گلچینی از تک بیتی ها و غزلیات سعدی + تک بیتی ها و غزلیات با معنی
در این مطلب از سایت تکمتن، گلچینی از زیباترین اشعار سعدی، شاعر بزرگ شیراز، گردآوری کردهایم؛ مجموعهای از تکبیتها و غزلیات ناب که سرشار از عشق، اخلاق و اندیشهاند. اگر به شعر فاخر فارسی علاقهمندید، این مجموعه را از دست ندهید.

تک بیتی های سعدی
گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم
هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است
علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد
دریغ سود ندارد چو رفت کار از دست
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
دعات گفتم و دشنام اگر دهی سهل است
که با شکردهنان خوش بود سؤال و جواب
من بیمایه که باشم که خریدار تو باشم
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
سعديا بی وجود صحبت يار همه عالم به هيچ نستانيم
ترک جان عزيز بتوان گفت ترک يار عزيز نتوانيم
از در درآمدی و من از خود به در شدم
گویی کز این جهان به جهان دگر شدم
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
ﻫﺰﺍﺭ ﺟﻬﺪ ﺑﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺳﺮ ﻋﺸﻖ ﺑﭙﻮﺷﻢ
ﻧﺒﻮﺩ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺁﺗﺶ ﻣﯿﺴﺮﻡ ﮐﻪ ﻧﺠﻮﺷﻢ
تو در عالم نمی گنجی ز خوبی
ای در دل من رفته چون خون در رگ و پوست
گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبی
چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید
به خدا اگر بمیرم که دل از تو برنگیرم
برو ای طبیبم از سر،که دوا نمیپذیرم
ﮔﻔﺘﯽ ﻧﻈﺮ ﺧﻄﺎﺳﺖ، ﺗﻮ ﺩﻝ ﻣﯽﺑﺮﯼ ﺭﻭﺍﺳﺖ؟!
ﺧﻮﺩ ﮐﺮﺩﻩ ﺟﺮﻡ ﻭ ﺧﻠﻖ ﮔﻨﻬﮑﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﯽ
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
سخن عشق تو بی آنکه برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم
آنچه در غیبتت، ای دوست به من میگذرد
نتوانم که حکایت کنم، الّا به حضور
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد
اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم
خرم آن روز که بازآیی و سعدی گوید:
آمدی، وه که چه مشتاق و پریشان بودم
شب فراق نداند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق در بند است
تا عهد تو در بستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان ها
دردی از حسرت دیدار “تو” دارم که طبیب
عاجز آمد؛ که مرا چاره درمان تو نیست!
هر که سودای تو دارد، چه غم از هر دو جهانش
نگران تو چه اندیشه و بیم از دگرانش
اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم؟
که خلاص بی تو بند است و حیات بی تو زندان
بی حسرت از جهان نرود هیچ کس به در
الا شهید عشق به تیر از کمان دوست
تو فارغی و عشقت بازیچه مینماید
تا خرمنت نسوزد تشویش ما ندانی

مطلب مشابه: رباعیات سعدی (گلچین دلنشین ترین رباعیات سعدی بزرگ)
گلچین اشعار سعدی
وَر هیچ نباشد
چو تُو هستی هَمه هست…!!
از در در آمدی و من از خود به در شدم
گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم
چنانت دوست می دارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم…
به دیدن از تو قناعت نمیتوانم کرد
حکایتی دگرم هست و جای گفتن نیست
ﺭﻭﯼ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﻣﯽﻧﻬﻢ ﮔﺮ ﺗﻮ ﻫﻼﮎ ﻣﯽﮐﻨﯽ
ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺑﻨﺪ ﻣﯽﺩﻫﻢ ﮔﺮ ﺗﻮ ﺍﺳﯿﺮ ﻣﯽﺑﺮﯼ
من از آن روز که دربند توام آزادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم
چنان مشتاقم ای دلبر به دیدارت، که گر روزی
برآید از دلم آهی، بسوزد هفت دریا را
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی
گفتی نظر خطاست
تو دل میبری رواست…؟
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
به طاقتی که ندارم کدام بار کشم؟!…
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود بدیدم و مشتاق تر شدم
مرا به عشق تو اندیشه از ملامت نیست
وگر کنند ملامت نه بر من تنهاست
دو عالم را به یک بار از دل تنگ
برون کردیم تا جای تو باشد…
امید وصل تو جانم به رقص می آرد
چو باد صبح که در گردش آورد ریحان

مطلب مشابه: اشعار سهراب سپهری + گلچین اشعار دل نواز و عکس نوشته سهراب سپهری
گلچین غزلیات زیبای سعدی
سرو سیمینا به صحرا میروی
نیک بدعهدی که بی ما میروی
کس بدین شوخی و رعنایی نرفت
خود چنینی یا به عمدا میروی؟
روی پنهان دارد از مردم پری
تو پریروی آشکارا میروی
گر تماشا میکنی در خود نگر
یا به خوشتر زین تماشا میروی
مینوازی بنده را یا میکشی؟
مینشینی یک نفس یا میروی؟
اندرونم با تو میآید ولیک
خائفم گر دست غوغا میروی
ما خود اندر قید فرمان توایم
تا کجا دیگر به یغما میروی
جان نخواهد بردن از تو هیچ دل
شهر بگرفتی به صحرا میروی
گر قدم بر چشم من خواهی نهاد
دیده بر ره مینهم تا میروی
ما به دشنام از تو راضی گشتهایم
وز دعای ما به سودا میروی
گرچه آرام از دل ما میرود
همچنین میرو که زیبا میروی
دیدهٔ سعدی و دل همراه توست
تا نپنداری که تنها میروی
ای باد صبحدم خبر دلسِتان بگوی
وصف جمال آن بت نامهربان بگوی
بگذار مشک و بویِ سر زلف او بیار
یاد شکر مکن؛ سخنی زآن دهان بگوی
بستم به عشق موی میانش کمر چو مور
گر وقت بینی این سخن اندر میان بگوی
با بلبلانِ سوختهبالِ ضمیر من
پیغام آن دو طوطی شکّرفِشان بگوی
دانم که باز بر سر کویش گذر کنی
گر بشنود حدیث منش در نهان بگوی
کای دل ربوده از بر من حکم از آن توست
گر نیز گوییم به مثل ترک جان بگوی
هر لحظه راز دلْ جَهَدم بر سر زبان
دل میتپد که عمر بشد وارهان بگوی
سِرّ دل از زبان نشود هرگز آشکار
گر دل موافقت نکند کای زبان بگوی
ای باد صبح دشمن سعدی مراد یافت
نزدیک دوستان وی این داستان بگوی

هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
الا بر آن که دارد با دلبری وصالی
دانی کدام دولت در وصف مینیاید
چشمی که باز باشد هر لحظه بر جمالی
خرم تنی که محبوب از در فرازش آید
چون رزق نیکبختان بی محنت سؤالی
همچون دو مغز بادام اندر یکی خزینه
با هم گرفته انسی وز دیگران ملالی
دانی کدام جاهل بر حال ما بخندد
کاو را نبوده باشد در عمر خویش حالی
بعد از حبیب بر من نگذشت جز خیالش
وز پیکر ضعیفم نگذاشت جز خیالی
اول که گوی بردی من بودمی به دانش
گر سودمند بودی بی دولت احتیالی
سال وصال با او یک روز بود گویی
و اکنون در انتظارش روزی به قدر سالی
ایام را به ماهی یک شب هلال باشد
وآن ماه دلستان را هر ابرویی هلالی
صوفی نظر نبازد جز با چنین حریفی
سعدی غزل نگوید جز بر چنین غزالی
چرا به سرکشی از من عنان بگردانی
مکن که بیخودم اندر جهان بگردانی
ز دست عشق تو یک روز دین بگردانم
چه گردد ار دل نامهربان بگردانی
گر اتفاق نیفتد قدم که رنجه کنی
به ذکر ما چه شود گر زبان بگردانی
گمان مبر که بداریم دستت از فتراک
بدین قدر که تو از ما عنان بگردانی
وجود من چو قلم سر نهاده بر خط توست
بگردم ار به سرم همچنان بگردانی
اگر قدم ز من ناشکیب واگیری
و گر نظر ز من ناتوان بگردانی
ندانمت ز کجا آن سپر به دست آید
که تیر آه من از آسمان بگردانی
گرم ز پای سلامت به سر در اندازی
ورم ز دست ملامت به جان بگردانی
سر ارادت سعدی گمان مبر هرگزش
که تا قیامت از این آستان بگردانی
مطلب مشابه: عکس نوشته اشعار حافظ / پروفایل اشعار حافظ شیرازی