قصه کودکانه با موضوع همکاری (داستان های بچگانه شیرین و آموزنده)

قصه کودکانه با موضوع همکاری درت ک متن برای شما بچه های خوب ایران زمین آماده شده است. قصه‌های کودکانه از فرهنگ‌ها و سنت‌های مختلف نمایندگی می‌کنند. این داستان‌ها به کودکان کمک می‌کنند تا با تنوع فرهنگی آشنا شوند و احترام به تفاوت‌ها را یاد بگیرند.

قصه کودکانه با موضوع همکاری (داستان های بچگانه شیرین و آموزنده)

مورچه و قطره‌ی باران

یک روز آفتابی، مورچه کوچکی در جنگل مشغول جمع کردن دانه بود. ناگهان آسمان تاریک شد و باران شروع به باریدن کرد. مورچه خواست به خانه‌اش برگردد، اما یک قطره‌ی بزرگ باران درست جلوی لانه‌اش افتاد و راهش را بست.

مورچه سعی کرد قطره را کنار بزند، اما هر کاری کرد، نتوانست. قطره بزرگ‌تر از او بود و راه بسته ماند.

مورچه خسته و ناراحت کنار لانه نشست و گفت:

– کاش کسی کمکم می‌کرد…

در همین لحظه، صدای زنبوری از بالا آمد:

– سلام مورچه کوچولو! چرا ناراحتی؟

مورچه گفت:

– یه قطره‌ی بارون راه لونه‌مو بسته، نمی‌تونم برم تو.

زنبور فکر کرد و گفت:

– نگران نباش، من کمک می‌کنم!

او رفت و چند برگ خشک پیدا کرد و آن‌ها را روی قطره انداخت. بعد سنجاقکی آمد و با بال‌هایش باد زد تا قطره به آرامی کنار برود. کمی بعد، قطره به سمت پایین لغزید و راه باز شد!

مورچه با خوشحالی گفت:

– وای! ممنون ازتون! اگه با هم همکاری نمی‌کردیم، من هیچ‌وقت نمی‌تونستم برگردم خونه!

زنبور خندید و گفت:

– آره، وقتی با هم همکاری کنیم، هیچ کاری سخت نیست!

از آن روز، هر وقت یکی از حیوانات جنگل به مشکلی برمی‌خورد، بقیه فوراً به کمکش می‌آمدند. چون یادشان مانده بود که با همکاری، همه چیز آسان‌تر می‌شود 🌈

مطلب مشابه: قصه خواب کوتاه (خواب‌آورترین قصه‌های کودکانه کوتاه و قشنگ)

خرگوش، لاک‌پشت و مزرعه‌ی هویج

خرگوش، لاک‌پشت و مزرعه‌ی هویج

در یک جنگل سبز و زیبا، خرگوشی به نام «پریسا» و لاک‌پشتی به نام «مانی» زندگی می‌کردند. یک روز تصمیم گرفتند مزرعه‌ی هویج بکارند تا در زمستان گرسنه نمانند.

خرگوش با هیجان گفت:

– من خیلی تند کار می‌کنم، همه‌ی دانه‌ها رو خودم می‌کارم!

لاک‌پشت آرام جواب داد:

– ولی اگه با هم کار کنیم، زودتر تموم می‌شه و خسته هم نمی‌شی.

خرگوش اول گوش نکرد و شروع کرد به کار. کمی بعد خسته شد و زیر درخت دراز کشید. آن وقت لاک‌پشت با حوصله شروع به کندن زمین کرد. اما زمین سفت بود و او به سختی جلو می‌رفت.

خرگوش که این را دید، پیش خودش گفت:

– شاید مانی راست می‌گفت… با همکاری راحت‌تره.

او برگشت و با هم شروع کردند به کار:

خرگوش زمین را با پنجه‌های تندش نرم می‌کرد، و لاک‌پشت دانه‌ها را یکی‌یکی در خاک می‌گذاشت. در آخر هم با هم آب آوردند و زمین را آبیاری کردند.

چند هفته بعد، مزرعه‌ی آن‌ها پر از هویج‌های نارنجی و خوشمزه شد! 🍠

خرگوش خندید و گفت:

– حالا فهمیدم! وقتی با هم همکاری کنیم، هم زودتر کار تموم می‌شه، هم لذت‌بخش‌تره!

لاک‌پشت لبخند زد و گفت:

– بله، همکاری یعنی دوستیِ واقعی! 💚

گنجشک‌ها و باد تند

یک روز صبح، چند گنجشک کوچک روی شاخه‌ی درخت بزرگی نشسته بودند و دانه می‌خوردند. ناگهان باد شدیدی وزیدن گرفت. شاخه‌ها تکان خوردند و یکی از گنجشک‌ها فریاد زد:

– وای! لونه‌مون داره خراب می‌شه!

باد هر لحظه شدیدتر می‌شد و لانه‌ی کوچک‌شان داشت از هم می‌پاشید. یکی از گنجشک‌ها گفت:

– بیایید با هم همکاری کنیم تا لونه‌مون رو دوباره بسازیم، قبل از اینکه بارون بیاد!

گنجشک‌ها پر زدند و هر کدام به سویی رفتند.

یکی تکه‌های خشک برگ آورد 🍂

یکی شاخه‌های نازک پیدا کرد 🌿

و دیگری با منقار کوچکش نخ و پرِ نرم جمع کرد.

همه کنار هم نشستند و با کمک هم، لانه را دوباره ساختند.

تا آخر کار، باد آرام شد و آفتاب دوباره درخشید. ☀️

گنجشک کوچولویی گفت:

– اگه هر کدوم از ما تنها کار می‌کرد، هیچ‌وقت نمی‌تونستیم لونه‌مون رو بسازیم!

مادر گنجشک لبخند زد و گفت:

– درست گفتی عزیزم، چون وقتی دل‌ها کنار هم باشن، هیچ بادی نمی‌تونه خرابشون کنه. 💛

از آن روز، هر وقت بادی می‌وزید، گنجشک‌ها کنار هم می‌نشستند و می‌خواندند:

🎵 «با هم می‌سازیم، با هم می‌مونیم… چون دوستی یعنی همکاری!» 🎵

لاک‌پشت و قایق کوچک

یک روز تابستانی، لاک‌پشت کوچکی به نام «سامان» کنار رودخانه قدم می‌زد. او یک قایق کوچک چوبی پیدا کرد که افتاده بود روی ساحل و نمی‌توانست آن را به آب ببرد.

سامان سعی کرد قایق را هل دهد، اما خیلی سنگین بود. ناگهان سنجاقکی از کنار رودخانه عبور کرد و گفت:

– سلام لاک‌پشت! می‌خوای کمکت کنم؟

سامان گفت:

– آره، لطفاً! این قایق خیلی سنگینه و نمی‌تونم تنهایی ببرمش توی آب.

سنجاقک رفت و چند دوستش را صدا زد: پرنده‌ای کوچک و یک خرچنگ هم آمدند.

همه با هم قایق را هل دادند و به آرامی وارد آب شد. وقتی قایق روی آب شناور شد، لاک‌پشت خوشحال گفت:

– ممنونم! اگه با هم همکاری نمی‌کردیم، هیچ‌وقت نمی‌تونستم از قایقم استفاده کنم.

خرچنگ لبخند زد و گفت:

– همکاری یعنی اینکه هر کسی سهم خودش رو انجام بده و با کمک هم، کار سخت راحت می‌شه!

از آن روز، لاک‌پشت و دوستانش همیشه با هم کار می‌کردند و هر مشکلی را با همکاری حل می‌کردند. 🌈

زنبورها و جشن عسل

زنبورها و جشن عسل

در یک باغ پرگل، زنبورهای کوچک مشغول جمع کردن گرده و عسل بودند. نزدیک فصل برداشت عسل، ملکه زنبورها تصمیم گرفت جشن بزرگی برگزار کند و همه زنبورها باید مقدار زیادی عسل آماده کنند.

اما مشکلی پیش آمد: یکی از کندوها خراب شده بود و زنبورهای آن نمی‌توانستند عسل کافی جمع کنند. یکی از زنبورها گفت:

– اگه هر کدام خودمون کار کنیم، جشن ممکنه خراب بشه…

ملکه گفت:

– بیایید با هم همکاری کنیم، همه با هم عسل جمع می‌کنیم و کندوی خراب رو هم درست می‌کنیم.

زنبورها کنار هم نشستند:

یک دسته گل‌ها را برداشتند 🌼

زنبورهای دیگر آن‌ها را به کندوی خراب بردند 🐝

بعضی‌ها هم کندو را تعمیر کردند و عسل را داخل شیشه‌ها ریختند 🍯

چند روز بعد، جشن عسل برگزار شد و همه زنبورها با شادی عسل‌های خوشمزه را خوردند. یکی از زنبورها گفت:

– اگه با هم همکاری نمی‌کردیم، جشن ما هیچ وقت موفق نمی‌شد!

ملکه لبخند زد و گفت:

– درست است، همکاری یعنی اینکه همه با هم دست به دست هم بدهیم تا کارها آسان و لذت‌بخش شود. 💛

روباه و پل خراب

در جنگلی سبز و پر از درخت، روباهی به نام «رِمی» با دوستانش زندگی می‌کرد. یک روز، رِمی خواست به سمت رودخانه برود تا آب بخورد، اما پل چوبی روی رودخانه خراب شده بود.

رِمی با خودش فکر کرد:

– نمی‌تونم از این پل خراب عبور کنم…

ناگهان خرگوش کوچکی آمد و گفت:

– بیا با هم درستش کنیم! اگه همکاری کنیم، همه می‌تونیم عبور کنیم.

رِمی و خرگوش شروع به کار کردند:

رِمی شاخه‌های قوی آورد 🌿

خرگوش آن‌ها را به هم گره زد 🐇

بعد سنجاقک‌ها و پرندگان آمدند و پل را محکم کردند 🐦

بعد از مدتی، پل دوباره سالم شد و همه حیوانات جنگل توانستند از رودخانه عبور کنند. رِمی گفت:

– حالا فهمیدم! وقتی با هم همکاری کنیم، حتی سخت‌ترین کارها هم آسان می‌شوند.

همه حیوانات با هم شادی کردند و از آن روز به بعد، هر وقت مشکلی پیش می‌آمد، همکاری می‌کردند و کمک همدیگر می‌شدند 🌈

مطلب مشابه: قصه کودکانه برای بچه های خجالتی ( ۸ قصه بسیار قشنگ و کودکانه )

قورباغه‌ها و برکه‌ی گل‌آلود

قورباغه‌ها و برکه‌ی گل‌آلود

در یک برکه‌ی کوچک، چند قورباغه‌ی سبز و شاد زندگی می‌کردند. یک روز باران شدید بارید و برکه پر از گل و لجن شد. قورباغه‌ها دیگر نمی‌توانستند راحت شنا کنند یا غذای خود را پیدا کنند.

یکی از قورباغه‌ها گفت:

– اگه هر کدوم خودمون بخواهیم تمیزش کنیم، خیلی طول می‌کشه…

قورباغه‌ی بزرگ‌تر گفت:

– بیایید با هم کار کنیم، هر کدوم سهمی از کار را انجام دهیم.

قورباغه‌ها کنار هم نشستند:

یکی گل‌ها را جمع می‌کرد 🌿

دیگری آن‌ها را به کناره‌ی برکه می‌برد 🐸

چند تا هم آب را با پاهایشان هم می‌زدند تا تمیز شود 💧

چند ساعت بعد، برکه دوباره تمیز و شفاف شد و همه قورباغه‌ها با خوشحالی در آن شنا کردند. یکی از آن‌ها گفت:

– همکاری یعنی وقتی همه دست به دست هم بدهند، حتی سخت‌ترین کارها هم راحت می‌شوند!

از آن روز، قورباغه‌ها همیشه با هم کار می‌کردند و برکه‌شان همیشه تمیز و زیبا بود 🌈

مطالب مشابه

دکمه بازگشت به بالا