جملاتی از کتاب بدن فراموش نمی کند به همراه عکس نوشته و معرفی کامل این اثر جذاب
جملاتی از کتاب بدن فراموش نمی کند به همراه عکس نوشته و معرفی کامل این اثر جذاب را در تک متن آماده کرده ایم. کتاب بدن فراموش نمی کند؛ مغز، ذهن و بدن در بهبود تروما نوشتهٔ بسل ون درکولک و ترجمهٔ اکبر درویشی است و انتشارات میلکان آن را منتشر کرده است.

جملات جذاب از این کتاب
سخنان غمانگیز بگو؛ اندوهی که بر زبان نیاید در دلِ آشفته نجوا میکند تا در هم شکندش. ویلیام شکسپیر، مکبث
تروما، اصولاً تحملناپذیر و توانفرساست. بیشتر قربانیان تجاوز، سربازان جنگی و کودکانی که آزار دیدهاند وقتی به آنچه بر سرشان گذشته فکر میکنند، اندوهشان به حدی است که میکوشند فکر آن رویدادها را از ذهنشان دور و وانمود کنند اتفاقی نیفتاده و با آن کنار بیایند. با داشتن خاطرهٔ ترس و احساس شرمساری از ضعف و آسیبپذیری مطلق، ادامهٔ حیات به انرژی بسیار عظیمی نیاز دارد.
هرچند همهٔ ما میخواهیم از تروما عبور کنیم، بخشی از مغز که مسئول حصول اطمینان از بقای ماست (در جایی بسیار پایینتر از مغز منطقی ما)، مهارت چندانی در انکارکردن ندارد. مدتها بعداز اتمام تجربه تروما، کوچکترین اشاره به خطر به فعالسازی مجدد آن میانجامد و مدارهای مغزی آسیبدیده را تحریک و مقادیر چشمگیری هورمونهای استرس ترشح میکند. این امر سبب ایجاد احساسات ناخوشایند و ادراکات فیزیکی شدید و همینطور کنشهای شتابزده و پرخاشگرانه میشود. این واکنشهای پساز تروما نامفهوم و تحملناپذیر به نظر میرسند. نجاتیافتگان تروما که احساس میکنند بر رفتار خود کنترل ندارند، رفتهرفته دچار این نگرانی میشوند که آسیبهای واردشده به آنها شدید و جبرانناپذیر است.
«پی بردیم دردهایی هست بیش از حد جانکاه، غمهایی بیش از حد عمیق و وجدهایی بیش از حد زیاد که خودهای محدود ما توان ابرازشان را نداشتند. وقتی هیجان به این درجه میرسید، ذهن خفه میشد؛ و حافظه تا یکنواختشدن دوبارهٔ اوضاع، خالی میگشت.»
بااینحال، اگر خوابتان دچار اختلال شود یا شکمتان کار نکند یا اگر همیشه احساس گرسنگی میکنید یا تماس فیزیکی دیگران با شما دادتان را بلند میکند (چیزی که اغلب در کودکان و بزرگسالان مبتلا به تروما دیده میشود)، کل ارگانیسم دچار بیتعادلی میشود. جالب است که در بسیاری از مشکلات روانی، ردی از مشکلات خواب، اشتها، تماس، گوارش و انگیختگی دیده میشود.
بیمارانی که در کودکی توسط مراقبانشان مورد بیرحمی قرار گرفتهاند با هیچکس احساس امنیت نمیکنند. اغلب از بیمارانم میپرسم آیا میتوانند اسم کسی را ببرند که در مسیر رسیدنشان به بلوغ با او احساس امنیت کرده باشند. بیشترشان به خاطرهٔ آن معلم، همسایه، مغازهدار، مربی یا کشیشی که نشان داده بود دلسوزشان است، سفت میچسبند؛ این خاطره اغلب اوقات سرمنشأ یادگیری برقراری مجدد ارتباط است. ما موجودات امیدواری هستیم. در بهبود تروما همانقدر که بهیادآوری نحوهٔ زنده ماندمان اهمیت دارد شکستگیها نیز مهم است.
وقتی دوباره به مطبم آمد، مشتاقانه میزان اثربخشی داروها را از او جویا شدم. گفت که هیچیک از قرصها را نخورده است. درحالیکه سعی میکردم عصبانیتم را پنهان کنم، دلیلش را از او پرسیدم. جواب داد: «دیدم اگر قرصها را بخورم و کابوسهایم تمام شود، یعنی دوستانم را ترک کردهام و مرگشان بیهوده بوده است. من باید یادگار زندهای از دوستانم باشم که در ویتنام مردند.»
مطلب مشابه: بریدههایی از کتاب زنده به گور صادق هدایت با داستانی خواندن

اگر سرتان پایین باشد و از ترس نتوانید اطرافتان را نگاه کنید، طعمهٔ آسانی برای سادیسم بقیه هستید؛ اما وقتی طوری راه میروید که این پیام را به دیگران میدهد که «سر به سرم نذار» به نظر نمیرسد کسی اذیتتان کند.
حساسیتزدایی ممکن است واکنشپذیریتان را کمتر کند؛ اما اگر در امور عادی روزمره مثل قدمزدن، آشپزی یا بازیکردن با بچهها احساس رضایت نکنید، لذتی از زندگی نخواهید برد.
کودکانی که پیشینهٔ خانوادگی پرآشوبی دارند اغلب اوقات نمیدانند مردم چگونه میتوانند همکاری مؤثری با هم داشته باشند.
رفتهرفته فهمیدم تنها چیزی که کار درمان تروما را امکانپذیر میکند تحسین تعهد بیماران به بقای خود بود، چیزی که به آنها کمک میکرد سوءاستفادهای را که از آنها شده بود تحمل کنند و آنگاه در مقابل تاریکیهای روح که بهناچار بر سر راه بهبود قرار دارند، تاب بیاورند.
همهٔ بازماندگان تروماییای که دیدهام هرکدام بهنوعی سازشپذیر بودهاند و قصهشان و تابآوریشان مایهٔ حیرت بوده است. آگاهی از اینکه تلاش برای بقا بهتنهایی چقدر انرژی میبرد مانع میشود تا از هزینهای که آنها اغلب دراِزای بقایشان متحمل میشوند، یعنی نداشتن رابطهای پرمهر با بدن و ذهن و روحشان، در شگفت بمانم.
عکس نوشته جملات کتاب بدن فراموش نمی کند
افرادی که احساس امنیت میکنند و پیوند معناداری با دیگران دارند دلیلی نمیبینند که وقتشان را در راه مصرف موادمخدر یا خیرهشدن بیهوده به تلویزیون ضایع کنند؛ الزامی نمیبینند شکمشان را از کربوهیدراتها پر کنند یا به همنوعانشان حمله کنند. بااینحال، اگر به نظر برسد کارهایشان چیزی را تغییر نمیدهد، خود را گرفتار میبینند و اغواگری قرصها، رهبران گروههای تبهکاری، مذاهب افراطی یا جنبشهای سیاسی خشن یا هرکس و هرچیزی که نشانهای از تسکین داشته باشد، به دامشان میاندازد.
بدون تردید، تخیل نقش مهمی در کیفیت زندگیهای ما دارد. تخیل ما را قادر میسازد تا با خیالپردازی دربارهٔ سفر، غذا، رابطهٔ جنسی، عاشقشدن و حرف آخر را زدن، همهٔ چیزهایی را که زندگی را جذاب میکند از هستی تکراری و روزمرهٔ خود رهایی یابیم. تخیل این فرصت را به ما میدهد تا به فکر فرصتهای جدیدی باشیم؛ تخیل سکوی پرتاب ضروری برای واقعیتبخشیدن به امیدهایمان است. خلاقیت ما را شعلهور میکند، خستگی و ملال ما را تسکین میدهد، خوشیهای ما را دوچندان میکند و به صمیمیترین روابط ما غنا میبخشد. وقتی افراد بیاختیار و بیوقفه به گذشته کشانده میشوند، به آخرین زمانی که مشغولیتی شدید و هیجانات عمیق را احساس میکردند، از بیتخیلی و انعطافناپذیری ذهنی رنج میکشند. بدون تخیل نه امیدی هست، نه فرصتی برای تجسم آیندهای بهتر، نه جایی برای رفتن و نه هدفی برای رسیدن.
بیحرکتی مهمترین عارضهٔ بسیاری از تروماهاست.
واقعاً تصورش برایم دشوار است اگر آنچه بر سر بسیاری از بیمارانم گذشته بر من تحمیل میشد چطور از عهدهاش برمیآمدم؛ برای همین این علائم را بخشی از قدرتشان میبینم، شیوههایی که برای دوامآوردن آموختند. و بهرغم همهٔ رنجها خیلیهایشان در ادامه پدر و مادر و همسرانی بامحبت و معلمان، پرستاران، دانشمندان و هنرمندان نمونهای شدند. بیشتر بانیان بزرگ تحول اجتماعی خودشان دانش شخصی و عمیقی از تروما دارند
سازگاری زیانهای خودش را در پی دارد. بسیاری از کودکان تنفر از خودشان را امنتر از آن میدانند که با ابراز عصبانیت یا فرار رابطهشان را با مراقبانشان به خطر بیندازند.
دروازههای سیلبند مبتلایان به پیتیاسدی کاملاً باز است. بهدلیل نداشتن صافی همواره درگیر اضافهبار حسی هستند. برای رهایی از این وضعیت، سعی میکنند مغزشان را خاموش کنند و به دید تونلی و تمرکز افراطی روی میآورند. اگر نتوانند بهطور طبیعی خاموش شوند، شاید به دارو یا الکل متوسل شوند تا جهان را به دست فراموشی بسپارند. تراژدی آنجاست که تعطیلی مغز به قیمت کنارگذاشتن عوامل لذت و شادی نیز تمام میشود.
نقطه و رنگهای گیجکنندهای در عکس دیده میشد؛ اما بزرگترین ناحیهٔ فعالسازی مغز، نقطهٔ قرمز بزرگی در مرکز پایینی سمت راست مغز موسوم به ناحیهٔ لیمبیک یا مغز هیجانی بود؛ جای شگفتی نداشت. همه میدانستند که هیجانات شدید موجب فعالسازی سیستم لیمبیک میشود، بهویژه ناحیهای از آن که آمیگدال نام دارد. برای هشدار به خطر قریبالوقوع و فعالسازی واکنش استرسی بدن به آمیگدال وابستهایم. مطالعهٔ ما بهوضوح نشان داد که وقتی افراد مبتلا به تروما با تصاویر، اصوات یا افکاری مرتبط با رویدادی خاص روبهرو میشوند، آمیگدال با هشداردهی واکنش نشان میدهد؛ حتی، آنطور که در نمونهٔ مارشا دیدیم، اگر سیزده سال از آن رویداد گذشته باشد. فعالسازی این مرکز ترس موجب تحریک پیدرپی هورمونهای استرس و تکانههای عصبی میشود و آنها نیز فشارخون، ضربان قلب و جذب اکسیژن را افزایش میدهند و بدن را آمادهٔ جنگ یا گریز میکنند. (۱)
تی. ای. لارنس در کتاب هفت رکن حکمت دربارهٔ تجربیات جنگیاش نوشت: «پی بردیم دردهایی هست بیش از حد جانکاه، غمهایی بیش از حد عمیق و وجدهایی بیش از حد زیاد که خودهای محدود ما توان ابرازشان را نداشتند. وقتی هیجان به این درجه میرسید، ذهن خفه میشد؛ و حافظه تا یکنواختشدن دوبارهٔ اوضاع، خالی میگشت.» (۳) تروما باعث میشود انگشتبهدهان بمانیم؛ اما مسیر برونرفت از آن از واژهها ساخته شده؛ واژههایی که بادقت و جزءبهجزء کنار هم چیده میشوند تا اینکه کل داستان آشکار شود.
چسبیدن به افراد دیگر طبیعیترین راهی است که انسانها میتوانند در موقع ناراحتی، به کمک آن خودشان را آرام کنند. این بدان معناست که بیمارانی که بهلحاظ فیزیکی یا جنسی مورد خشونت واقع شدهاند با دوراهی روبهرو هستند: بهشدت خواهان لمس افرادند؛ اما در عین حال از تماس بدنی وحشت دارند. لازم است ذهن بار دیگر حس ادراکات فیزیکی را فرابگیرد و به بدن هم باید کمک کرد تا آرامش ناشی از لمس دیگران را تحمل کند و از آن لذت ببرد. افراد فاقد آگاهی هیجانی با تمرین میتوانند ادراکات فیزیکیشان را با رویدادهای روانشناختی پیوند دهند. آنگاه قادر خواهند بود بهتدریج با خودشان آشتی کنند. (۲۷)
مطلب مشابه: کتاب فلسفه تنهایی اثر لارس اسوندسن / راهی برای درک بهتر این احساس آشنا اما پیچیده

تروما، اصولاً تحملناپذیر و توانفرساست. بیشتر قربانیان تجاوز، سربازان جنگی و کودکانی که آزار دیدهاند وقتی به آنچه بر سرشان گذشته فکر میکنند، اندوهشان به حدی است که میکوشند فکر آن رویدادها را از ذهنشان دور و وانمود کنند اتفاقی نیفتاده و با آن کنار بیایند. با داشتن خاطرهٔ ترس و احساس شرمساری از ضعف و آسیبپذیری مطلق، ادامهٔ حیات به انرژی بسیار عظیمی نیاز دارد.
نام برخی از بزرگترین پیشتازان عصبشناسی و روانپزشکی، ازجمله ژان – مارتن شارکو، پیِر ژانه و زیگموند فروید، با این کشف گره خورده که هیستری در تروما ریشه دارد، بهویژه ترومای برخاسته از سوءاستفادهٔ جنسی در کودکی.
«میخواهم برایت بگویم فلشبک چگونه است. مثل این است که گویی زمان تا خورده یا معوج شده، طوری که گذشته و حال یکی میشوند؛ انگار بهطور فیزیکی به گذشته برده شدم. نمادهای مربوط به ترومای اصلی، با وجود خوشایندبودنشان در واقعیت، کاملاً آلودهاند و ازاینرو به هیئت چیزهایی درمیآیند که باید ازشان متنفر بود، ترسید، درصورت امکان نابودشان کرد و در غیر این صورت از آنها اجتناب کرد. مثلاً یک قطعه آهن در هر شکلی، اسباببازی، اتو یا فِرکنندهٔ مو، بهشکل ابزار شکنجه دیده میشود. هر مواجهه با لباس اتاق عمل باعث میشد منزوی و گیج و ازنظر جسمانی مریض شوم و گاهی آگاهانه عصبانیام میکرد.»
ترس کنجکاوی و بازیگوشی را نابود میکند.
سی. سی. چانگ، تمرین ذن شما در آن تکهٔ زمانی کوچکی زندگی میکنید که به خودتان تعلق دارد؛ اما آن تکهٔ زمانی فقط زندگی شما نیست، خلاصهٔ همهٔ زندگیهایی است که با شما همعصرند… شما تجلی تاریخید.
وقتی شخصی را بیمار میانگاریم، نه کسی که در فرایند بهبود شرکت دارد، فرد رنجکشیده را از جامعه جدا و او را با حس درونی خود بیگانه میکنیم.
آزمایشهای نوشتاری در سراسر دنیا روی دانشآموزان دبستانی، خانههای سالمندان، دانشجویان پزشکی، زندانیان فوقامنیتی، مبتلایان به التهاب مفاصل، نومادران و قربانیان تجاوز همگی بدون استثنا نشان دادهاند نوشتن دربارهٔ رویدادهای ناراحتکننده موجب ارتقای سلامت فیزیکی و روانی میشود. یکی از دیگر جنبههای مطالعهٔ پنیبیکر توجهم را جلب کرد: وقتی شرکتکنندگان از مسائل خصوصی یا دشوار حرف میزدند، غالباً آهنگ صدا و سبک صحبتکردنشان را تغییر میدادند. تفاوتها آنقدر برجسته بود که پنیبیکر شک کرد که مبادا نوارها را با هم قاطی کرده باشد.



