اشعار محتشم کاشانی (مجموعه کامل اشعار غزل، قطعه و رباعی)

در تک متن، سایت ادبی و هنری برای شما اهالی شعار اشعار محتشم کاشانی را قرار داده ایم. کمال الدین علی مُحتَشَم کاشانی (۹۰۵ ه‍.ق در نراق – ۹۹۶ ه‍.ق در کاشان) شاعر پارسی‌گوی سدهٔ دهم هجری و هم‌دوره با پادشاهی شاه طهماسب یکم صفوی بود. شغل اصلی محتشم بزازی و شَعربافی بود.

اشعار محتشم کاشانی (مجموعه کامل اشعار غزل، قطعه و رباعی)

غزل ها

با رقیب آمد و این غمکده را در زد و رفت

در نزد، آتش غیرت به دلم در زد و رفت

جست برقی و به جان طمع آتش زد و سوخت

دی که ساغر زده از کلبهٔ من سر زد و رفت

آتشی سر زد و شد شمع طرب خانهٔ دل

مرغ جان آمد و گرد سر او پر زد و رفت

میزد او خود درِ صحبت چو من از بی‌صبری

درِ تکلیف زدم بر در دیگر زد و رفت

خواستم در سرمستی شَومَش دامن‌گیر

ناگهان سر زد و دامن به میان بر زد و رفت

آن که ساغر زده از مجلس غیر آمده بود

وه که در مجلس ما سنگ به ساغر زد و رفت

آشکارا به رخ خاکی من پای نهاد

سکهٔ مهر من غم زده بر زر زد و رفت

ملتفت گرچه به بسمل شدن صید نشد

ناوک افکند و دوید از پی و خنجر زد و رفت

گفتمش مرغ دلم راست به پا رشتهٔ دراز

گرهی بر سر آن زلف معنبر زد و رفت

داغدار تو چنان ساخت که سوزش نرود

زان تعافل که برین سوخته اختر زد و رفت

این بتر بود که نامد دگر آن آفت جان

که ره محتشم بی دل ابتر زد و رفت

خاست غوغائی و زیبا پسری آمد و رفت

شهر برهم زده تاراج گری آمد و رفت

تیغ بر کف عرق از چهره‌فشان خلق کشان

شعلهٔ آتش رخشان شرری آمد و رفت

طایر غمزهٔ او را طلبیدم به نیاز

ناز تا یافت خبر تیز پری آمد و رفت

مدعی منع سخن کرد ولیکن به نظر

در میان من و آن مه خبری آمد و رفت

وقت را وسعت آمد شد اسرار نبود

آن قدر بود که پیک نظری آمد و رفت

قدمی رنجه نگردید ز مصر دل او

به دیار دل ما نامه بری آمد و رفت

محتشم سیر نچیدم گل رسوائی او

کاشنایان به سرم پرده دری آمد و رفت

چابکسواری آمد و لعبی نمود و رفت

نی نی عقابی آمد و صیدی ربود و رفت

آن آفتاب کشور خوبی چو ماه نو

ظرف مرا به آن می تند آزمود و رفت

نقش دگر بتان که نمی‌رفت از نظر

آن بت به نوک خنجر مژگان زدود ورفت

تیری که در کمان توقف کشیده داشت

وقت وداع بر دل ریشم گشود و رفت

حرفی که در حجاب ز گفت و شنود بود

آخر به رمز گفت و به ایما شنود و رفت

از بهر پای بوس وداعی که روی داد

رویم هزار مرتبه بر خاک سود و رفت

افروخت آخر از نگه گرم آتشی

در محتشم نهفته برآورد دود و رفت

زانطره دل سوی ذقنت رفته رفته رفت

در چه ز عنبرین رسنت رفته رفته رفت

پیشت چو شمع اشگ بتان قطره قطره ریخت

صد آبرو در انجمنت رفته رفته رفت

من بودم و دلی و هزاران شکستگی

آن هم به زلف پرشکنت رفته رفته رفت

گفتی که رفته رفته چو عمر آیمت به سر

عمرم ز دیر آمدنت رفته رفته رفت

رفتی به مصر حسن و نرفتی ازین غرور

آن جا که بوی پیرهنت رفته رفته رفت

جان را دگر به راه عدم ده نشان که دل

در فکر نقطهٔ دهنت رفته رفته رفت

ای محتشم فغان که نیامد به گوش یار

آوازه‌ای که از سخنت رفته رفته رفت

بی‌پرده برآئی چو به صحرای قیامت

خلد از هوس آید به تماشای قیامت

هنگامه بگردد چو خورد غلغلهٔ تو

بر معرکه معرکه آرای قیامت

در حشر گر آید نم رحمت ز کف تو

روید همه شمشیر ز صحرای قیامت

در قتل من امروز مبر خوف مکافات

کاین داوری افتاد به فردای قیامت

بنشین و مجنبان لب عشاق که کم نیست

غوغای قیام تو ز غوغای قیامت

پروردهٔ تفتندهٔ بیابان تمنا

جنت شمرد دوزخ فردای قیامت

فرداست دوان محتشم از دست تو در حشر

با صد تن عریان همه رسوای قیامت

مطلب مشابه: اشعار اهلی شیرازی (مجموعه کامل‌ترین شعرهای این شاعر بزرگ ایرانی)

غزل ها

زین نقش‌خانه کی من دیوانه جویمت

صورت طلب نیم که درین خانه جویمت

بیزم به جستجوی تو خاک دل خراب

گنجی عجب مدان که ز ویرانه جویمت

ای شمع دقت طلبم بین که در سراغ

ز آواز جنبش پر پروانه جویمت

عقلم فکند از ره و عشقم دلیل گشت

کز رهنمائی دل دیوانه جویمت

یک آشنا نشان توام در جهان نداد

شضد نوبت این زمان که ز بیگانه جویمت

ای خواب خوش که گمشده‌ای چند هر شبی

تا صبح از شنیدن افسانه جویمت

در کوی شوقم ای دریک دانه معبدی است

کانجا به ذکر سبحه صد دانه جویمت

جام فراق دادی و رفتی که در خمار

چون بی‌خودان به نعرهٔ مستانه جویمت

کدام سرو ز سنبل نهاده بند به پایت

که برده دل ز تو ای دلبران شهر فدایت

غم که کرده خلل در خرام چابکت ای گل

ز رهگذار که در پاخلیده خارجفایت

سیاست که ز اظهار عشق کرده خموشت

که حرف مهر کسی سر نمی‌زند ز ادایت

اشارت که سرت را فکنده پیش به مجلس

که بسته راه نگه کردن حریف ربایت

سفارش که تو را راز دار کرده بدین سان

که مهر حقه راست لعل روح فزایت

گهی به صفحهٔ رو زلف می‌نهی که بپوشد

شکسته رنگی رخسار آفتاب جلایت

گهی به سنبل مو دست میکشی که نگردد

دلیل عاشقی آشفتگی زلف دوتایت

تو از کجا و گرفتن به کوی عشق کسی جا

سگ تصرف آن دلبرم که برده ز جایت

اگر نه جاذبهٔ عاشقی بدی که رساندی

عنان کشان ز دیار جفا به ملک وفایت

مناز کم ز نکویان سمند ناز که هستی

تو از برای یکی زار و صد هزار برایت

به محتشم که سگ توست راز خویش عیان کن

که چون جریده به آن کو روی دود ز قفایت

به قصد جان من در جلوه آمد قد رعنایت

به قربانت شوم جانا بمیرم پیش بالایت

ازین بهتر نمی‌دانم طریق مهربانی را

که ننشینم ز پا تا جان دهم از مهر در پایت

توانم آن زمان در عشق لاف دردمندی زد

که از درمان گریزم تا بمیرم در تمنایت

خوش آن مردن که بر بالین خویشت بینم و باشد

اجل در قبض جان تن مضطرب من در تماشایت

چو روز مرگ دوزندم کفن بهر سبکباری

روان کن جانب من تاری از جعد سمن سایت

چو روی منکران عشق در محشر سیه گردد

نشان رو سفیدیهای ما بس داغ سودایت

چه مردم کش نگاهست این که جان محتشم بادا

بلا گردان مژگان سیاه و چشم شهلایت

قطعات

دو بیننده نخل کثیرالثمر

که بودند در آن به نشو و نما

دو تابندهٔ بدر سعادت اثر

که می‌برد از ایشان جهانی ضیا

یکی صاحب خلق و خوی حسن

مسمی به آن اسم به هجت فزا

یکی زبده مردم نیکنام

برو نام حیدر علیه الثنا

به یکبار از تند باد اجل

فتادند از پا به حکم قضا

وزین غم به خاک مذلت نشست

برادر که بد اشرف اقربا

سرو سرور تاجران تاجری

فصیح سخندان صاحب ذکا

چو تاریخشان خواستم عقل گفت

آلهی بود تاجری را بقا

به رسم الخط او را چه کردم حساب

سخن شاهدی بود کوته قبا

ولی در تلفظ لباس حروف

خرد یافت بر قدمدت رسا

حریف غالب اولاد ساقی کوثر

که بود شیوهٔ او قسمت شراب سخا

چراغ بزم صفا شاه قاسمی که چو مهر

جهان فروزی او ذره‌ای نداشت خفا

خمار شیب چو امسال سر گرانش کرد

رساند ساقی دوران به او شراب صبی

زمانه تا سر سالش اگر امان دادی

وزو سه ماه دگر زیب داشتی دنیا

خرد هر آینه گفتی برای تاریخش

کشیده جام اجل شاه قاسم مولا

سلطان محمد آن شمع کز پرتو وجودش

گردیده بود گردون محفل فروز دنیا

در صفحهٔ رخش بود رنگ صلاح ظاهر

وز مطلع جبینش نور فلاح پیدا

از بی وفائی عمر ناگه چو رخت بر بست

وز دهر شد مسافر در خلد ساخت ماوا

جان پدر ز غم سوخت خون شد دل برادر

وز آه و گریه بردند آرام پیر و برنا

چون ساختم ازیشان تاریخ رحلت او

گفتند شد مسافر سلطان محمد ما

سگ علی ولی حیرتی که همچو نصیر

نبود در دل او جز محبت مولا

به دوستی علی رفت و بهر تاریخش

شفاعت علی آمد ز عالم بالا

دولت چو سر به ذروه فتح و ظفر کشید

وز رخ گشود شاهدا من و امان نقاب

بر مسندسرور مکین شاه کامران

دارای آفتاب سریر فلک جناب

تسکین دهندهٔ فتن آخر الزمان

شویندهٔ رخ ظفر از گرد انقلاب

طهماسب خان پناه جهان شاه شه نشان

پرگاردار نقطهٔ کل نقد بوتراب

از یک طرف همای همایون که کام دهر

جست از رکاب بوسی او گشت کامیاب

از جانب دگر خلف پادشاه روم

از پایبوس او سر خود سود بر سحاب

تاریخ آن قران طلبیدم ز عقل گفت

بوسید کامجوی جهان شاه را رکاب

تاریخ این مقارنه کردم سوال گفت

ماهی عجب رسید به پابوس آفتاب

قطعات

سید عالی نسب قاضی عمادالدین که شد

صد خلل در کار شرع از فوت آن عالی‌جناب

چون ز دانش داشت ملک شرع در زیر نگین

شاه ملک شرع شد تاریخش از روی حساب

رباعیات

نواب کز و نیم مه و سال جدا

این عیدم از آن قبلهٔ آمال جدا

امروز که طوف کعبه فرض است و ضرور

من مانده‌ام از کعبهٔ اقبال جدا

ای کرده قدوم تو سرافراز مرا

وز یک جهتان ساختهٔ ممتاز مرا

از خاک مذلتم چو برداشته‌ای

یک باره نگهدار و مینداز مرا

ای نورده آیینهٔ احساس مرا

لطف تو کلید قفل وسواس مرا

نام تو خدا کرده چو فرهاد تو نیز

بردار ز پیش کوه افلاس مرا

گفتند ز حادثات این دیر خراب

بر بستر درد رفته پای تو به خواب

دست الم تو را خدا برتابد

تا پای سلامتت درآید به رکاب

بنیاد دو بینی چو شد از عشق خراب

وان چشم دو بین که بود هم رفت به خواب

دادیم هزار بوسه بر یک سده

کردیم هزار سجده در یک محراب

آن شوخ که تکیه‌گاه او چشم ترست

بازوی شهان چو بالشش زیر سرت

از بس که اساس بستر او عالیست

چادر شب بسترش سپهر گرست

روزی که دلم خیال ابروی تو بست

وز ناز به من نمودی آن نرگس مست

تیری ز کمان خانه ابروی تو جست

در سینهٔ من تا پر و سوفار نشست

مطلب مشابه: قطعات ایرج میرزا (قطعه‌های بسیار خواندنی از شاعر بزرگ ایرانی)

رباعیات

ای قصر بلند آسمان پیش تو پست

خلقت همهٔ زیردست از روز الست

بر تافته روزگار دستم به جفا

دریاب و گرنه میرود کار ز دست

آصف که مهین سواد اقلیم بقاست

وز آصفیش سلطنت ایمن ز فناست

تا عارضه در خانهٔ دو روزش ننشاند

معلوم نشد که سلطنت از که به پاست

طراح که طرح این بنا ریخته است

انواع صنایع بهم آمیخته است

دهقانی باغ سحر پنداری از اوست

کز آب نهال‌ها برانگیخته است

مطالب مشابه

دکمه بازگشت به بالا