متن درباره مادربزرگ (جملات و اشعار عاشقانه احساسی درباره مامان بزرگ)
جملات و اشعار عاشقانه احساسی درباره مامان بزرگ را در تک متن برای شما همراهان عزیز آماده کردهایم. این متن و اشعار زیبا را میتوانید به مادربزرگ عزیز خود ارسال کرده و یا در فضای مجازی به اشتراک بگذارید. پس با ما همراه شوید.

جملات زیبا با موضوع مادربزرگ
کفش های کهنه مادربزرگ یادگار سال های خستگی است یادگار لحظه های پرصداست یادگار پیچ و تاب زندگی است.
مادر بزرگم آخرِ همهی تلفنهایش
میگفت:
کاری نداشتم که!
زنگ زده بودم صداتان را بشنوم
ما هم که جوان و جاهل،
چه میدانستیم صدا با دل ِ آدم
چه میکند . . .
این شهر
شهر قصه های مادر بزرگ نیست
که زیباو آرام باشد
آسمانش را هرگز آبی ندیده ام
من ازاینجا خواهم رفت
و فرقی هم نمیکند
که فانوسی داشته باشم یا نه
کسی که میگریزد
از گم شدن نمیترسد
خنده های مادر بزرگ دوای هر دردی است. مادربزرگ وجودش برکت و مهربانی ست.
کاش هیچوقت بزرگ نمی شدم تا مادر بزرگ پیر نشود. کاش هیچوقت بزرگ نمی شدیم تا برای همیشه در آغوش مادربزرگ جا می گرفتیم.
مطلب مشابه: متن دلتنگی مادربزرگ / جملات و اشعار دلنوشته برای مادربزرگ

حالا که فکر می کنم می بینم چقدر خوشبختی دم دستمان بود و قدرش را ندانستیم و به راحتی از کنارش گذشتیم. خوشبختی همان نقل های بید مشک بود که هر پنجشمبه برامون از تو کنجه بیرون می آورد. خوشبختی همون چای دورنگی بود که هر عصر تو ایون برامون می ریخت ولی افسوس که قدرش را ندانستیم و به راحتی از کنارش گذشتیم.
به سلامتی همه مادربزرگایی که هر پنج شنبه چشم به راه می مونن تا نوه هاشون از راه برسن و حیاط و ایونو پر کنن از هیاهو. به سلامتی مادر بزرگایی که کم توقع ترین آدم های روی زمینن. به سلامتی مادربزرگایی که همیشه دلشون شور خوشبختی نوه هاشو می زنه.
مادر بزرگ همون کسی یه که از کودکی با داستان ها و قصه هاش شب و روز می کردیم. مادر بزرگ همون کسی یه وجودش مایه آرامش و نبودش فاجعه ست.
مادر بزرگ یعنی لا لایی خوندن های عاشقانه، یعنی تعداد همه روزهای کودکی تو، یعنی صبوری و انتظار.
مادربزرگ یعنی به تعداد همه روزهایی که در پیش داری دلواپس بودن.
مادربزرگ یعنی آرامش خوابهای کودکانه، یعنی بیداری تا سپیده صبح.
مادربزرگ یعنی بهانه ای برای زندگی کردن و امیدی برای نفس کشیدن. مادر بزرگ یعنی دست های زبری که بهترین نوازشگر بودند.
مادربزرگ یعنی در آغوش گرفتن همه دلتنگی ها و مرور همه خاطرات شیرین.
عکس نوشته درباره مادربزرگ
مادربزرگ یعنی بوی یاس های عطری، مادربزرگ یعنی سفره های هفت سین، مادر بزرگ یعنی حوض فیروزه ای وسط حیاط با دور چین گل های شمعدونی، مادربزرگ یعنی دورهمی های شب چله و خوردن انار دون شده و هندونه.
چادر رنگ و رفته مادربزرگ یادگار سال ها رنج و خستگی است، یادگار لحظه ها و روزهای بی صدای زندگی مادر بزرگه، یادگار پیچ و خم ها و پستی و بلندی های روزگار جوانیش هست.
چیزی لذت بخش تر از این نیست از مدرسه برگردی و کفش های کهنه مادر بزرگ رو دم در ببینی.
مادر بزرگ من یه دنیا حرف نگفته ست، یه رمان طولانیه که سال ها طول می کشه تا به آخرش برسی. مادر بزرگ من یه دریاست که در اعماق وجودش حرف ها و درد ها برای گفتن داره اما از روی نجابتش سکوت می کنه.
سجاده و تسبیح مادر بزرگم زیباترین جلوه بندگی در برابر پرودگارند. نمی دانم چرا بندگی های مادر بزرگ یه جور دیگه ای هستن. نمی دانم چرا احساس می کنم دعاهای مادربزرگ زودتر به گوش خدا می رسند.
مادری که در کهنسالی با اینهمه درد و بیماری ، وقتی می بینه هیچکس دردشو باور نداره ، با خودش میگه، حتمأ ” من خوبم ” و سعی میکنه با کمر خمیده و پای لنگش ادای آدمای سالمو در بیاره .
قدرشونو بدونیم تا وقتی هستند . زمان خیلی زود ” دیر ” میشه !!!
کاش هیچوقت بزرگ نمیشدم تا برای همیشه در آغوش مادربزرگم جا می گرفتم !
آدما تا وقتی کوچیکن دوست دارن برای مادربزرگشون هدیه بخرن اما پول ندارن
وقتی بزرگتر میشن ، پول دارن اما وقت ندارن
وقتی هم که پیر میشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادر بزرگ ندارن!
به سلامتی همه مادربزرگای دنیا
قند خون مادر بزرگ بالاست
دلش اما همیشه شور می زند برای ما
اشکهای مادر بزرگ, مروارید شده است در صدف چشمانش
دکترها اسمش را گذاشتهاند آب مروارید
حرفها دارد چشمان مادر بزرگ گویی زیرنویس فارسی دارد
دستانش را نوازش می کنم داستانی دارد دستانش
مادر بزرگ مهربانم که از کودکی با داستان هایت
خو گرفته ام و بزرگسالی ام را با نقاشی هایت جهت داده ام
چه شیرین است، اختلاط عینیت و ذهنیت در پس نقاشی و قصه هایت.
زیبایم دوستت دارم. و می توانم در لایه لایه چروک های صورتت زیبایی را ببینم.
مادربزرگ حواسش به شمعدانیها بود.
گاه حتی همین که چرخی میزد
کنار حوض نگاهشان میکرد،
کافی بود برای قد کشیدنشان!

متن های زیبا درباره مامان بزرگ
کودک که بودم وقتی زمین میخوردم مادربزرگ مرا میبوسید وتمام دردهایم از یادم میرفت
دیروززمین خوردم دردم نیامد اما به جایش تمام بوسه های مادربزرگم یادم آمد.
دلم برای خانه ی مادربزرگ تنگ شده…
برای سفره ی شلوغمان!
که دست دراز میکردم؛
و به آخرش نمی رسید . . .
و یخچال مهربانی
که هر چه درش را باز می کردم
و هندوانه می خوردم
کسی را خبر نمیکرد . . .
مادربزرگ میگفت: خدا نگاه میکنه ببینه تو برای بندههاش چی میخوای
و چی کار میکنی تا همونو برا خودت کنه…
خوبی کنیم تا خوبی ببینیم.
مادربزرگ هميشه میگفت:
همه چيز درست میشود
و همیشه بعدش
نگاه میکرد به آسمان و
می خندید . . .
حتم دارم چیزهایی درباره خدا
میدانست . . .
که ما بی خبر بودیم.
مطلب مشابه: انشا مادربزرگ؛ 10 انشا جدید با موضوع خانه مادربزرگ

کنار پنجره ی ایوان ، روی طاقچه گلدان بود
درخت سیب ، بهار که میشد صدایم میکرد
سایه اش را می گویم
همان جایی که استکان و قوری برای چای خوردن بود
مادربزرگ یادت هست ؟
دلم همیشه برای قصه های شیرینت تنگ میشد
حالِ تو هم بد می شد اگر حالِ دلم بد می شد
بهار که می آمد ، حوضِ ماهی ها چه خوش رنگ میشد
اصلا تمام خوشبختی ها درونِ خانه ی تو جمع میشد
مادربزرگ یادت هست ؟
با خندیدنت چینیِ شکسته ی دلم بند میشد
دستِ خودم نبود ؛ می مردم اگر یک مو از سرت کم میشد
بهار که می آمد می گفتی : دختری زیبا درونِ کوچه ها قدم می زند
بهار را می گفتی …
وقتی تمامِ درختان به شوقِ دیدنش شکوفه می دهند !
یادت هست ؟
مادربزرگ مثل مدادیست که هر روز تراشیده شدن و کوچک شدنشو میبینیم و حس میکنیم تا وقتی که تموم بشه و پدر مثل خودکاریست که هرچقدر هم که باهاش بنویسیم تغییری در ظاهرش احساس نمیشه چون از درون خالی میشه ، فقط یه روز باخبر میشیم که دیگه نمینویسه . . .
مادر بزرگ یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو، صبوری!
مادربزرگ یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ،دلواپسی!
مادربزرگ یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری!
مادربزرگ یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد!
مادربزرگ یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود!
مادربزرگ یعنی باز هم بهانه مادر گرفت . . .



