اشعار زیبا برای مادر / سرودههایی سرشار از عشق، مهربانی و سپاس
سایت «تکمتن» در این مطلب، مجموعهای از اشعار زیبا و احساسی در وصف مادر را گردآوری کرده است؛ سرودههایی سرشار از عشق، مهربانی، سپاس و دلدادگی به کسی که آغوشش اولین پناه زندگیست. مادر، واژهایست که در هر زبانی، با هر لهجهای، مقدس و دوستداشتنی است؛ و شعر، تنها راهیست که میتواند اندکی از بزرگیاش را توصیف کند. اگر بهدنبال اشعاری دلنشین، لطیف و گاه اشکآور برای قدردانی از مادر هستید، این مجموعه میتواند احساستان را در زیباترین قالب ممکن به زبان بیاورد.

اشعار پر از عشق در وصف مادر
مادر نمــای قــدرت دنیـــای خلقـــت است
مادر به مـا ز ایــزد یکتــا فضیـــلت است
فـردوس را بــــه زیر قدمهـــاش مانده رب
کـو را مقــام، بعــد خـــدا در عبـادت است
در چشمهای خوب تو یک آسمان غم است
انگار خیس شبنم گلهای مریم است
در من شکست بغض ترک خورده قدیم
وقتی که در صدای تو آه دمادم است
از دستهای روشن تو شعله میکشد
مادر! نوازشی که به پاکی شبنم است
پیچیده عطر عشق زلال تو در دلم
عشقی که جاودانهترین عشق عالم است
در چشمهات گرچه شررریز آرزوست
اما برای زخم غزلهام، مرهم است
با تو تمام پنجرهها رو به سمت نور
بی تو نگاه آینهها غرق ماتم است
مادر چگونه از تو بگویم که واژهها
هر قدر عاشقانه شود باز هم کم است
ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفتهای
کت خون ما حلالتر از شیر مادر است
“حافظ”
تو ای مادر تو ای معنای ایثار
وفا را در رخت تفسیر کردم
برای جستن عشق و صداقت
تو را تنها تو را تصویر کردم
چه شبها چشم تو بیدار میماند
که شاید خواب در چشمم ببیند
دلت غمهای خود از یاد میبرد
مگر شادی به لبهایم نشیند
چه زحمتها برای من کشیدی
که من آسوده باشم در کنارت
بهارت با خزان غم به سر شد
به امیدی که باشم نو بهارت
تو چون شمعی به شبهای سیاهم
به تسکین غم من گریه کردی
تو زن بودی و من در دامن تو
گرفتم درس عشق و راد مردی
تو ای مفهوم عشق ای راز هستی
فداکاری، صبوری، بی ریایی
تو ای مصداق لطف و مهربانی
ز تو جویم نشان روشنایی
“مهرداد مولایی”
اگر فلاطن و سقراط، بودهاند بزرگ
بزرگ بوده پرستار خردی ایشان
به گاهواره مادر، به کودکی بس خفت
سپس به مکتب حکمت، حکیم شد لقمان
چه پهلوان و چه سالک، چه زاهد و چه فقیه
شدند یکسره، شاگرد این دبیرستان
حدیث مهر، کجا خواند طفل بی مادر
نظام و امن، کجا یافت ملک بی سلطان…
همیشه دختر امروز، مادر فرداست
ز مادرست میسر، بزرگی پسران…
همیشه این سوالم بوده مادر که رنگ لالهها یعنی چه رنگی
همیشه گفته بودی باغ سبزِ ولی رنگ خدا یعنی چه رنگی
نگاه مادرم چون یاس میشد به پرسشهای من لبخند میزد
زمانی رنگ سرخ لالهها را به دنیای دلم پیوند میزد
ولی من باز میپرسیدم از او که منظورت ز آبی چیست مادر
همان رنگی که گفتی رنگ دریاست همان رنگی که گشته چشم از او تر
ز اقیانوس بی طوفان چشمش صدای اشکها را میشنیدم
در آن هنگام در باغ تخیل رخ زیبای او را میکشیدم
ولی من هر چه نقاشی کشیدم همه تصویری از رویای او بود
و شاید چند خطی که نوشتم همه یک قطره از دریای او بود
معلم آن زمان که عاشقانه کنار حرفهایت مینشینم
همیشه آرزو کردم که روزی نگاه مهربانت را ببینم
ببینم که کدامین دیدگانی مرا با حس دیدن آشنا کرد
که دستان مرا تا اوج برد مرا از دور با چشمش صدا کرد
ببینم که چه کس راز شفق را به چشمان وجود من نشان داد
ببینم که کدامین مهربانی غبار غم رویایم تکان داد
اگر چه من نگاهت را ندیدم ولی زیباییت را میشناسم
صدای موج روحت را ستاره دل دریاییت را میشناسم
ز تو آموختم نقاشی عشق ز تو احساس را ترسیم کردم
ز تب نور امید و موج دل را میان غنچهها تقسیم کردم
ولی من با مرور خاطراتم به اوج آرزوهایم رسیدم
هم اینک لحظهای نقاش هستم معلم را و مادر را کشیدم
“مریم حیدرزاده”
مطالب مشابه: متن در وصف پدر مهربان / جملات و پیامک های قدردانی از پدر

اشعار معروف و احساسی برای مادر مهربان
گویند مرا چو زاد مادر
پستان به دهان گرفتن آموخت
شبها بر گاهواره من
بیدار نشست و خفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد
تا شیوه راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم
الفاظ نهاد و گفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من
بر غنچه گل شکفتن آموخت
پس هستی من ز هستی اوست
تا هستم و هست دارمش دوست
“ایرج میرزا”
مادر! گناه زندگیم را به من ببخش
زیرا اگر گناه من این بود، از تو بود
هرگز نخواستم که ترا سرزنش کنم
اما ترا به راستی از زادن چه سود؟
در دل مگو که از تو و رنج تو آگهم
هرگز مرا چنانکه خودستی گمان مدار…
دردم یکی نبود که زودش دوا کنی
آن به که دل نبندی ازین پس به کار من
مادر! من آن امید ز کف رفته توام
کز هر چه بگذری، نتوانی بدو رسید…
مادر! من آن امید ز کف رفته توام
درد مرا مپرس و گناه مرا ببخش…
مادر! تو بی گناهی و من نیز بی گناه
اما سزای هستی ما، در کنار ماست
از یکدگر رمیده و بیگانه مانده ایم
وین درد، درد زندگی و روزگار ماست
“نادر نادرپور”
مادر زشیره ی دادی تــــــو شیـــر مــــــــادر
در پـــای نــو جوانت گشتی تـــو پیـر مــــادر
کانون زندگـــانی گـــــرم از محبت تـــــوست
آغوش گــــرم خـــود، از مـــا مگیـر مـــــادر
یک زنی با طفل آورد آن جهود
پیش آن بت و آتش اندر شعله بود
طفل ازو بستد در آتش در فکند
زن بترسید و دل از ایمان بکند
خواست تا او سجده آرد پیش بت
بانگ زد آن طفل انی لم امت
اندر آ ای مادر اینجا من خوشم
گر چه در صورت میان آتشم
چشمبندست آتش از بهر حجیب
رحمتست این سر برآورده ز جیب
اندر آ مادر ببین برهان حق
تا ببینی عشرت خاصان حق
اندر آ و آب بین آتش مثال
از جهانی کآتش است آبش مثال
کیست مادر؟ نقشه ایجاد ما
کیست مادر؟ بانی بنیاد ما
قلب او سرچشمه امید هاست
سینه او مشرق خورشیدهاست
مادر ای والاترین رویا ی عشق
مادر ای دلوا پس فردای عشق
مادر ای غمخوار بی همتای من
اولین و آخرین معنای عشق
مطالب مشابه: متن دلتنگی مادر فوت شده / جملات دلتنگی برای مادر آسمانی

سروده های دلنشین برای مادر دلسوز
سر در گم سرّ سحرم مادر گلها
دل مرده اسرار درم مادر گلها
ای محور اصل همه عالم و آدم
ای هاله احساس و کرم مادر گلها
هم اسوه مهر و مدد و گوهر علمی
هم سوره طاهای حرم مادر گلها
علامه دهری و سراسر همه عدلی
ای حامی و امدادگرم مادر گلها
در معرکه گل کرده همی آه کلامی
گاهی سر و گاهی کمرم مادر گلها
ای ماه دل آرای علی در دم مرگم
دل گرم طلوعی دگرم مادر گلها
“مجید قاسمی”
زیباترین کلمه بر لب های بشریت کلمه«مادر» و زیباترین آوا،
آوای«مادرم» است. این کلمه آکنده از عشق و امید است،
کلمه شیرین و مهر انگیز که از اعماق قلب بر می خیزد
و زیبائی است.مادر همه چیز ماستمادر آن روح جاودانی است که
لبریز از عشق و
زیبائی است
بوی بهشت می دهد دست دعای مادرم
سجده پس از خدا برم بر کف پای مادرم
آتش پاک عشق را دامن شوق می زند
در دل خام-سوز من حمد و نثای مادرم
زنم از دیده بر دل روی مادر
منم مست کمان ابــروی مادر
گل از خجلت نقابی بر رخش زد
چو آمد عطر مشکین بــوی مادر
تو گوهری که در کف طفلی فتاده ای
من، ساده لوح کودک گوهر ندیده ام
گاهی به سنگ جهل، گهر را شکسته ام
گاهی بدست خشم به خاکش کشیده ام
مادر ای معنی ایثار تو گل باغ خدایی
توی روزگار غربت با غم دل آشنایی
مینویسم از سر خط ای معنی بودن
منیویسم تا همیشه توی لایق ستودن
گویند مرا چو زاد مادر
پستان به دهن گرفتن آموخت
شبها بر گاهوارهی من
بیدار نشست و خفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد
تا شیوهی راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم
الفاظ نهاد و گفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من
بر غنچهی گل شکفتن آموخت
پس هستی من ز هستی اوست
تا هستم و هست، دارمش دوست
ایرج میرزا
جوانى سر از رأى مادر بتافت
دل دردمندش به آذر بتافت
چو بیچاره شد پیشش آورد مهد
که اى سست مهر فراموش عهد
نه در مهد نیروى حالت نبود
مگس راندن از خود مجالت نبود؟
تو آنى کزان یک مگس رنجهاى
که امروز سالار و سرپنجهاى…
چه پوشیده چشمى ببینى که راه
نداند همى وقت رفتن ز چاه
تو گر شکر کردى که با دیدهاى
وگرنه تو هم چشم پوشیدهاى
“سعدی”
تو نمایانگر الطاف خدایی مادر
مروه و حج و صفایی مادر
زیر پای تو بهشت است بهشت
باز هم طفل توام ،هرچه کردم ، چه زیبا و چه زشت
مطالب مشابه: انشا مادربزرگ؛ 10 انشا جدید با موضوع خانه مادربزرگ



