اشعار غمگین پاییز { شعرهای کوتاه و بلند غم‌انگیز پائیز }

اشعار غمگین پاییز را در تک متن برای شما اهالی شعر قرار داده‌ایم. اشعار غمگین پاییزی اغلب به مفاهیمی چون تنهایی، دلتنگی، پایان عمر، و یاد گذشته اشاره دارند. این اشعار با توصیف برگ‌های ریخته، آسمان ابری، و حس سرما، حس غم و اندوه را منتقل می‌کنند. اشعاری از شاعرانی چون حسین منزوی و فریدون مشیری نمونه‌های بارزی از این دسته اشعار هستند.

اشعار غمگین پاییز { شعرهای کوتاه و بلند غم‌انگیز پائیز }

شعرهای غمگین پاییزی

دلم برای انارها تنگ است

برای دانه‌های‌ سرخ و سفید

یاقوت‌های‌ عاشق

منتظرم تا برگ‌ها زرد شوند

تا انارها سرخ شوند

و پاییز بیاید و همه ی عاشق شوند

پاییز بیاید و دلتنگی من شاید

با همه ی‌ برگ‌های‌ خزان زده

کم کم بریزد

مجید مصطفوی

پاییز کوچک من

دنیای سازش همه ی رنگ‌هاست

با یک دیگر

تا من نگاه شیفته‌ام را

در خوش‌ترین زمینه به گردش برم

و از درخت‌های‌ باغ بپرسم

خواب کدام رنگ

یا بی‌رنگی را می بینند

در طیف عارفانه پاییز؟

حسین منزوی

آرام شده‌ام

مثل درختی در پاییز

وقتی تمام برگ‌هایش را

باد برده باشد

رضا کاظمی

مطلب مشابه: اشعار زیبا درباره پاییز / شعرهای بلند و کوتاه با موضوع پاییز

شعرهای غمگین پاییزی

شاخه با ریشه خود حس غریبی دارد

باغ امسال چه پاییز عجیبی دارد

غنچه شوقی به شکوفا شدنش نیست

با خبر گشته که دنیا چه فریبی دارد

عکس نوشته اشعار غمگین

پاییز، این فصل زیبای سال

با غربتش آمده است

امروز برگی به زمین افتاد

و هرگز به شاخه برنگشت

وقتی دست‌های‌ زرد برگ

به امید یافتن پناهگاهی

در آسمان خواب شاخه را می دید

درخت مرده بود

آری شروع راه پاییز است

باز پاییز برای تو نبارم سخت است

پای هر خاطره‌ات بغض نکارم سخت است

ای نفس‌گیرترین حادثه فصل خزان

من به اسمت برسم، سخت نبارم، سخت است

پویا جمشیدی

پاییز حدیث کوچ برگی سرخ است

خندیدن گل زیر تگرگی سرخ است

بر لاله چرا کفن بپوشم، وقتی

زیبایی زندگی به مرگی سرخ است

هادی فردوسی

جنگل، به خواب رفته، درختان، خزان زده

تصویر مرگ در همه ی جا آشیان زده

جریان رایج خفقان در مسیر رود

مُهرِ سکوت بر دَهَنِ ماهیان زده

پاییز جان! چه شوم، چه ترسناک

اینک، بر این کناره دشت، اینک

این کوره راه ساکت بی رهرو

آنک، بر ان کمرکش کوه، آنک

ان کوچه باغ خلوت و خاموشت

از یاد روزگار فراموشت

پاییز جان! چه سرد،‌ چه درد آلود

چون من تو نیز تنها ماندستی

ای فصل فصل‌های‌ نگارینم

سرد سکوت خودرا بسراییم

پاییزم! ای قناری غمگینم

مهدی اخوان ثالث

دلم خون شد از این افسرده پاییز

از این افسرده پاییز غم انگیز

غروبی سخت محنت بار دارد

همه ی درد است و با دل کار دارد

فریدون مشیری

 تو هم همرنگ و همدرد منی، ای باغ پاییزی

چو می‌پیچد میان شاخه‌هایت هوی هوی باد

به گوشم از درختان های‌ های‌ گریه می آید

مرا هم گریه می‌باید؛مرا هم گریه می‌شاید

مهدی سهیلی

ای شب سرد پاییزی

در سکوتت چه غم‌انگیز

برگ‌های زرد و خسته

می‌افتند از شاخه‌های بی‌رمق

و صدای باد در گوشم

قصه‌ای تلخ می‌خواند…

عکس نوشته اشعار غمگین

اشعار احساسی پاییزی

زیر درخت سنجد

پاییز آمد و برگ‌ها

رقصان در باد می‌روند

انگار قلب من

با هر برگ زردی

تکه‌تکه می‌شود…

پاییز، ای فصل خاموش

در تو غمی‌ست که دل را

به سوی نیستی می‌برد

برگ‌ها می‌ریزند

و من در این سکوت

خود را گم کرده‌ام…

پاییز آمد، ای دوست

با خود غمی آورد

باغ بی‌برگ و بار

در سکوتی سرد و تار

قلب من را لرزاند

با نوای باد و زردی برگ‌ها…

پاییز، ای فصل زرد

برگ‌ها می‌افتند و

قلب من در سینه

با هر نسیم سرد

آهسته می‌شکند…

ای پاییز، ای فصل زرد و خاموشی

در کوچه‌های سرد و بی‌رهگذر شهر

برگ‌های خسته از شاخه‌ها جدا می‌شوند

و با هر نسیم، رقصی غریبانه می‌کنند

انگار قلب من نیز همراه آن برگ‌ها

در این سکوت غم‌انگیز پاییزی می‌ریزد

آسمان خاکستری‌ات، ای پاییز، چه سنگین است

ابرهایش اشک‌هایم را پنهان نمی‌کنند

و من در این خیابان‌های باران‌خورده

با یادهایی که چون برگ زرد می‌افتند

گم شده‌ام در غبار سرد این فصل بی‌رحم

که هر لحظه مرا به سوی فراموشی می‌برد…

پاییز آمد، ای دوست، با غمی ژرف و بی‌پایان

باغ‌ها عریان، شاخه‌ها در سوگ برگ‌هایشان

باد می‌وزد، سرد و تلخ، در میان کوچه‌های خالی

و صدای خش‌خش برگ‌ها، نوحه‌ای برای قلب زخمی

روزگاری بود که این باغ پر از آواز و رنگ بود

گل‌ها می‌خندیدند و شاخه‌ها در آغوش بهار بودند

اما حالا، پاییز با دست‌های سردش آمده است

و هر چه بود و نبود را به تاراج غم سپرده است

ای پاییز، ای فصل پایان و جدایی‌ها

چرا قلب مرا با این زردی و سکوتت می‌لرزانی؟

من در این جاده‌ی مه‌آلود، تنها و سرگردان

با هر برگ که می‌افتد، تکه‌ای از خود را گم می‌کنم…

پاییز، ای مسافر غمگین، در راه آمدی باز

با کوله‌باری از برگ‌های زرد و آسمانی خاکستری

در این دشت خاموش، جایی که پرنده‌ها آواز را فراموش کرده‌اند

من ایستاده‌ام، با چشمانی که به دورها خیره مانده

برگ‌ها می‌ریزند، آرام و بی‌صدا، بر خاک سرد زمین

و هر برگ که می‌افتد، انگار بخشی از رویاهایم می‌میرد

ای پاییز، تو با خود چه آورده‌ای که این‌گونه دلم می‌لرزد؟

نسیمی که از میان شاخه‌های عریان می‌گذرد

قصه‌ای تلخ از جدایی و پایان در گوشم زمزمه می‌کند

من در این سکوت، در این غروب‌های نارنجی و غم‌انگیز

خود را می‌جویم، اما جز سایه‌ای محو چیزی نمی‌یابم

پاییز، ای فصل آینه‌های شکسته، مرا به کجا می‌برید؟ 

پاییز، ای فصل باران‌های بی‌امان و غم‌های بی‌پایان

در کوچه‌های خیس و خلوت، قدم‌هایم صدا می‌کنند

برگ‌های زرد زیر پایم خرد می‌شوند و آه می‌کشند

انگار هر برگ، داستانی از عشق‌های ازدست‌رفته دارد

آسمان تو، ای پاییز، چرا این‌قدر گرفته و دلگیر است؟

ابرهایش انگار بار غم‌های عالم را بر دوش می‌کشند

من در این غروب سرد، با کتی کهنه و قلبی شکسته

به دنبال سایه‌ای از گذشته‌ها در خیابان‌ها می‌گردم

اما جز صدای باد و بوی خاک باران‌خورده چیزی نیست

پاییز، تو با من چه کرده‌ای که این‌گونه تنها شده‌ام؟

هر برگ که از شاخه می‌افتد، مرا به یاد نبودنت می‌اندازد

و من در این فصل سرد، با دست‌های خالی، به سوی شب می‌روم…

مطلب مشابه: متن درباره پاییز و دلتنگی به همراه عکس نوشته های زیبا اما غمگین

اشعار احساسی پاییزی

ای پاییز، ای فصل غم‌بار و زردرنگ جدایی

که با باد سردت، دل عاشقان را به درد می‌آوری

شاخه‌های عریان، چون دل‌های خسته از انتظار

در سکوتی تلخ، به سوگ بهار رفته می‌نشینند

برگ‌ها، چون اشک‌های عاشق، یکی‌یکی می‌ریزند

و زمین را با نقش غم‌های بی‌شمار می‌آرایند

ای پاییز، تو آینه‌ای از دل‌های شکسته هستی

که در هر غروبت، قصه‌ای از عشق ناتمام می‌گویی

من در این باغ بی‌برگ، با خاطراتی که چون مه محو می‌شوند

راه می‌روم و با هر قدم، قلبم سنگین‌تر می‌شود

ای پاییز، ای همدم تنهایی‌های بی‌پایان من

مرا در آغوش سردت بگیر و به خواب ابدی بسپار…

مطالب مشابه

دکمه بازگشت به بالا