قطعات حافظ شیرازی ( مجموعه بهترین و جذاب‌ترین قطعاتِ حافظ )

مجموعه بهترین و جذاب‌ترین قطعاتِ حافظ را در تک متن برای شما دوستان و عزیزان آماده کرده‌ایم. قطعات حافظ به موضوعاتی چون عشق الهی و عشق زمینی پرداخته و این دو را به شکلی هنرمندانه در هم آمیخته است. این موضوعات برای بسیاری از خوانندگان جذاب و قابل تأمل هستند.

قطعات حافظ شیرازی ( مجموعه بهترین و جذاب‌ترین قطعاتِ حافظ )

قطعه‌های احساسی حافظ

پادشاها لشکر توفیق همراه تواند

خیز اگر بر عزم تسخیر جهان ره می‌کنی

با چنین جاه و جلال از پیشگاه سلطنت

آگهی و خدمت دل‌های آگه می‌کنی

با فریب رنگ این نیلی خم زنگارفام

کار بر وفق مراد صبغة الله می‌کنی

آن که ده با هفت و نیم آورد بس سودی نکرد

فرصتت بادا که هفت و نیم با ده می‌کنی

ساقیا باده که اکسیر حیات است بیار

تا تن خاکی من عین بقا گردانی

چشم بر دور قدح دارم و جان بر کف دست

به سر خواجه که تا آن ندهی نستانی

همچو گل بر چمن از باد میفشان دامن

زانکه در پای تو دارم سر جان‌افشانی

بر مثانی و مثالث بنواز ای مطرب

وصف آن ماه که در حُسن ندارد ثانی

خسروا دادگرا شیردلا بحرکفا

ای جلال تو به انواع هنر ارزانی

همه آفاق گرفت و همه اطراف گشاد

صیت مسعودی و آوازهٔ شه سلطانی

گفته باشد مگرت ملهم غیب احوالم

این که شد روز سفیدم چو شب ظلمانی

در سه سال آنچه بیندوختم از شاه و وزیر

همه بربود به یک دم فلک چوگانی

دوش در خواب چنان دید خیالم که سحر

گذر افتاد بر اصطبل شهم پنهانی

بسته بر آخور او استر من جو می‌خورد

تیزه افشاند به من گفت مرا می‌دانی

هیچ تعبیر نمی‌دانمش این خواب که چیست

تو بفرمای که در فهم نداری ثانی

آن میوهٔ بهشتی کآمد به دستت ای جان

در دل چرا نکشتی از دست چون بهشتی

تاریخ این حکایت گر از تو باز پرسند

سرجمله‌اش فروخوان از میوهٔ بهشتی

گدا اگر گهر پاک داشتی در اصل

بر آب نقطهٔ شرمش مدار بایستی

ور آفتاب نکردی فسوس جام زرش

چرا تهی ز می خوشگوار بایستی

وگر سرای جهان را سر خرابی نیست

اساس او به از این استوار بایستی

زمانه گر نه زر قلب داشتی کارش

به دست آصف صاحب عیار بایستی

چو روزگار جز این یک عزیز بیش نداشت

به عمر مهلتی از روزگار بایستی

مطلب مشابه: متن تبریک بزرگداشت حافظ به همراه اهمیت این روز و اشعار منتخب

قطعه‌های احساسی حافظ

به من سلام فرستاد دوستی امروز

که ای نتیجهٔ کلکت سواد بینایی

پس از دو سال که بختت به خانه باز آورد

چرا ز خانهٔ خواجه به در نمی‌آیی

جواب دادم و گفتم بدار معذورم

که این طریقه نه خودکامیست و خودرایی

وکیل قاضی‌ام اندر گذر کمین کرده‌ست

به کف قبالهٔ دعوی چو مار شیدایی

که گر برون نهم از آستان خواجه قدم

بگیردم سوی زندان برد به رسوایی

جناب خواجه حصار من است گر اینجا

کسی نفس زند از حجت تقاضایی

به عون قوت بازوی بندگان وزیر

به سیلی‌اش بشکافم دماغ سودایی

همیشه باد جهانش به کام وز سر صدق

کمر به بندگی‌اش بسته چرخ مینایی

عکس نوشته اشعار حافظ

به روز شنبهٔ سادس ز ماه ذی الحجّه

به سال هفتصد و شصت از جهان بشد ناگاه

ز شاهراه سعادت به باغ رضوان رفت

وزیر کامل ابونصر خواجه فتح الله

به گوش جان رهی منهی ای ندا در داد

ز حضرت احدی لا اله الّا الله

که ای عزیز کسی را که خواریست نصیب

حقیقت آنکه نیابد به زور منصب و جاه

به آب زمزم و کوثر سفید نتوان کرد

گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه

ساقیا پیمانه پر کن زانکه صاحب مجلست

آرزو می‌بخشد و اسرار می‌دارد نگاه

جنّت نقد است اینجا عیش و عشرت تازه کن

زانکه در جنّت خدا بر بنده ننویسد گناه

دوستداران دوستکامند و حریفان باادب

پیشکاران نیکنام و صف‌نشینان نیکخواه

ساز چنگ، آهنگِ عشرت، صحن مجلس، جایِ رقص

خالِ جانان، دانهٔ دل، زلفِ ساقی، دام راه

دور از این بهتر نباشد ساقیا عشرت گزین

حال از این خوشتر نباشد حافظا ساغر بخواه

ای معرا اصل عالی جوهرت از حرص و آز

وی مبرا ذات میمون اخترت از زرق و ریو

در بزرگی کی روا باشد که تشریفات را

از فرشته بازگیری آنگهی بخشی به دیو

در این ظلمت‌سرا تا کی، به بوی دوست بنشینم

گهی انگشت بر دندان، گهی سر بر سر زانو

بیا ای طایر دولت، بیاور مژدهٔ وصلی

عَسَی الْاَیّامُ اَنْ یَرْجِعْنَ قَوْماً کَالَّذی کانوا

دلا دیدی که آن فرزانه فرزند

چه دید اندر خم این طاق رنگین

به جای لوح سیمین در کنارش

فلک بر سر نهادش لوح سنگین

سَروَرِ اَهلِ عَمایِم، شمعِ جمعِ انجمن

صاحبِ صاحب‌قَران، خواجه قوام‌الدین حَسَن

سادِسِ ماهِ ربیع‌الاخر، اندر نیم‌روز

روزِ آدینه، به حُکمِ کردگارِ ذوالمِنَن

هفت‌صد و پنجاه و چار، از هجرتِ خَیرالبَشَر

مِهر را، جوزا مکان و؛ ماه را، خوشه وطن

مرغِ روحش کـ‌او هُمای آشیانِ قُدس بود

شد سوی باغِ بهشت، از دامِ این دارِ مِحَن

سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت

بادت اندر شهریاری، برقرار و بر دوام

سال خرّم، فال نیکو، مال وافر، حال خوش

اصل ثابت، نسل باقی، تخت عالی، بخت رام

بلبل و سرو و سمن یاسمن و لاله و گل

هست تاریخ وفات شه مشکین کاکل

خسرو روی زمین غوث زمان بواسحاق

که به مه طلعت او نازد و خندد بر گل

جمعه بیست و دوم ماه جمادی الاول

در پسین بود که پیوسته شد از جزو به کل

مجد دین سروَر و سلطان قضات اسماعیل

که زدی کلک زبان آورش از شرع نطق

ناف هفته بد و از ماه رجب کاف و الف

که برون رفت از این خانهٔ بی‌نظم و نسق

کنف رحمت حق منزل او دان و آنگه

سال تاریخ وفاتش طلب از رحمت حق

زآن حَبّه‌ی خَضراخور، کَز رویِ سَبُک‌روحی

هرکـ‌او بِخورَد یک جو، بر سیخ زَند سی مرغ

زآن لقمه که صوفی را، در معرفت اندازد

یک ذرّه و صد مَستی، یک دانه و صد سی‌مرغ

بر تو خوانم، زِ دفترِ اخلاق

آیتی در وفا و در بخشش

هرکه بِخْراشَدَت جگر به جفا

هم‌چو کانِ کریم، زَر بخشش

کم مباش از درختِ سایه‌فکن

هرکه سَنگَت زَنَد، ثمر بخشش

از صدف یاددار، نکته‌ی حِلم

هرکه بُرَّد سَرَت، گُهَر بخشش

مطلب مشابه: غزلیات حافظ؛ مجموعه زیباترین اشعار غزلیات حافظ شیرازی

عکس نوشته اشعار حافظ

شعرهای زیبای حافظ در قالب قطعه

برادر خواجه عادل طاب مثواه

پس از پنجاه و نه سال از حیاتش

به سوی روضهٔ رضوان سفر کرد

خدا راضی ز افعال و صفاتش

خلیل عادلش پیوسته بر خوان

وز آنجا فهم کن سال وفاتش

بر سر بازار جانبازان منادی می‌زنند

بشنوید ای ساکنان کوی رندی بشنوید

دختر رز چند روزی شد که از ما گم شده‌ست

رفت تا گیرد سر خود، هان و هان حاضر شوید

جامه‌ای دارد ز لعل و نیمتاجی از حباب

عقل و دانش بُرد و شد تا ایمن از وی نغنوید

هر که آن تلخم دهد حلوا بها جانش دهم

ور بوُد پوشیده و پنهان به دوزخ در روید

دختری شبگردِ تندِ تلخِ گلرنگ است و مست

گر بیابیدش به سوی خانهٔ حافظ بَرید

دل مَنِه بر دُنیی و اسبابِ او

زآن‌که از وی، کَس وفاداری ندید

کَس عسل بی‌نیش از این دُکّان نخورد

کَس رُطَب بی‌خار از این بُستان نچید

هربه ایّامی چراغی برفروخت

چون تمام افروخت، بادش دَردَمید

بی‌تکلّف هرکه دل بر وِی نهاد

چون بِدیدی، خَصمِ خود می‌پَروَرید

شاهِ غازی، خسروِ گیتی‌سِتان

آن‌که از شمشیرِ او خون می‌چکید

گَه به یک حمله، سپاهی می‌شکست

گَه به هویی، قلبه‌گاهی می‌دَرید

از نَهیبَش، پنجه می‌افکند شیر

در بیابان، نامِ او چون می‌شنید

سَروَران را بی‌سبب می‌کرد حَبس

گَردَنان را بی‌خطر سَر می‌بُرید

عاقبت، شیراز و تبریز و عراق

چون مسخّر کرد، وقتش دَررسید

آن‌که روشن بُد جهان‌بینش بِدو

مِیل در چَشم جهان‌بینَش کشید

مطالب مشابه

دکمه بازگشت به بالا