متن درباره افسوس { شعرها و جملات زیبای عمیق درباره افسوس خوردن }

شعرها و جملات زیبای عمیق درباره افسوس خوردن در تک متن برای شما همراهان آماده شده است. اهمیت متن درباره افسوس در این است که افسوس را نه فقط به عنوان یک احساس منفی، بلکه به عنوان آینه‌ای برای خودآگاهی، درس‌گیری و حرکت به جلو تبدیل می‌کند.

متن درباره افسوس { شعرها و جملات زیبای عمیق درباره افسوس خوردن }

جملات زیبا درباره افسوس

شاید هم زندگی همین باشه

حسرت راه های نرفته و تاوان بی راهه های رفته…

به هر دل بستنم عمری پشیمانی بدهکارم

نباید دل به هرکس بست اما دوستت دارم

خیال بودن در آغوش زنی دیگر

هنوز هم عذاب آورترین خیال من است

بیا و آغوشت را از من دریغ مکن

که عمری را باید با حسرت داشتنت سر کنم …

چشمان عروسکم رو می گیرم

نمی خوام مثل من ببیند و حسرت بکشد

می ترسم بهانه گیر شود

جملات زیبا درباره افسوس

سگ مظهر وفاداریست اما همیشه می گویند: مثل سگ پشیمان است

گویا واقعا همیشه آخر وفاداری پشیمانیست

کاش میشد اشک را تهدید کرد

کاش میشد فرصت لبخند را تمدید کرد

کاش میشد در غروب لحظه ها لحظه دیدار را تجدید کرد

زندگی دو لحظه است

لحظه اول در انتظار لحظه دوم

و لحظه دوم در حسرت لحظه اول …

دلم وقتی بریزد راه برگشتی نخواهد ماند

که سوی آسمان، برف پشیمان بر نمی گردد

مطلب مشابه: متن درباره حسرت / جملات زیبا و احساسی درباره حسرت و حسرت کشیدن

عکس نوشته افسوس خوردن

حسرت واقعی رو اون روزی می خوری که می بینی

به اندازه سن ات

زندگی نکردی …!

طریق درست عشق ورزیدن همین بود

بی هراس، بی حد و مرز، بی اندیشە ی فردا

و سپس بی پشیمانی…

وَ

چکّه

میکند

از

من

هنوز

حسرتِ

تو …

نیم عمرت در پریشانی رود

نیم دیگر در پشیمانی رود

ترک این فکر و پریشانی بگو

حال و یار و کار نیکو تر بجو

حالا من مانده ام و

پنجره ای خالی

و فنجان قهوه ای که از

حرف های نگفته پشیمان است

دوستت دارم

حتی اگر قرار باشد

شبی بی چراغ

در حسرت یافتنت

تمام پس کوچه ها را زیر باران

قدم بزنم!

دل پشیمان است

لیکن ما پشیمان نیستیم

وحشی بافقی

همه ی ما فقط حسرت بی پایان یک اتفاق ساده ایم

که جهان را بی جهت یک جور عجیبی جدی گرفته ایم

بزرگترین پشیمانی ام

ساعت ها جمله ساختن

برای کسانی بود

که لیاقت یک کلمه را هم نداشتند…

چاره ای نیست،

به جُز دیدن و حسرت خوردن…

گاه تنها می شوم تنهاتر از همه

گوشه ای می نشینم و حسرت ها را مرور میکنم

نمی دانم کدام خواهش ها را نشنیدم

و به کدام تنهایی خندیدم که تنهاترینم…

گفتی

ز فراق ما پشیمان گشتی؟

ای جان

چه پشیمان، پشیمانی ها

از کارهای اشتباهم پشیمان نیستم

از کارهای خوبی که برای افراد نالایق انجام دادم،

پشیمانم

به هر دل بستنم عمری پشیمانی بدهکارم

“فاضل نظری”

یک لحظه اشتباه

یک عمر پشیمانی به بار می آورد

تمام عمر بستیم و شکستیم

به جز بار پشیمانی نبستیم

جوانی را سفر کردیم تا مرگ

نفهمیدیم به دنبال چه هستیم

زلیخا مرد از این حسرت که یوسف گشت زندانی

چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی

صد بار پشیمانی و صد مرتبه توبه

هر بار پشیمان ز پشیمانی خویشم

از مهربانی پشیمان مباش!

پشیمان از این باش که برود یا بروی

و در این فرصت کوتاه مهربان نبوده باشی!!!…

گاهی اوقات

حسرت تکرار یک لحظه

دیوانه کننده ترین حس دنیاست

دلم یک فنجان قهوه ی داغ می خواهد

و یک دوست که بشود با او حرف زد

و بعد پشیمان نشد..

یک سو تویی و حادثه ی چشم سیاهت

یک سو منم و حسرت یک لحظه نگاهت

از حسرت دیدار همین قدر بدان که

همرنگ شده بخت من و موی سیاهت…

عکس نوشته افسوس خوردن

درست مثل فنجان قهوه

که ته می کشد

پنجره

کم کم از تصویر تو

تهی می شود

حالا

من مانده ام و

پنجره ای خالی و

فنجان قهوه ای

که از حرف های نگفته

پشیمان است

دلم بهانه میکند طلوع دیدن تو را

تا به کجا دلم کشد حسرت دیدار تو را

کسی که خرد ندارد

همواره از کرده های خویش پشیمان و در رنج است.

“فردوسی”

امشب از دفتر عمرم صفحاتی خواندم

چون به نام تو رسیدم لحظاتی ماندم

همه ی دفتر عمرم ورقی بیش نبود

همه در دفتر من حسرت دیدار تو بود

کاش اون شب بهت می‌گفتم «بمون».

حالا هر بار که بارون می‌زنه به پنجره، صدای پاهات رو می‌شنوم که دارن دور می‌شن.

و من، هنوز همونجا وایستادم. با یه «کاش» که دیگه هیچی رو عوض نمی‌کنه.

دست‌نوشته‌هات هنوز تو کشوی میزمه.

کاش همون موقع که می‌گفتی «نرو»، می‌موندم.

حالا هر شب انگشتام رو خطوط خودکارت می‌کشم و با خودم می‌گم:

«اگه می‌دونستم آخرین باره، بیشتر می‌خوندمت.»

امروز دوباره از کوچه‌ی قدیمیم رد شدم.

همون نیمکت، همون درخت.

کاش اون روز که گفتی «دوستت دارم»، من فقط لبخند نمی‌زدم.

کاش یه بار می‌گفتم: «منم همینو می‌خواستم بگم.»

مامان هنوز غذای مورد علاقه‌ت رو درست می‌کنه.

می‌گه: «شاید یه روز برگردی.»

من فقط سرمو تکون می‌دم و به بشقاب خالی نگاه می‌کنم.

کاش قبل از رفتن، یه بار دیگه بهت می‌گفتم: «ببخشید که عصبانی شدم.»

ساعت ۳:۴۷ صبحه.

دوباره بیدارم و به سقف خیره شدم.

کاش اون پیام «حالم بده» رو جدی می‌گرفتم.

حالا دیگه هیچ پیامی نمیاد.

فقط یه تیک آبی که هیچ‌وقت دوتا نمی‌شه.

مادرم میگفت:

عاشقی یک شب است و

پشیمانی هزار شب

اما هزار شب است پشیمانم که چرا..

یک شب عاشقی نکرده ام

مطلب مشابه: پیامک های بی وفایی احساسی [ 60 متن شکایت و دلنوشته غمگین ]

دلنوشته افسوس

اون روز، فنجون قهوه‌ت هنوز داغ بود روی میز. من با عجله کیفمو برداشتم و گفتم: «دیرم شده.» تو فقط لبخند زدی و گفتی: «حواست به خودت باشه.» من حتی به چشمای خسته‌ت نگاه نکردم. حالا هر صبح که قهوه درست می‌کنم، همون فنجون رو می‌ذارم جلوم. همون فنجونی که دیگه هیچ‌وقت دستت بهش نمی‌رسه. کاش می‌موندم. کاش می‌نشستم و می‌گفتم: «بگو ببینم، چی تو دلته؟» کاش به جای «دیرم شده»، می‌گفتم: «تو از همه‌چیز مهم‌تری.» حالا هر بار که قهوه سرد می‌شه، انگار زمان هم سرد می‌شه. و من، با یه فنجون خالی، هنوز منتظرم که برگردی و بگی: «قهوه‌تو بخور، سرد نشه.»

دلنوشته افسوس

یادته اون شب بارون می‌اومد و ما روی بالکن وایستاده بودیم؟ تو سیگار می‌کشیدی و من به شهر نگاه می‌کردم. یه لحظه گفتی: «دلم می‌خواد برم یه جای دور.» من خندیدم و گفتم: «تو که همیشه می‌گی خونه بهتریم.» اون موقع نفهمیدم که تو داشتی خداحافظی می‌کردی. کاش دستتو می‌گرفتم. کاش می‌گفتم: «هرجا می‌ری، منم باهاتم.» حالا هر بار که بارون می‌زنه، می‌رم همون بالکن. بوی سیگار هنوز تو هواست. انگار تو هنوز اینجایی، ولی فقط یه سایه‌ای. کاش می‌دونستم آخرین باریه که بوی بارون رو با تو حس می‌کنم. کاش به جای خنده، گریه می‌کردم و می‌گفتم: «نرو.»

هنوز عکست توی کیف پولمه. همون عکسی که تو ماشین گرفتیم، وقتی داشتی آهنگ مورد علاقه‌ت رو زمزمه می‌کردی. من غر زدم که «چرا اینقدر شلوغه؟» تو فقط خندیدی و گفتی: «زندگی همین شلوغیه دیگه.» کاش اون روز به جای غر زدن، دستت رو می‌گرفتم و می‌گفتم: «تو بهترین شلوغی زندگی منی.» حالا هر بار که کیفمو باز می‌کنم، عکس بهم زل می‌زنه. انگار داره می‌پرسه: «چرا نگفتی؟» کاش می‌موندم تو همون لحظه. کاش به جای عجله برای رسیدن به هیچ‌جا، می‌گفتم: «بیا یه دور دیگه بزنیم.» حالا ماشین ساکته، آهنگ قطع شده، و من هنوز دنبال یه شلوغی‌ام که دیگه نیست.

آخرین پیامت هنوز توی چتمه: «حالم بده، می‌تونم زنگ بزنم؟» من اون شب خسته بودم. گفتم: «فردا حرف می‌زنیم.» فردا نشد. کاش گوشی رو برمی‌داشتم. کاش می‌گفتم: «زنگ بزن، هر ساعتی.» کاش به جای «فردا»، می‌گفتم: «الان.» حالا هر شب ساعت ۱۱:۱۱ آرزو می‌کنم که پیامت دوباره بیاد. که دوباره تیک آبی بشه دوتا. که دوباره صدات رو بشنوم. ولی فقط سکоте. فقط یه صفحه‌ی چت که دیگه هیچ‌وقت بالا نمی‌ره. کاش می‌دونستم که «حالم بده» یعنی «دارم می‌رم.» کاش به جای خواب، بیدار می‌موندم و می‌گفتم: «من اینجام.»

زیر تخت، یه جعبه‌ی قدیمی دارم. توش بلیط سینما، دستبند پاره‌ت، یه یادداشت با خط خودت: «امروز بهترین روز عمرم بود.» من هیچ‌وقت نگفتم که برام تو بهترین روز بودی، نه اون روز. کاش همون شب که گفتی «دوستت دارم»، من فقط لبخند نمی‌زدم. کاش می‌گفتم: «منم همینو حس می‌کنم، ولی می‌ترسم.» کاش جعبه رو همون موقع باز می‌کردم و می‌گفتم: «بیا اینا رو با هم پر کنیم.» حالا جعبه پره، ولی خالی. پر از چیزایی که دیگه هیچ‌وقت استفاده نمی‌شن. کاش می‌موندی و می‌گفتی: «بیا یه یادگاری دیگه بذاریم.» کاش به جای «بعداً»، می‌گفتم: «همین الان.»

مطالب مشابه

دکمه بازگشت به بالا