونم توی زندگیم به خیلی دستاوردهای بزرگی که برای بقیه مثل آرزو هست برسم.
به واسطه کتاب میشه تو آسمون دانایی پرواز کرد و مثل یک پرنده میتونی هر طرف که میخوای بری. اونقدر کتابا مختلفن و اونقدر تنوع دارن که در هر زمینه ای که بخوای میتونی یک کتاب قشنگ پیدا کنی و شروع کنی به خوندنش و داناییت رو در مورد همون مسئله بیشتر و بیشتر کنی.
کاش کسایی که کتاب نمیخونن بدونن که این یار مهربان همیشه در دسترسشونه و خیلی چیزایی که باید کلی پول بدن تا بفهمن یا خیلی چیزایی که باید عمرشون رو صرف کنن تا متوجه اش بشن رو بهشون میگه و راه درست رو هم نشونشون میده. به نظرم ما آدما باید در عمر، زمان و هزینه هایی که میکنیم صرفه جویی کنیم و کتاب یکی از بهترین راه ها برای اینه که یاد بگیریم چطور این کار رو انجام بدیم.
مطالبی که توی کتاب ها گفته میشه نتیجه سال ها زحمت کشیدن یه انسانه و ما تموم تجربه زندگی اون انسان رو داخل اون کتاب میخونیم. قشنگه مگه نه؟ چیزی که یک انسان یک عمر تلاش کرده تا بهش برسه رو ما توی عرض چند دقیقه متوجه اش میشیم و میدونید اینجوری چقدر میتونیم توی زندگیمون جلو بیفتیم؟ برای همینه که میگم کتاب یار مهربان و دوست حقیقیه چون بهت چیزایی رو میگه که واقعا به نفعته و کاری میکنه که خیلی کم توی زندگیت دچار خطا بشی.
به نظرم هر آدمی باید توی هر هفته یا هر ماهش یک کتاب بخونه و به نظرم این رمز موفقیه چون این کتابا هر کدوم اونقدر دانش و علم به اون آدم میدن که باعث میشن اون آدم یک انسان جدید بشه، انسانی که کارآمدتره و کارایی بیشتری برای دنیا داره.
البته اینم بگم که هر چقدر کارایی ما بیشتر باشه خب راحتیمون هم بیشتره و میتونیم به خیلی از آرزوها و اهدافی که همیشه داشتیم برسیم.
نتیجه گیری:
در کل من رمز خوشبختی رو کتاب و کتاب خوندن میدونم و اگه ما به این راز واقف بشیم میتونیم زندگیمون رو متحول کنیم و حتی کاری کنیم که بقیه برای رسیدن به خواسته هاشون، تحقق رویاهاشون و موفقیت هاشون از ما الگوبرداری کنن. پس اگه میخوای یه آدم موفق و یا یه الگو بشی از همین الان باید کتاب خوندن رو شروع کنی.



