بریده‌هایی از کتاب موش‌ها و آدم‌ها (کتابِ برنده جایزه نوبل و نوشته جان اشتایک بک)

موش‌ها و آدم‌ها یک شاهکار ادبی است. رمانی درجه یک از جان اشتاین بک بزرگ. نویسنده آمریکایی که برای نوشتن این رمان برنده جایزه نوبل ادبی شد. ما نیز در این بخش از سایت تک متن بریده و جملاتی از این کتاب را برای شما دوستان قرار خواهیم داد. پس با ما همراه شوید.

بریده‌هایی از کتاب موش‌ها و آدم‌ها / کتابِ برنده جایزه نوبل و نوشته جان اشتایک بک

این رمان درباره چیست؟

جورج میلتون و لنی اسمال دو دوست هستند که با مهتری در اصطبل روزگار می‌گذرانند. آرزوی دیرین هر دویشان آن است که روزی جایی را بخرند و در آن خرگوش پرورش دهند. لنی از بچگی از نوازش چیزهای نرم خوشش می‌آید و زور بازوی بسیاری دارد ولی چندان باهوش نیست و کودن است. از همین رو دچار دردسر می‌شود، به‌ویژه هنگامی که زن پسر ارباب، کرلی، از او می‌خواهد تا موهایش را نوازش کند. لنی نخواسته زن بیچاره را می‌کشد و از ترس می‌گریزد. کرلی خشمگین با مردانش در پی یافتن و از پای درآوردن لنی راهی می‌شود. جرج هم به‌رغم سوگندش برای پشتیبانی از لنی در چنین درگیری‌هایی به گروه پیوسته در پی لنی راهی می‌شود.

جان اشتایک بک که بود؟

جان ارنست استاین‌بک جونیور که در منابع فارسی بیشتر با نام جان اشتاین‌بک شناخته می‌شود، یکی از شناخته شده‌ترین و پرخواننده‌ترین نویسندگان قرن بیستم آمریکا، برندهٔ نوبل ادبیات و همچنین یکی از مهم‌ترین نمایندگان مکتب ادبی ناتورالیسم می‌باشد. از بهترین آثارش می‌توان به خوشه‌های خشم (1939) اشاره کرد.

بریده و جملاتی زیبا از رمان شاهکار موش‌ها و آدم‌ها

«اونایی که مثل ما تو مزرعه‌ها و دامداریا کار می‌کنن، مادرمرده‌ها خیلی تنهان. تنهاتر از اینا هیچ‌جا پیدا نمی‌شه! نه کس و کاری دارن، نه یه سوراخی که بگن خونه‌شونه! می‌رسن به یه مزرعه، جون می‌کنن، یه خرده پول که تو جیبشون چرخید می‌رن شهر و می‌ذارنش پای الواطی، خلاصه می‌دنش به باد هوا. از خماری هنوز به خودشون نیومده می‌بینی تو یه مزرعهٔ دیگه دارن جون می‌کنن. نه امروزی دارن نه فردایی!»

بریده و جملاتی زیبا از رمان شاهکار موش‌ها و آدم‌ها

خیال کن مجبور بودی این‌جا قوقو تنها بشینی و فقط کتابتو بخونی. می‌تونسی تا هوا تاریک بشه نعل‌بازی کنی. اما بعد مجبور بودی تنها بشینی و کتاب بخونی. کتاب‌خوندن کیف نداره، آدم احتیاج داره یکیو داشته باشه. آدم می‌خواد یکی پهلوش باشه!» با صدایی گریان ادامه داد: «اگه آدم کسی رو نداشته باشه دیوونه می‌شه. فرق نمی‌کنه طرف آدم کی باشه. هرکی می‌خواد باشه! اما پهلوت باشه!» و گریان ادامه داد: «من بت می‌گم. یادت باشه، آدم از تنهایی ناخوش می‌شه!»

«فقط بش بگو چیکار بکنه! اگه کار فکر نخواد هرچی باشه فوری می‌کنه. سر خود هیچ کاری نمی‌تونه بکنه. اما فرمون خوب می‌بره!»

هیچ‌کس به بهشتش نمی‌رسه! هیچ‌وقت. آرزوی یه وجب زمینم همه به گور می‌برن! این مزرعه فقط تو کله‌شونه! همیشهٔ خدا حرفشو می‌زنن، اما هیچ‌وقت از سرشون بیرون نمی‌آد، هیچ‌وقتم جور نمی‌شه!»

آثار فرومایگی و نقشه‌چینی و نارضایی و شوقِ خودنمایی و لوندی برای مردها همه از چهره‌اش پاک شده بود. بسیار قشنگ بود و ساده و صورتش دلپذیر بود

همه با خیال زمین زنده بودن! اما این زمین صاب‌مرده از تو سر هیچ‌کدومشون نیومده بیرون بیفته زیر پاشون!» کندی با ناله‌ای از ته دل گفت: «آره، همه زمین می‌خوان، همه! نه خیلی، به یه وجب زمین راضی‌ان. یه وجبی که مال خودشون باشه، روش زندگی کنن و کسی نتونه از اون بندازتشون بیرون! من که هیچ‌وقت این یه وجب زمینو نداشتم. تو این ایالت رو زمین هر کس و ناکسی جون کندم.

لنی ذوق‌کنان فریاد زد: «اون‌وقت مثل پولدارا زندگی می‌کنیم. خرگوش نگر می‌داریم. بگو، باقیشو بگو جورج! بگو تو باغچه‌مون چی می‌کاریم؟ از خرگوشا بگو که تو قفسشونن! از بارون زمستون بگو و بخاری. از خامهٔ روی شیر بگو که انقدر کلفته که با چاقوام مشکل می‌شه بریدش. همه‌شو تعریف کن جورج!»

مطلب مشابه: بریده هایی از کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه‌ها از مارک منسن

بریده و جملاتی زیبا از رمان شاهکار موش‌ها و آدم‌ها

خوش‌بینی استاین‌بک بر ایمان او به انسان و نیروی سازندهٔ امید و رؤیا استوار است. او در تعریف رسالت خود می‌گوید: «اگر دو نفر بکوشند که در دل هم راه یابند و احساسات هم را درک کنند نسبت به یکدیگر مهربان خواهند شد و به هم کمک خواهند کرد. کوشش در تفاهم هرگز به کینه نمی‌انجامد، بلکه همیشه به جانب عشق راهبر است.» استاین‌بک آدم‌ها را دوست دارد و می‌کوشد که آن‌ها را بهتر بشناسد تا بیش‌تر دوستشان بدارد و بهتر وصفشان کند. اشخاص داستان‌های او ساختهٔ خیال نیستند؛ آدم‌هایی‌اند که او می‌بیند، کسانی که رنج می‌برند و از نتیجهٔ دسترنج خود و دستاوردهای پیشرفت محرومند. می‌گوید: «قاطع‌ترین انقلاب زمانی صورت می‌گیرد که مردم بدانند که صاحب روحی هستند. من به فرد انسانی ایمان دارم و خواهم کوشید که از حق انسان‌ها به فعالیت در چارچوب انسانیت دفاع کنم.»

گفت: «خیلی کم پیدا می‌شه که دو نفر با هم سفر کنن! نمی‌دونم چرا. شاید برا اینه که تو این دنیای کوفتی همه از هم می‌ترسن!»

همه‌شو تعریف کن جورج!» «چرا خودت نمی‌گی؟ تو که همه‌شو به این خوبی بلدی.» «نه، تو بگو… تو که می‌گی قشنگ‌تره!

با صدایی گریان ادامه داد: «اگه آدم کسی رو نداشته باشه دیوونه می‌شه. فرق نمی‌کنه طرف آدم کی باشه. هرکی می‌خواد باشه! اما پهلوت باشه!» و گریان ادامه داد: «من بت می‌گم. یادت باشه، آدم از تنهایی ناخوش می‌شه!»

«اگه آدم کسی رو نداشته باشه دیوونه می‌شه. فرق نمی‌کنه طرف آدم کی باشه. هرکی می‌خواد باشه! اما پهلوت باشه!»

برای جوانان نسل بعد از جنگ دیگر هیچ چیز مقدس نبود. گرترود استاین این جوانان را «نسل تباه‌شده» نام داده بود. ارزش‌هایی که تا آن زمان محترم داشته می‌شد در گل و خون درمالیده شده بود و فروپاشی و انحطاط بر همهٔ شئون زندگی جامعه حاکم بود. برای فیتزجرالد «خدایان همه مرده بودند. هر جنگی که ممکن بود درگرفته بود و اعتقاد به انسان‌بودن انسان‌ها نابود شده بود.»

«من بت می‌گم. یادت باشه، آدم از تنهایی ناخوش می‌شه!

می‌توانست مگسی را به ضرب شلاق چنان به‌نرمی بر کفل اسبی بکشد که اسب تماس شلاق را حس نکند.

مطلب مشابه: بریده‌هایی از کتاب قمارباز اثری از داستایفسکی (خلاصه رمان پرطرفدار)

مطلب مشابه: بریده‌هایی از کتاب صد سال تنهایی اثر گابریل گارسیا (40 متن خلاصه شده کتاب)

بریده و جملاتی زیبا از رمان شاهکار موش‌ها و آدم‌ها

من خیلیا رو دیدم که راهای صحرا رو گز می‌کنن. از کنار مزرعه‌ها می‌گذرن. یه کوله رو پشتشونه و یه خروار از همین خیالای صد من یه غاز تو سرشون! صد تا، هزار تا، میان تو همین مزرعه. وقتی‌ام کارشون تموم شد می‌رن و توی سر یکی‌یکی‌شون خیال یه مزرعه هست. اما یکیشونم به این خیالاش نمی‌رسه. درست مث بهشت خدا که همه وعده‌شو به خودشون می‌دن! همه‌شون خواب یه وجب زمینو می‌بینن. من این‌جا خیلی کتاب خوندم. هیچ‌کس به بهشتش نمی‌رسه! هیچ‌وقت. آرزوی یه وجب زمینم همه به گور می‌برن! این مزرعه فقط تو کله‌شونه! همیشهٔ خدا حرفشو می‌زنن، اما هیچ‌وقت از سرشون بیرون نمی‌آد، هیچ‌وقتم جور نمی‌شه!

با لحنی فلاکت‌بار و ترحم‌انگیز گفت: «شما بودین، دیدین که همین امشب چی به سر سگ بیچاره‌م آوردن! می‌گفتن این دیگه به هیچ دردی نمی‌خوره. برا خودشم دیگه فایده‌ای نداره. وقتی از این‌جا بیرونم انداختن دلم می‌خواد یکی پیدا بشه یه تیرم تو مخ خودم خالی کنه! اما این کارم برام نمی‌کنن!

جورج ادامه داد: «ولی ما، من و تو، وضعمون فرق می‌کنه. ما فکر فردامون هستیم! ما یکی رو داریم که باش حرف بزنیم، یکی رو داریم که فکرمون باشه، غصه‌ مونو بخوره. ما مجبور نیسیم چون جایی نداریم، بریم کافه و پولمونو بذاریم پای بطری. اونای دیگه اگه بیفتن زندون باید همون‌جا بپوسن، چون هیچ‌کسو ندارن فکرشون باشه. ولی ما این‌جوری نیستیم.» لنی به ریزه‌خوانی افتاد که: «آره، ما این‌جوری نیسیم. چرا؟ چون… چون من تو رو دارم که فکرم باشی و تو منو داری که فکرت باشم. همین!»

زن از سر تفریح آن‌ها را برانداز می‌کرد. گفت: «خیلی مسخره‌س. وقتی من یکی از شما مردا رو گیر می‌آرم، اگه تنها باشین خوب با هم کنار می‌آییم. اما اگه دو تا شدین منو که می‌بینین لال می‌شین. فقط اخم تحویلم می‌دین!» ناخنش را رها کرد و دست‌هایش را بر پشتش گذاشت. «همه‌تون از هم می‌ترسین. دردسر همینه، همه‌تون می‌ترسین اون یکی لوِتون بده!»

ارباب وقتی اوقاتش تلخ می‌شه شارت وشورتشو با اون می‌کنه. اما پسره محلش نمی‌ذاره. خیلی کتاب می‌خونه. تو اتاقش کتاب داره!»

موجودی است میان حیوان و انسان. زور و رفتارش به خرس می‌ماند و آب‌خوردنش به اسب. به سگ باوفایی شباهت دارد که همه‌جا دنبال صاحبش می‌دود و جز او سروری برای خود نمی‌شناسد و از او می‌ترسد و چشم‌بسته از او اطاعت می‌کند و جز گفته‌های او چیزی در ذهنش نمی‌ماند، یا مثل بوزینه از کارهایش تقلید می‌کند. به‌زحمت به خوب و بد کارهایی که می‌کند آگاه است، ولی پیوسته در وحشت مجازات به سر می‌برد.

مطلب مشابه: بریده‌هایی از کتاب معجزه سپاس‌گزاری از راندا برن (خلاصه جملات ارزشمند)

بریده و جملاتی زیبا از رمان شاهکار موش‌ها و آدم‌ها

خیال کن یهو مجبور بشی شب این‌جا تو این اتاق تک وتنها باشی. شاید کتاب بخونی، یا فکر کنی، یا از همین‌جور چیزا! بعضی‌وقتا یه فکری می‌آد تو کله‌ت. اما هیچ‌کسو نداری بش بگی که فلان‌چیز این‌جوریه یا اون‌جوری نیس! بعضی‌وقتا یه چیزی می‌بینی اما نمی‌دونی اون چیز راسی‌راسی هست یا نه، خیاله! کسی رو نداری ازش بپرسی که اونم همون چیزو می‌بینه یا نه! هیچ چیزی نداری که چیزا رو پاش بذاری و از درست و نادرستش سر دربیاری. من این‌جا تو این سوراخی خیلی چیزا دیدم. مست نبودم، اما نمی‌دونم خواب دیدم یا به بیداری بود. اگه یه کسی رو داشتم می‌تونست بگه خواب بودم و چیزایی که دیدم تو خواب بوده. اون‌وقت خیالم راحت می‌شد. اما این‌جوری نمی‌دونم.

آن حرکت کند برگ‌ها را به هر طرف می‌پاشد و خرگوش‌ها شب‌ها از انبوهه‌های اطراف بیرون می‌آیند و روی بستر شن می‌نشینند و آثار پای راکن‌ها و نیز جای پای پهن‌تر سگ‌های مزرعه‌ها و دامداری‌های

مطلب مشابه: بریده‌هایی از کتاب زنده به گور صادق هدایت با داستانی خواندن

مطالب مشابه

دکمه بازگشت به بالا