رباعیات قطران تبریزی (شعرهای زیبا و کوتاه قطران تبریزی شاعر قدیمی)

در این بخش از سایت ادبی تک متن رباعیات قطران تبریزی را به صورت گلچین قرار داده ایم. قطران تبریزی، شاعر ایرانی قرن پنجم هجری، از شاعران قصیده‌سرای برجسته در دوران حکومت‌های روادیان و شدادیان بود. او اهل روستای شادباد تبریز بود و با وجود اینکه زبان مادری‌اش زبان آذری بود، به زبان فارسی دری شعر می‌سرود و نخستین شاعر پارسی‌گوی در آذربایجان به شمار می‌رود. 

شعرهای قطران تبریزی

شعرهای کوتاه قطران تبریزی

دندان تو و لب تو ای شهره رفیق

سیمی‌ست فسرده و عقیقی‌ست رحیق

گه گه لب خویشتن به دندان گیری

آری به میان سیم گیرند عقیق

چون چشمهٔ آفتاب بر چرخ فلک

بر پیل نشسته شاه با فر ملک

از فر و ز اختر شده برتر ز ملک

بر افسر او نبشته النصرة لک

دیدار بتان بیغش و دلشان غشناک

دیدار تو پاک و دلت چون دیدن پاک

مشگی تو برِ من و همه خوبان خاک

بایستی مشک تبتی خاک چه باک

سه چیز ترا سه چیز داده است جمال

خَدّ را خط و زلف را گل و عارض خال

سه چیز من از سه چیز برده است مثال

دل ز آتش و چشم از آب و دیده از خال

نسگالیده وصال آن مه نیک سگال

افکنده بند با طرب و حسن و جمال؟

هر چند وصال خوش بود در همه حال

خوشتر نبود ز ناسگالیده وصال

گویند مرا به هِجر آن ماه چگل

بَر نِهْ ز شکیب و صبر زنجیر به دل

زنجیر به دل چه سود از صبر که هست

زلفین چو زنجیرش زنجیر گسل

چون ماه بود میان زین میر اجل

چون شیر بود به گاه کین میر اجل

گر نامه کند بشاه چین میر اجل

چین جمله کند زیر نگین میر اجل

تا کرد جهان زیر قلم میر اجل

بر چرخ برین بزد علم میر اجل

از بس که همی کند کرم میر اجل

بنهفت زمین زیر درم میر اجل

مطلب مشابه: قطعات سعدی (شعرهای زیبای سعدی در قالب قطعه)

شعرهای کوتاه قطران تبریزی

تا با تو شدم ز گردش دهر همال

هر روز مرا بسر زند دهر همال؟

ای یار مرا بیک زبان ده ره مال

تا بسپارم بچون توئی دو ره مال؟

دیدم صنمی ز نور باری، نَه ز گل

دیدم پسری به روی، محراب چگل

زوبین به دو رو فکنده آن مهر گسل

از دیده به جان بر زند از دست به دل

هم هست مرا هوای آن زلف بِخَم

لیکن تب عشق از نخستین شده کم

دیده که نبیند و فرو بارد نم

گر شادی و گریه بَر تَنَد هم خور غم

عکس نوشته رباعیات قطران تبریزی

هر چند که بی بهانه دوری ز برم

من خویشتن از جمله همانجا شمرم

در بست وفای تو چنان چشم سرم

کز شرم تو در خیال تو در نگرم

زان قد چو شمشاد بفریاد دلم

زان روی چو لاله یافته داد دلم

شمشاد ببست و لاله بگشاد دلم

غمگین شد ازین و گشت زان شاد دلم

تا کی ز فراق دوست فریاد کنم

از آه درون رخنه به پولاد کنم

بیداد کنی بر من و من داد کنم

بر یاد رخ خوب تو دل شاد کنم

ما شاخ هوای تو ز دل برکندیم

مهر تو ز جان و دل برون افکندیم

چیزی که به جان دوستان نپسندیم

با جان و روان خویشتن چون بندیم؟

ما نامهٔ عزل مهر تو بنوشتیم

گسترده وصال چهر تو بنوشتیم

یکبار بدل ز مهر تو برگشتیم

مهرت دِرَویدیم و صبوری کِشتیم

ما دل ز هوای مهر تو ببریدیم

مهر تو فروختیم و دل بخریدیم

از جور و جفا و کین تو آن دیدم

کز هیچکسی به داستان نشنیدیم

یکباره دل از هوای تو بگسستیم

با آنکه به ما وفا کند پیوستیم

ما سنگ شکیبائی بر دل بستیم

از دام بجستیم و چه نیکو جستیم

هندو بچه ای ببرد از راه دلم

در چاه بلا فکند ناگاه دلم

گر بر نارد ببوسه از چاه دلم

یکباره برآید از دلم آه دلم

کوشم که بپوشم اندوه نخروشم

پیدا کند این دو دیده تا کی پوشم

چون گفتهٔ بخردان همی بنیوشم

با زخم زمانه هرچه یکسر کوشم؟

از بهر تو گنج خویشتن پالودم

پالودم گنج و دردِ دل بزدودم

هر چند ترا جز از وفا ننمودم

یک روز نکردی به وفا خشنودم

با چشم و لبت شرنگ و شکّر بینم

با زلف و رخت عقیق و عنبر بینم

هر روز مَلاحَتیت دیگر بینم

آرام دلم به وصلت اندر بینم

گویند مرا ز عشق آن تازه صنم

نه خندی و نه ز دیدگان باری نم

گفتم متحیرم نه شادم نه دژم

کم نیست دل و ز دل بود شادی و غم

عکس نوشته رباعیات قطران تبریزی

شعرهای کوتاه قطران تبریزی

تا دور شدی تو از من ای سرو روان

شد خون دلم به دو رخ از دیده روان

جانی و دلی داشتم ای سرو روان

در وصل تو دل دادم و در هجر تو جان

ای کرده به بند دوستی بسته دلم

با تو به هوای و مهر پیوسته دلم

هر گه گردد به درد و غم خسته دلم

روی تو کند ز درد وارسته دلم

چون بی‌تو بُوَم جفتِ غم و درد بُوَم

چون با تو بوم ز درد و غم فرد بوم

با تو به دو رخ سرخ تر از وَرد بوم

بی تو به دو رخ چون سمنِ زرد بوم

خواهم که همیشه با تو پیوسته بُوَم

دل با دل تو به دوستی بسته بوم

تا بی تو بوم ز درد غم خسته بوم

چون با تو بوم ز دردها رَسته بوم

از بس که ز ناکسان رسید آزارم

این شهر همی به ناکسان بگذارم

چون باز وفا و مهر تو یاد آرم

من یاد محال ناکسان بردارم

ای دوست بیا تا ره دیگر گیریم

وآزار و جفاها ز میان برگیریم

یکدیگر را خود به بر اندر گیریم

کینه بنهیم و صحبت از سر گیریم

یوسف‌رویی کز او فغان کرد دلم

چون دستِ زنان مصریان کرد دلم

ز آغاز ببوسه مهربان کرد دلم

وامروز نشانهٔ غمان کرد دلم

ما دل ز وفا و مهر تو برداریم

بر آب نگارِ بیهده ننگاریم

ما دل به هوای آن کسی نسپاریم

کز صحبت او به چشم مردم خواریم

تا همبر من نشسته‌ای خاموشم

چون یاد آرم فراق تو بخروشم

از من نرهی که هست چندان هوشم

کان را که به دل خرم به جان نفروشم

تا بندهٔ آن رخان تابنده شدم

همچون سر زلفین تو تابنده شدم

در پیش تو ای نگار تابنده شدم

چون مهر فروزنده و تابنده شدم

شعرهای قطران تبریزی

روی تو گل و بوی تو نسرین دارم

من عشق و نبید خوردن آیین دارم

من تا بزیم همیشه کار این دارم

من مهر تو کیش و عشق تو دین دارم

افتادم در دام بتی سیم اندام

وز صحبت او دلم رسیده است بکام

تا من بزیم مرا تمام است خوشی

گر دلبر من به سر برد مِهر تمام

مطلب مشابه: ترجیعات مولانا { شعرهای شاهکار مولوی در قالب ترجیعات }

شعرهای قطران تبریزی

بیمارم و ناردان لبت پندارم

در بویهٔ آبی تنت بیمارم

گر آبی و ناردان مرا بسپاری

جان و تن خویشتن به تو بسپارم

هر گه که ترا به طبع پاک انگارم

بهتر ز جهان و جان پاکت دارم

گر تو به حدیث کس مرا نگذاری

بالله که ترا به جان خود بگذارم

یک بوسه بدادی به من ای بت افزون

تا دل بردی ز من به دستان و فسون

گر آنکه همی جان طلبی بوسه بیار

کاتش زآهن به آهن آید بیرون

آن زلف سیه بلای جانست ای جان

جانم ز نهیب او بجانست ای جان

بند و گره شیفتگانست ای جان

در هم شده و شیفته زانست ای جان

از کبر دلا دست بعیوق مزن

لافی که زنی ز دست معشوق مزن

افتادهٔ هجرانی گوئی که نیَم

ای دل به هزیمت اندرون بوق مزن

ای کام دل من و بلای حوران

روی تو می و چشم تو از مخموران

مژگانت همی کین کشد از مهجوران

چون تو ناید نیز به کین از توران

بر چرخ جوانمرد شبیخون کردن

چون خون علی بقصد صدخون کردن

انکار بتوحید فلاطون کردن

بهتر ز خلاف میر فضلون کردن

در کار جهانیان گشاد است از تو

رنجت گنجست و جور داد است از تو

اندر دل هرکه هست یاد است از تو

شادیش مباد آنکه نه شاد است از تو

ای دوست مرا به دشمنان دادی تو

وز مهر و هوای دشمنان شادی تو

گر زینت بتخانه نوشادی تو

یکباره ز چشم من بیفتادی تو

مطالب مشابه

دکمه بازگشت به بالا