بریده‌هایی از کتاب عشق سال‌های وبا اثر گابریل گارسیا (رمان جالب)

بریده‌هایی از کتاب عشق سال‌های وبا را در سایت ادبی تک متن قرار داده‌ایم. عشق سال‌های وبا نام رمانی از گابریل گارسیا مارکز به سال 1985 است. فیلمی به همین نام نیز بر اساس آن در سال 2007 ساخته شده است.

بریده‌هایی از کتاب عشق سال‌های وبا اثر گابریل گارسیا (رمان جالب)

این رمان درباره چیست؟

ماجرای این رمان در شهری تاریخی در حوزه‌ی دریای کارائیب در سال‌های آخر سده‌ی نوزده و سال‌های ابتدایی سده‌ی بیستم میلادی در حالی که کشورهای آمریکای لاتین در آتش جنگ‌های داخلی بین احزاب نوپا پس از استقلال از امپراتوری اسپانیا می‌سوختند، رخ می‌دهد. داستان با مرگ خرمیا دوسنت آمور، عکاس قدیمی شهر، در اثر خودکشی شروع می‌شود. دکتر خوونال اوربینو، پزشک سرشناس شهر، که با دوسنت آمور رفاقت داشته و هم‌بازی شطرنج با یکدیگر بوده‌اند، ضمن انجام کارهای مربوط به صدور گواهی فوت و جواز دفن برای دوست قدیمی خود، از خلال‌ نامه‌ای که او پیش از مرگش نوشته است…

اهمیت رمان عشق سال های وبا

رمان “عشق سال‌های وبا” اثر گابریل گارسیا مارکز یکی از آثار شاخص ادبیات آمریکای لاتین است که اهمیت بسیاری دارد. در اینجا به چند دلیل اهمیت این رمان اشاره می‌کنم:

موضوع عشق و زمان: این رمان به طور عمیقی به مفهوم عشق و پایداری آن در طول زمان می‌پردازد. داستان فلورنتینو آریزا و فرمینا دازا نشان می‌دهد که عشق می‌تواند فراتر از محدودیت‌های زمانی و فیزیکی باشد.

سبک رئالیسم جادویی: مارکز با استفاده از سبک رئالیسم جادویی، واقعیت روزمره را با عناصر فراطبیعی ترکیب می‌کند. این سبک به او اجازه می‌دهد تا داستان‌هایی روایت کند که همزمان هم واقعی و هم شاعرانه باشند.

تصویرگری جامعه و تاریخ: “عشق سال‌های وبا” نه تنها یک داستان عاشقانه است، بلکه تصویری از تغییرات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در کلمبیا و به طور کلی آمریکای لاتین در طول قرن بیستم را نیز ارائه می‌دهد.

بازتاب پیچیدگی‌های روابط انسانی: رمان به پیچیدگی‌های روابط عاشقانه، ازدواج، خیانت، وفاداری و تنهایی می‌پردازد. مارکز نشان می‌دهد که چگونه عشق می‌تواند هم زیبا و هم دردناک باشد.

تأثیر ادبی: این رمان به عنوان یکی از آثار کلیدی در ادبیات جهانی شناخته می‌شود که تأثیر زیادی بر نویسندگان و خوانندگان گذاشته است. بسیاری از نویسندگان بعدی به این اثر به عنوان منبع الهام یا نقطه مرجع ادبی نگاه می‌کنند.

نثر شاعرانه: نوشتار مارکز در این رمان به خصوص شاعرانه و زیباست، که باعث می‌شود خواننده به تأمل در مورد زیبایی‌ها و تراژدی‌های زندگی وادار شود.

این رمان نه تنها یک داستان عاشقانه ساده، بلکه یک کاوش عمیق در ماهیت انسان، زمان، و پیچیدگی‌های روابط بین افراد است.

مطلب مشابه: بریده‌هایی از کتاب هر دو در نهایت می میرند اثر آدام سیلورا با داستانی جالب

جملاتی از رمان عشق سال‌های وبا

فکر می‌کنید ما تا کی می‌توانیم به این آمدن و رفتن ادامه بدهیم؟ فلورنتینو آریزا پاسخ این سؤال را از پنجاه و سه سال و نه ماه و چهارده شب و روز قبل، آماده داشت و گفت: برای همیشه.

تنها چیزی که در زندگی‌ام، به آن نیازمندم، این است که کسی مرا بفهمد.

نه، من ثروتمند نیستم؛ بلکه فقیری پول‌دار هستم. این دو تا با هم فرق دارند.

«تنها دردی که ممکن است، در زمان مردنم داشته باشم، این است که مرگ من از درد عشق نباشد.»

«فقط یک فرد بی‌ریشه می‌تواند عاری از درد و اندوه باشد»

فلورنتینو آریزا آینه را برد و در اتاق خود به دیوار آویخت؛ نه به خاطر قاب نفیس آن، بلکه به خاطر آن که به مدت بیش از یک ساعت، نمایی از دل‌بند او را در خود بازتاب داده بود.

عقل موقعی به سراغ آدمی می‌آید که دیگر هیچ کار مفیدی نمی‌تواند انجام بدهد.

من تقریبآ همیشه تنها هستم.

جملاتی از رمان عشق سال‌های وبا

در دنیا هیچ چیز دشوارتر از عشق نیست.

فقط یک فرد بی‌ریشه می‌تواند عاری از درد و اندوه باشد» .

کدام یک از آن‌ها مرده‌تر هستند، مردی که مرده یا زنی که تنها رها شده است.

از نظر او، فرمینا دازا چنان زیبا، آن‌قدر اغواگر و به اندازه‌ای متفاوت از مردم عادی بود که تعجب می‌کرد چطور کس دیگری مانند او در اثر صدای برخورد پاشنه کفش او با سنگ‌فرش خیابان و یا با دیدن روسری زیبای وی و از دیدن زلف‌های پرموج او، از حرکت دست‌های وی در طرفین بدنش به هنگام خرامیدن و طلای لبخندش، مانند او دیوانه‌اش نمی‌شود

در آینه‌ی آن کالسکه به خود نگریست و دریافت که تصویر وی هم در آینه، هنوز دارد به فرمینا دازا فکر می‌کند

«در دنیا هیچ فردی داناتر، هیچ سنگ‌تراشی سرسخت‌تر و هیچ مدیری تواناتر و کاری‌تر از یک شاعر وجود ندارد.»

از شهید شدن در راه عشق لذت می‌برد.

با یک گل رز خاطره‌ی مرا زنده نگه‌دار.

«پیری یک مرحله‌ی شرم‌آور از عمر آدمی است که باید تا دیر نشده است، به آن خاتمه داد.»

خوب می‌دانست زنی مانند او با هر مصیبتی، گریه سرنمی‌دهد. فرمینا تنها هنگامی هق هق کنان می‌گریست که خشم جام درونش را لبالب کرده باشد؛ به ویژه در هنگامی که احساس مقصر بودن وجود زنانه‌ی او را در میان می‌گرفت، به گریه پناه می‌برد و هر اندازه که می‌گریست، آتش خشمش نیز بیش‌تر می‌شد و این شعله ور شدنِ لحظه به لحظه‌ی خشمش نیز، از این احساس گناه درونی بود که چرا نمی‌تواند از سستی خود در برابر سیلاب گریه‌ها جلوگیری کند.

مرگ فقط یک احتمال دائمی نیست، آن‌گونه که او همیشه برداشت کرده بود؛ بلکه یک واقعیت دم دست است.

قلب آدمی خاطرات تلخ را می‌زداید و نیکی را درشت‌نمایی می‌کند. و چنین هست که ما می‌توانیم ناراحتی‌های گذشته را تاب بیاوریم و به دست فراموشی بسپاریم.

به صحبت خود راجع به خاطرات شیرین گذشته ادامه داد زیرا آرام نمی‌شد و با اضطراب به دنبال راه گم شده‌ای در گذشته‌ها می‌گشت تا او را به آرامش برساند. این چیزی بود که به آن نیاز داشت. یعنی این که بگذارد روحش از طریق دهانش از جسم او فرار کند.

با یک گل رز خاطره‌ی مرا زنده نگه‌دار.

مطلب مشابه: بریده‌هایی از کتاب مردی به نام اوه اثر فردریک بکمن (کتاب پرفروشی داستانی)

جملاتی از رمان عشق سال‌های وبا

به هر جای آن خانه‌ی درندشت که نگاه می‌کردی، نظم و ترتیب و نظافتی را می‌دیدی که نشان می‌داد بانویی بر آن‌جا فرمان می‌راند که جای پای محکمی دارد.

عقل موقعی به سراغ آدمی می‌آید که دیگر هیچ کار مفیدی نمی‌تواند انجام بدهد.

تحمل درد دیگران برایش راحت‌تر از درد خودش بود

معتقد بود: هر کسی عامل مرگ خویش است

یک مرد باید دو تا زن داشته باشد، یکی برای دوست داشتن و دیگری برای دوختن دگمه‌هایش.

او هنوز هم جوان‌تر و خام‌تر از آن بود که بداند، قلب آدمی خاطرات تلخ را می‌زداید و نیکی را درشت‌نمایی می‌کند. و چنین هست که ما می‌توانیم ناراحتی‌های گذشته را تاب بیاوریم و به دست فراموشی بسپاریم.

زیرا زخم‌های دیرجوش ممکن بود از نو شروع به خونریزی کنند؛ انگار که همین دیروز پدید آمده باشند.

اگر آن‌ها به موقع دریافته بودند که ندیده گرفتن دردسرهای ازدواج آسان‌تر از غم و اندوه جزیی روزمره است، زندگی یک مفهوم کاملا متفاوتی برایشان پیدا می‌کرد. اما اگر به همراه هم پندهایی را آموخته بودند، ریشه در این حقیقت داشت که: عقل موقعی به سراغ آدمی می‌آید که دیگر هیچ کار مفیدی نمی‌تواند انجام بدهد

چشمان روشن بادامی او با تکبر ذاتی‌اش، تنها نشانه‌هایی بودند که از پرتره‌ی جشن عروسی‌اش برایش باقی مانده بودند. اما بیش از آن اندازه که با گذر عمر از دست داده بود، با شخصیت و سخت‌کوشی خود جبران کرده بود.

«تنها دردی که ممکن است، در زمان مردنم داشته باشم، این است که مرگ من از درد عشق نباشد.»

او روی دیوارهای دور تا دور میز چوب گردو و صندلی چرمی براق متعلق به پدرش را پر از قفسه‌های کتاب کرده بود؛ حتی از چهارچوب پنجره‌ها نیز برای گذاشتن کتاب استفاده می‌کرد و سه هزار جلد کتاب خود را که همگی دارای جلد چرمی طلاکوب بودند و آرم خانوادگی او روی آن‌ها چاپ شده بود، به‌طور مرتب در قفسه‌ها چیده بود.

بزرگ‌ترین بدبختی این خانه این است که کسی نمی‌گذارد آدمی یک خواب راحت داشته باشد.

به او جواب آری بده؛ حتی اگر از ترس بمیری، حتی اگر بعد متأسف بشوی؛ زیرا اگر جواب نه بدهی، هر کاری که بکنی، تا آخر عمرت حسرت خواهی خورد!

هنگامی که از اولین وقفه‌های فراموشی خود آگاهی یافته بود، به شیوه‌ی درمانی متوسل شد که توسط یکی از استادانش در دانشکده‌ی پزشکی توصیه شده بود؛ آن شیوه چنین بود: «فردی که فاقد حافظه باشد، از کاغذ برای خود حافظه می‌سازد.» اما این روش نیز چندان دوامی نیاورد و به مرحله‌ای رسید که فراموش می‌کرد یادداشت‌های داخل جیب‌اش برای چه منظوری بوده است؛ یا گاهی تمام خانه را برای یافتن عینک‌اش جستجو می‌کرد؛ یا کلید را می‌چرخاند و قفل در را که بسته بود، باز می‌کرد و پی‌گیری موضوع کتابی را که می‌خواند، به فراموشی می‌سپرد زیرا رابطه‌ی بین شخصیت‌های مورد اشاره در کتاب را فراموش می‌کرد. اما چیزی که بیش از همه او را آشفته و ناراحت می‌کرد، عدم اطمینان از قوه‌ی استدلال خودش بود؛ زیرا کم‌کم مانند یک کشتی غرق شده‌ی چاره‌ناپذیر، دریافت که داوری‌های درست خود را از دست می‌دهد.

جملاتی از رمان عشق سال‌های وبا

دکتر جوونال اوربینو، بر مبنای تجربیات شخصی خودش، دریافته بود که اکثر امراض بوی خاص خود را دارند. اما هیچ کدامشان مانند پیری مشخص نبودند. او از مطالعه‌ی اجسادی که در روی میز تشریح از سر تا پا شکافته شده بودند، به این امر واقف شد. همین طور از طریق آن دسته از بیمارانش پی‌برد که با موفقیت کامل سعی کرده بودند سن و سال خود را مخفی نگهدارند. یا بوی آن را از لباس‌های خودش و یا از تنفس آگاهانه‌ی همسرش در موقع خواب، حس کرده بود.

عمه اسکولاستیکا تکیه‌گاهی از درک و عاطفه برای تنها فرزند ازدواج بدون عشق برادرش بود. او فرمینا دازا را از همان کودکی، بعد از فوت مادرش، بزرگ کرده بود و در رابطه‌اش با لورنزو دازا، بیش‌تر مانند یک همدست و یاور با وی رفتار کرده بود تا یک خواهر. بنابراین ظاهر شدن فلورنتینو آریزا، برای آن‌ها، یکی دیگر از سرگرمی‌های خودمانی برای وقت گذرانی بود.

مطلب مشابه: بریده‌هایی از “کتاب کتابخانه نیمه شب” اثر مت هیگ (رمان با داستان جالب)

مطالب مشابه

دکمه بازگشت به بالا