شعر درباره حضرت فاطمه (س) / اشعار زیبای کوتاه و بلند در وصف حضرت فاطمه

شعر درباره حضرت فاطمه (س) در تک متن آماده شده است. شعر درباره حضرت فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها) در فرهنگ شیعی، یکی از مهم‌ترین و عمیق‌ترین جلوه‌های «عشق و معرفت اهل‌بیت» است و اهمیت آن بسیار فراتر از یک اثر ادبی معمولی است.

شعر درباره حضرت فاطمه (س) / اشعار زیبای کوتاه و بلند در وصف حضرت فاطمه

شعرهای زیبای حضرت فاطمه

گیرم که خانه خانه‌ی وحی خدا نبود

آتش به بیت ام ابی‌ها روا نبود

آن بانویی که حرمت قرآنی اش سزا ست

در کوچه اش تهاجم اعدا سزا نبود

حالا چه وقت مجلس شورای رهبر است

حیدر مگر خلیفه‌ی دین خدا نبود

پنهان شدی‌ای ماه علی از نظر امشب

آسوده شدی فاطمه از ضرب در امشب

از پهلوی بشکسته اگر خواب نرفتی

بر خاک لحد فاطمه بگذار سر امشب

با من تو اگر درد دل خویش نگفتی

برگوی تو درد دل خود با پدر امشب

فاطمیه آمد و آن مونس و همدم کجاست؟

شمع می‌پرسد ز پروانه گل نرگس کجاست؟

در عزای مادرت یابن الحسن یکدم بیا

تا نپرسد این جماعت بانی مجلس کجاست

دوباره زخمِ در سر باز کرد و چشم سائل گفت:

دو تا پیمانه گریه، روزیِ پایان سالَم کن

دارد هنوز رایحه بوسه نبی

دستی که در حمایت مولا سپر شده است

هر که شد گمنام تر، زهرا خریدارش شود

بر درِ این خانه از نام و نشان باید گذشت!

دریاست نبی و گوهرش فاطمه است

مولاست علی و همسرش فاطمه است

با آنکه حسین است ، پناهِ دو جهان

او خود به پناهِ مادرش فاطمه است

سیدرضا مؤید

الا طلیعه‌ی کوثر سفر بس است بیا

غروب غربت مادر سفر بس است بیا

بیا که چشم به راهت نشسته خاک بقیع

به جان فاطمه دیگر سفر بس است بیا

مطلب مشابه: انشا با موضوع حضرت فاطمه (س) / چندین انشا درباره فاطمه زهرا برای تمامی پایه‌ها

شعرهای زیبای حضرت فاطمه

دانی که چرا سرشک محبوس علی است؟

یا آه چرا به سینه مانوس علی است؟

یک مرد نبوده است بگوید نامرد

این زن که تو می‌زنی ناموس علی است

این جمعه بیا به فکر مادر باشیم

در فکر عزای یاس پرپر باشیم

هر جمعه اگر ز حجر تو خون خوردیم

این هفته به یاد پهلو و در باشیم

حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود

خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود‌

ای که ره بستی میان کوچه‌ها بر فاطمه

گردنت را میشکست آنجا اگر عباس بود

الا‌ ای چاه، یارم را گرفتند

گلم، عشقم، بهارم را گرفتند

میان کوچه‌ها، با ضرب سبلی

همه دار و ندارم را گرفتند

زنده است شیعه از غرور فاطمیه

بالاترین شور است شور فاطمیه

در اعتکاف این جا کلیم الله آید

بالاتر از طور است طور فاطمیه

عکس نوشته اشعار حضرت فاطمه

بعد از این خورشید می‌ماند غریب‌

می‌تراود از لبش ام یجیب

از مشرق قلبم رسیده فاطمیه

رخت عزایم کو، رسیده فاطمیه

دلا بیا به سرای علی سری بزنیم

سری به غمکده درد پروری بزنیم

ز کوچه‌های مدینه یکی یکی گذری

به خانه‌ای که درش سوخته دری بزنیم

خبر رسیده که این روز‌ها علی تنهاست

بیا به خانه‌ی بی فاطمه سری بزنیم

آه را در دل نهان کردی چرا؟

ماه را در گل نهان کردی چرا؟

یا علی جان تربت زهرا کجاست؟

یادگار غربت زهرا کجاست؟

تا ز نورش دیده را روشن کنم

بر مزارش شعله‌ها بر تن کنم

من با که گویم این که بهارم خزان شده

ما هم به خاک تیره غربت نهان شده

بانوی بی نشان که به هرسو نشان ز اوست

رفت از برم به قامت همچون کمان شده

بی تو با شمع علی تا به سحر می‌سوزد

شمع می‌میرد و او بار دگر می‌سوزد

یک نفر مثل درختان سپیدار بلند

در خیالش همه شب بین دو در می‌سوزد

ای کاش فدک این همه اسرار نداشت‌

ای کاش مدینه در و دیوار نداشت

فریاد دل محسن زهرا این بود‌

ای کاش در سوخته مسمار نداشت

کاش قلبم به قبرش راه داشت

کاش زهرا هم زیارتگاه داشت

میان خانه در آن شب، ولی خدا

بداد غسل و کفن کرد قامت زهرا

به گریه گفت‌ای جان من به قربانت

شوم فدای تو و ناله‌ی یتیمانت

ای که از تو نبوت تمام شد

ای که از تو امامت قیام شد

در وجود تو آیهٔ کوثر است

هر چه نور است، از تو تمام شد  تو همان رازِ «نورٌ علی نور»ی

تو همان سِرِّ «وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى»

تو همان «لَوْلاک»ی که در آن لحظه

عشق در پیشِ خدا هم مقام شد  پدرت گفت: «فاطمه پارهٔ من»

پاره یعنی تو خودِ جانِ محمّد

هر که آزردت، دلِ مصطفی سوخت

هر که رنجاندت، غضبِ خدا شد  درِ خانه‌ات آتش گرفت و دلم

با صدای «وَیْلَةٌ مِنْ نَار» سوخت

پهلویت را شکستند و کوثر خشکید

چشمهٔ وحی در آن شب تمام شد  محسنِ شش‌ماهه به خاکِ سرِ تو

مُهرِ مظلومیتِ ما تا قیامت

تا ابد گریهٔ شیعهٔ عاشق است

تا ابد اشکِ حسین از تو دامن شد  تو کجایی که بگویم دلم تنگ است

قبرِ پنهانِ تو، پنهانِ دلِ من است

تا نفس هست، به نامت قسم دارم

که مرا هم به شفاعتِ تو کام شد 

دختِ احمد، ای بهشتِ مجسّم در زمین

نورِ چشمِ مصطفی، مادرِ یازده گلِ سرخِ دین

در شکافتنِ سینهٔ شب، تو چراغی، تو ستاره

در دلِ طوفانِ سقیفه، تو کشتی، تو سکان، تو قطب‌نما  تو همان بانویی که جبریل برایت آبِ وضو آورد

تو همان بانویی که دستِ تو، دستِ قدرتِ خدا بود

چادرت خاکی و چشمِ تو دریای رحمت

لبِ خندان تو، بهشتِ برینِ بی‌حساب و بی‌حجاب  وقتی از فدک گفتی و از حقِ علی

آسمان گریه کرد، زمین لرزید، عرش بی‌تاب شد

درِ سوخته، پهلوی شکسته، بازوی نیلی

باز هم لبخند زدی، گفتی: «حسن و حسینم را دریابید»  شبِ آخر که به عبادت ایستاده بودی

رو به قبله، دل به سوی خدا، اشک به گونه

گفتی: «خدایا! به حسینِ من رحم کن»

خدا گریست، ملک گریست، زمان ایستاد، مرگ هم شرم کرد  حالا ما مانده‌ایم و یک قبرِ بی‌نشان

و دو دستِ خالی که به سینه می‌زنیم

تا بیایی، مادر، تا بیایی و بگویی

«گریه بس است، حسن و حسینم آمدند» 

باز این چه شورش است که در عالمِ دل است

باز این چه ماتم است که در سینه‌ام جل است

باز این چه اشک‌هاست که از دیده می‌چکد

باز این چه سوز و ساز که در جانِ من گل است  دوباره فاطمیه رسید و دلِ ما

پر از غمِ درِ سوخته و پهلوی شکسته است

دوباره قصهٔ محسنِ شش‌ماهه می‌گویند

دوباره نامِ نیلیِ بازوی زهرا به لبِ ماست  باز این چه راز است که قبرش نهان شده

تا چشمِ دشمنِ او به مزارش نرسد

باز این چه غربت است که مادرِ امامان

در زیرِ دست و پایِ نامردمان جان داد و دفن شد  ای کوچه‌های کوفه، هنوز بویِ دود دارید

ای خاکِ مدینه، هنوز خونِ دلِ زهرا دارید

ای آسمانِ بی‌ستارهٔ آن شبِ تیره

هنوز از شرمِ خود سر به زیر افکنده‌اید  ما را به اشکِ فاطمه زنده نگه دارید

ما را به نامِ فاطمه زنده نگه دارید

تا روز حشر، نامِ زهرا به لبِ ماست

تا روز حشر، اشکِ زهرا به دیدهٔ ماست 

عکس نوشته اشعار حضرت فاطمه

اشعار در وصف حضرت فاطمه

ای نورِ مطلقِ ازلی در کالبدِ خاک

ای کوثرِ نابِ جاری از چشمهٔ پاک

ای که به یک نگاهِ تو، آیه نازل شد

«إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَر» از لبِ تو خاست  تو را خدا به مصطفی هدیه کرد و گفت

این دختر است که عصمتِ کبریٰ به او سپرد

تو را خدا به علی عطا کرد و فرمود

این همسر است که بهترینِ خلقِ من است  در خانهٔ تو، فقر بود و عشق بود و خدا

در سفرهٔ تو، نانِ جو بود و برکتِ خدا

در خلوتِ تو، مناجات بود و اشک و سوز

در سجده‌های تو، راز و نیاز با خدا  تو مادری و مادرِ هر چه امام است

تو همسری و همسرِ شیرِ خدا هستی

تو دختری و دخترِ خاتمِ نبی هستی

تو بانویی و بانوی زنانِ دو جهان هستی 

مادرِ من، فاطمه است

مادری که هرگز آغوشش را به روی من نبست

حتی وقتی درِ نیمه‌سوخته میانِ او و من فاصله شد

حتی وقتی پهلوی شکسته‌اش میانِ او و من دیوار شد

باز هم از پشتِ آن دیوارِ خون و آتش

دستِ نوازشش به موهایم می‌رسید  مادرِ من، فاطمه است

مادری که قبر ندارد، ولی هر شب

زیرِ پایِ من، بویِ خاکِ بهشت می‌آید

مادری که نامش را که می‌برم

اشک، خودبه‌خود از گوشهٔ چشمم می‌ریزد

و من می‌دانم این اشک، همان آبی است

که از چشمهٔ کوثر بر گونهٔ من جاری شده  مادرِ من، فاطمه است

مادری که هنوز در کوچه‌های مدینه راه می‌رود

با چادرِ خاکی و چشم‌های پر از ستاره

مادری که هر بار حسینش را صدا می‌زنم

لبخند می‌زند و می‌گوید:

«بله، جانِ مادر؟ من اینجام»  مادرِ من، فاطمه است

و تا ابد خواهد بود

حتی اگر تاریخ بخواهد او را پنهان کند

حتی اگر سنگ‌ها بخواهند نامش را بشویند

دلِ من، بقیةاللهِ اوست

و اشکِ من، سندِ زندهٔ اوست  یا فاطمة الزهرا،

اُدخُلی فی شیعَتی

و اشفَعی لی عندَ أبیکِ

فَإِنَّ لَکِ عِندَ اللهِ شَأناً مِنَ الشَّأنِ  السلامُ علیکِ یا فاطمةُ الزهراء

السلامُ علیکِ یا بِضْعَةَ الرَّسول

السلامُ علیکِ یا اُمَّ الأئمةِ الطاهرین

و رحمةُ اللهِ و برکاتُه.

مطلب مشابه: شعر ولادت حضرت فاطمه (س) / ۴۰ بلند و کوتاه تبریک تولد حضرت فاطمه زهرا

اشعار در وصف حضرت فاطمه

چادرِ خاکی‌ات هنوز بویِ بهشت می‌دهد

هر کجا می‌روم، عطرِ تو در نفس می‌دهد

آن شبِ آخر که به عبادت ایستاده بودی

چشمهٔ کوثر از اشکِ تو جوششِ جوش می‌دهد  من ندیده‌ام رویت را، اما در خواب می‌آیی

با همان لبخندِ مهربان، با همان دستِ نوازش‌گر

می‌نشینی کنارِ بسترم، می‌گذاری دستت را

رویِ سینهٔ پر از دردِ من، که آرامش می‌دهد  تو کجایی که دلم بی‌تو تکه‌تکه شده است

تو کجایی که حسینت هنوز بی‌مادر مانده است

قبرِ پنهانِ تو، پنهان‌ترین دردِ عالم است

گریه بر تو، تنها چیزی است که جانم را می‌دهد  پدرت گفتی و دلِ آسمان ترک برداشت

گفتی «بابا» و عرش از غمت لرزید و لرزید

گفتی «علی جان» و زمین زیرِ پایت گریست

گفتی «حسنم، حسینم» و زمان متوقف شد و شد  ای که نامت ذکرِ هر صبح و شامِ ماست

ای که اشکت وضوی هر شبِ گریه‌های ماست

تا ابد شیعه به عشقِ تو خواهد سوخت

تا ابد نامِ تو در سینهٔ ما شعله خواهد کشید 

از فدک شروع شد قصهٔ غمِ ما

از همان لحظه که دستت را بستند به ریسمانِ ستم

گفتی: «این ارثِ پدرم است، این حقِ علی است»

گفتند: «زن را در خانه بنشانید که سخن نگوید»  تو سخن گفتی، و سخنِ تو آتش شد

تو سخن گفتی، و سخنِ تو شمشیر شد

تو سخن گفتی، و سخنِ تو تا کربلا رسید

تا لبِ حسین، تا نیزهٔ حر بن یزید  تو رفتی و پردهٔ خانه‌ات سوخت

تو رفتی و درِ خانه‌ات شکست

تو رفتی و پهلویت شکست و محسنت رفت

تو رفتی و دلِ علی شکست و ماند و سوخت  حالا ما مانده‌ایم و یک مشت خاکِ بقیع

و یک قبرِ بی‌نشان که حتی سنگِ قبری ندارد

ما مانده‌ایم و چادرِ خاکی‌ات را بوسه می‌زنیم

و می‌گوییم: مادر، ما هنوز منتظرِ تو هستیم

مطالب مشابه

دکمه بازگشت به بالا