اشعار درمورد مرگ / بیانی پرمعنا، تلخی فراق، حقیقت فناپذیری و گذر عمر
سایت تک متن در این مطلب مجموعهای از اشعار درمورد مرگ را گردآوری کرده است؛ مرگ مفهومی عمیق و رازآلود است که همواره ذهن شاعران و اندیشمندان را به خود مشغول کرده. این اشعار با بیانی پرمعنا، تلخی فراق، حقیقت فناپذیری و گذر عمر را یادآور میشوند و فرصتی برای اندیشهای عمیقتر به ما میدهند.

سروده های پرمعنا درمورد مرگ
زندگی از مرگ پرسید
چرا انسانها عاشق من هستند
و از تو متنفرند ؟
مرگ پاسخ داد :
برای اینکه تو یک دروغ زیبایی
و من یک حقیقت تلخ …
ناهید نوروزی
اگر زرین کلاهی عاقبت هیچ
اگر خود پادشاهی عاقبت هیچ
اگر ملک سلیمانت ببخشند
در آخر خاک راهی عاقبت هیچ
بابا طاهر
دل سِرِّ حیات اگر کَماهی دانست،
در مرگ هم اسرار الهی دانست؛
امروز که با خودی، ندانستی هیچ،
فردا که ز خود رَوی چه خواهی دانست؟
خیام
به خدایی که بیشناس مقیم
دردل و دیده آتشم باشد
مرگ هر چند خوش نباشد لیک
بی رخ دوستان خوشم باشد
انوری
چون جان تو میستانی چون شکر است مردن
با تو ز جان شیرین شیرینتر است مردن
بردار این طبق را زیرا خلیل حق را
باغ است و آب حیوان گر آذر است مردن
این سر نشان مردن و آن سر نشان زادن
زان سر کسی نمیرد نی زین سر است مردن
بگذار جسم و جان شو رقصان بدان جهان شو
مگریز اگر چه حالی شور و شر است مردن
والله به ذات پاکش نه چرخ گشت خاکش
با قند وصل همچون حلواگر است مردن
از جان چرا گریزیم جان است جان سپردن
وز کان چرا گریزیم کان زر است مردن
چون زین قفس برستی در گلشن است مسکن
چون این صدف شکستی چون گوهر است مردن
چون حق تو را بخواند سوی خودت کشاند
چون جنت است رفتن چون کوثر است مردن
مرگ آینهست و حسنت در آینه درآمد
آیینه بربگوید خوش منظر است مردن
گر مؤمنی و شیرین هم مؤمن است مرگت
ور کافری و تلخی هم کافر است مردن
گر یوسفی و خوبی آیینهات چنان است
ور نی در آن نمایش هم مضطر است مردن
خامش که خوش زبانی چون خضر جاودانی
کز آب زندگانی کور و کر است مردن
مولوی
رسول مرگ به ناگه به من رسید فراز
که کوس کوچ فروکوفتند کار بساز
کمان پشت دوتا چون به زه درآوردی
ز خویش ناوک دلدوز حرص دور انداز
کمالالدین اسماعیل
روزی که زیر خاک تن ما نهان شود
وانها که کردهایم یکایک عیان شود
یارب به فضل خویش ببخشای بنده را
آن دم که عازم سفر آن جهان شود
بیچاره آدمی که اگر خود هزار سال
مهلت بیابد از اجل و کامران شود
هم عاقبت چو نوبت رفتن بدو رسد
با صدهزار حسرت از اینجا روان شود
آوازه در سرای در افتد که خواجه مرد
وز بم و زیر، خانه پر آه و فغان شود
تابوت و پنبه و کفن آرند و مرده شوی
اوراد ذاکران ز کران تا کران شود
آرند نعش تا به لب گور و هر که هست
بعد از نماز باز سر خانمان شود
میراث گیر کم خرد آید به جست و جوی
پس گفت و گوی بر سر باغ و دکان شود
نامی ز ما بماند و اجزای ما تمام
در زیر خاک با غم و حسرت نهان شود
خرم دلی که در حرمآباد امن و عیش
حق را به خوان لطف و کرم میهمان شود
این کار دولتست نداند کسی یقین
سعدی یقین به جنت و خلدت چه سان شود
سعدی
مطلب مشابه: متن پنجشنبه دلتنگی ( جملات و اشعار غمگین دلتنگی پنجشنبهها )

شعرهایی عمیق با موضوع مرگ
من نمیخواهم که بعد از مرگ من افغان کنند
دوستان گریان شوند و دیگران نالان کنند
من نمیخواهم که فرزندان و نزدیکان من
ای پدر جان! ای عمو جان! ای برادر جان کنند
من نمیخواهم پی تشییع من خویشان من
خویش را از کار وا دارند و سرگردان کنند
من نمیخواهم پی آمرزش من قاریان
با صدای زیر و بم ترتیل الرحمن کنند
من نمیخواهم خدا را گوسفندی بیگناه
بهر اطعام عزادارن من قربان کنند
من نمیخواهم که از اعمال نا هنجار من
ز ایزد منان در این ره بخشش و غفران کنند
آنچه در تحسین من گویند بهتان است و بس
من نمیخواهم مرا آلوده بهتان کنند
جان من پاک است و چون جان پاک باشد باک نیست
خود اگر ناپاک تن را طعمه نیران کنند
در بیابانی کجا از هر طرف فرسنگهاست
پیکرم را بی کفن بی شستشو پنهان کنند
حبیب یغمایی
دریاب که از روح جدا خواهی رفت
در پرده اسرار فنا خواهی رفت
می نوش ندانی از کجا آمدهای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
خیام
دل، دولت خرمی ندارد
جان، راحت بیغمی ندارد
دردا! که درون آدمی زاد
آسایش و خرمی ندارد
از راحتهای این جهانی
جز غم دل آدمی ندارد
ای مرگ، بیا و مردمی کن
این غم سر مردمی ندارد
وی غم، بنشین، که شادمانی
با ما سر همدمی ندارد
وی جان، ز سرای تن برون شو
کین جای تو محکمی ندارد
منشین همه وقت با عراقی
کاهلیت محرمی ندارد
و نترسیم از مرگ
مرگ پایان کبوتر نیست
مرگ وارونه یک زنجره نیست
مرگ در ذهن اقاقی جاری است
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن میگوید
مرگ با خوشه انگور میآید به دهان
مرگ در حنجره سرخ گلو میخواند
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است
مرگ گاهی ریحان میچیند
مرگ گاهی ودكا مینوشد
گاه در سایه نشسته است به ما مینگرد
و همه میدانیم
ریههای لذت، پر اکسیژن مرگ است
در نبندیم به روی سخن زنده تقدیر که از پشت چپرهای
صدا میشنویم
سهراب سپهری
مطلب مشابه: شعر سنگ قبر عزیزان (اشعار زیبا از افراد مشهور)

وضع ما در گردش دنیا چه فرقی میکند
زندگی یا مرگ، بعد از ما چه فرقی میکندماهیان روی خاک و ماهیان روی آب
وقت مردن، ساحل و دریا چه فرقی میکندسهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست
جای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی میکند؟یاد شیرین تو بر من زندگی را تلخ کرد
تلخ و شیرین جهان اما چه فرقی میکندهیچ کس هم صحبت تنهایی یک مرد نیست
خانه من با خیابانها چه فرقی میکندمثل سنگی زیر آب از خویش میپرسم مدام
ماه پایین است یا بالا چه فرقی میکند؟فرصت امروز هم با وعده فردا گذشت
بیوفا! امروز با فردا چه فرقی میکند
فاضل نظری
مطلب مشابه: شعر درمورد صبر {گزیدهای از اشعار دلنشین درباره صبر}



