گلچینی از اشعار فردوسی؛ تک بیتی و دو بیتی های ناب در باب زندگی

در سایت «تک‌متن»، مجموعه‌ای از تک‌بیتی‌ها و دوبیتی‌های ناب حکیم ابوالقاسم فردوسی را گردآوری کرده‌ایم؛ گوهرهایی از شاهنامه که در کوتاه‌ترین قالب شعری، بلندترین مفاهیم از شجاعت، خرد، میهن‌دوستی و اخلاق انسانی را در خود جای داده‌اند. این اشعار کوتاه، فرصتی هستند برای لمس عظمت اندیشه فردوسی در قالب واژگانی فشرده اما ژرف.

تک بیتی های زیبا از فردوسی

نبــاشد همی نیک و بـــد، پــــایدار
همـــــان به که نیکی بود یادگار

ز یاقوت سرخست چرخ کبود
نه از آب و گرد و نه از باد و دود

اگر دانشی مرد گوید سخن
تو بشنو که دانش نگردد کهن

به نزد کهان و به نزد مهان
به اذيت موری نیرزد جهان

بدارم وفای تو تا زنده ام
روان را به مهر تو آکنده ام…

سپاه شب تیره
شبی چون شَبَه روی شسته به قیر
نه بهرام پیدا ، نه کیوان ، نه تیر

به نیکی گرای و میازار کس
ره رستگاری همین است و بس

چرا کشت باید درختی به دست
که بارش بود زهر و برگش کبست

بزرگی سراسر به گفتار نیست
دو صد گفته چون نیم کردار نیست

سَرَم به مُردگی ام گرم بود قبل از تو
چرا رسیدی و با عشق زنده ام کردی. .؟!

نگار تو اینک بهار منست
مر این پرنیان غمگسار منست

ز ما باد بر جان آنکس درود
که داد و خرد باشدش تار و پود

که داند بجز ذات پروردگار
که فردا چه بازی کند روزگار…

ستوده کسی کو میانه گزید
تن خویش را آفرین گسترید

میاسای از آموختن یک زمان
ز دانش میفکن دل اندر گمان

مگو آن سخن کاندرو سود نیست
کزان آتشت بهره جز دود نیست

بـه آمــوختن چون فــروتن شـــوی
سخن هــای دانندگــان بشنوی

بیا تا همه دست نیکی بریم
جهان جهان را به بد نسپرسم

به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد

به رنج اندر است ای خردمند گنج
نیابد کسی گنج نابرده رنج

خرد باید و دانش و راستی
که کژی بکوبد ار کاستی

مطالب مشابه: متن تبریک ۱۵ اردیبهشت روز شیراز {جملات و اشعار زیبا و ادبی}

دو بیتی های ناب از فردوسی

چه خوش گفت فردوسی پاکزاد
که رحمت بر آن تربت پاک باد
میازار موری که دانه‌کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است

چنین است کردار گردان سپهر
گهی درد پیش آرَدَت ، گاه مهر
گهی بخت گردد چو اسپی شموس
به نُعم اندرون زُفتی آردت و بؤس

چه ناخوش بود دوستی با کسی
که بهره ندارد ز دانش بسی
که بیکاری او ز بی‌دانشی است
به بی‌دانشان بر بباید گریست

ترا دانش و دین رهاند درست
در رستگاری ببایدت جست
وگر دل نخواهی که باشد نژند
نخواهی که دایم بوی مستمند
به گفتار پیغمبرت راه جوی
دل از تیرگیها بدین آب شوی

بنام خداوند خورشید و ماه
که دل را بنامش خرد داد راه
خداوند هستی و هم راستی
نخواهد ز تو کژی و کاستی

بیا تا جهان را به بد نسپریم
به کوشش همه دست نیکی بریم
نباشد همی نیک و بد ، پایدار
همان به که نیکی بود یادگار

از آغاز باید که دانی درست
سر مایهٔ گوهران از نخست
که یزدان ز ناچیز چیز آفرید
بدان تا توانایی آرد پدید

اگر چشم داری به دیگر سرای
به نزد نبی و علی گیر جای
گرت زین بد آید گناه منست
چنین است و این دین و راه منست

نترسم که دارم ز روشن دلی
به دل مهر جان نبی و علی
مرا غمز کردند کان پر سخن
به مهر نبی و علی شد کهن

چو گفتار بیهوده بسیار گشت
سخنگوی در مردمی خوار گشت
نه نایافت رنجه مکن خویشتن
که تیمار جان باشد و رنج تن

مطالب مشابه: داستان کوتاه از شاهنامه برای کودکان {۸ قصه جذاب شاهنامه به زبان ساده کودکانه}

دو بیتی و تک بیتی از فردوسی

تو را دانش از لطف یزدان بود
بجوشد ز جایی که در جان بود

چنین است سوگند چرخ بلند
که بر بی گناهان نیاید گزند

نخوانند بر ما کسی آفرین
چو ویران بود بوم ایران زمین

چو آن دید برگشت و آمد دوان
کزیشان کسی نیست روشن روان

بدانید که از کردگار جهان
بد و نیک هرگز نماند نهان

نیابد کسی چاره از چنگ مرگ
چو باد خزانست و ما همچو برگ

نمیرم از این پس که من زنده‌ام
که تخم سخن را پراکنده‌ام

وگر نیک‌دل باشی و راه‌جوی
بود نزد هر کس تو را آبروی
وگر بدکنش باشی و بد تنه
به دوزخ فرستاده باشی بنه

تویی کرده کردگار جهان
ببینی همی آشکار و نهان

دل آرام دارید بر چار چیز
کزو خوبی و سودمندیست نیز
یکی بیم و آزَرم و شرم خدای
که باشد تو را یاور و رهنمای…

ندانی که مردان پیمان‌شکن
ستوده نباشد بر انجمن

پس زندگی یاد کن روز مرگ
چنانیم با مرگ چون باد و برگ
هر آنگه که در کار سستی کنی
همه رای ناتندرستی کنی

سپاس از جهاندار هر دو جهان
شناسنده‌ی آشکار و نهان

ز دانش چو جان ترا مایه نیست
به از خامشی هیچ پیرانه نیست
توانگر شد آنکس که خرسند گشت
از او آز و تیمار در بند گشت

بود همزبانی، سخن را نشان
که از راز پنهان گشاید زبان

چو پولاد زنگار خورده سپهر
تو گفتی به قیر اندر اندود چهر
فرو ماند گردون گردان به جای
شده سست خورشید را دست و پای

گر او بفکند فرو نام پدر
تو بیگانه خوانش مخوانش پسر

سپاه شب تیره بر دشت و راغ
یکی فرش گسترده از پّر زاغ
نموده ز هر سو به چشم اهرمن
چو مار سیه ، باز کرده دهن

سخن سنج و دینار گنجی مسنج
که بر دانشی مرد خوار است گنج

از آن پس که بسیار بردیم رنج
به رنج اندرون گرد کردیم گنج
شما را همان رنج پیشست و ناز
زمانی نشیب و زمانی فراز

مطالب مشابه: رباعیات سعدی (گلچین دلنشین ترین رباعیات سعدی بزرگ)

مطالب مشابه

دکمه بازگشت به بالا