بریده‌هایی از کتاب صد سال تنهایی اثر گابریل گارسیا (40 متن خلاصه شده کتاب)

گابریل گارسیا مارکز را ادبیات دوستان می‌شناسند. اسطوره ادبیات رئالیسم جادویی و شخصیت تاثیر گذار دنیای ادبیات که برای رمان شاهکار خود یعنی صاد سال تنهایی موفق به کسب جایزه نوبل ادبیات شد. ما نیز در این بخش از سایت تک متن قصد داریم بریده و جملاتی از این کتاب را برای شما دوستان قرار داده‌ و همچنین داستان آن را بنویسیم. با ما باشید.

بریده‌هایی از کتاب صد سال تنهایی اثر گابریل گارسیا (40 متن خلاصه شده کتاب)

خلاصه داستان رمان صد سال تنهایی

ماجرای کتاب از صحنه اعدام سرهنگ آئورلیانو بوئندیا آغاز می‌شود. درحالیکه مقابل جوخه اعدام ایستاده و خاطرات گذشته‌اش را مرور می‌کند، یعنی زمان آغاز به وجود آمدن دهکده ماکوندو زمانی که جهان چنان تازه بود که بسیاری چیزها هنوز اسمی نداشتند و برای نامیدنشان می‌بایست با انگشت به آنها اشاره کنی.

در رمان صد سال تنهایی به شرح زندگی شش نسل خانواده بوئندیا پرداخته شده که نسل اول آن‌ها در دهکده‌ای به نام ماکوندو ساکن می‌شود. داستان از زبان سوم شخص حکایت می‌شود.

سبک این رمان رئالیسم جادویی است. مارکز با نوشتن از کولی ها از همان ابتدای رمان به شرح کارهای جادویی آنها می‌پردازد و شگفتی های مربوط به حضور آنها در دهکده را در خلال داستان کش و قوس می‌دهد تا حوادثی که به واقعیت زندگی در کلمبیا شباهت دارند با جادوهایی که در این داستان رخ می‌دهند ادغام شده و سبک رئالیسم جادویی به وجود آید.

ناپدید شدن و مرگ بعضی از شخصیت های داستان به جادویی شدن روایت‌ها می‌افزاید.

بریده و جملاتی از رمان صد سال تنهایی

اگر سوسك توانسته تا امروز از دست ظلم بشر جان سالم به در برد صرفاً به اين علت بوده كه به تاريكی پناه برده است و در نتيجه در آنجا شكست‌‌ناپذير باقی مانده است، زيرا بشر ذاتاً از تاريكی می‌‌هراسد و سوسك هم ذاتاً از نور می‌‌ترسد.

«زمین مثل یك پرتقال گرد است.» اورسولا دیگر به تنگ آمده، فریاد زد: «اگر می‌‌خواهی دیوانه شوی خودت تنها دیوانه شو، ولی سعی نكن افكار كولی‌‌وارت را به ذهن بچه‌‌ها هم فرو كنی.»

بریده و جملاتی از رمان صد سال تنهایی

گذشته چيزی جز توهم و خيال نيست و خاطرات بازگشتی ندارند و هر بهاری كه می‌‌گذرد ديگر بازنمی‌‌گردد و حتی شديدترين و پرحرارت‌‌ترين عشق‌‌ها نيز حقيقتی ناپايدارند.

«دوستان چيزی جز يك مشت آشغال نيستند!»

سرهنگ آئورليانو بوئنديا، ساكت و خاموش و بی‌‌اعتنا به نفس تازه‌‌ی زندگی كه خانه را به تكاپو درآورده بود، سرانجام پی برد كه راز سعادت پيری تنها پيمانی شرافتمندانه با تنهايی است.

نبايد به دنبال چيزهای گمشده در مسير معمولی روزانه گشت زيرا به همين دليل يافتن آنها آنقدر سخت می‌‌شود.

علم، فاصله‌‌ها را از ميان برداشته است. به زودی، بشر می‌‌تواند در خانه‌‌اش لم بدهد، و هر آنچه را كه در هر نقطه‌‌ای از جهان در حال وقوع است مشاهده كند.»

اما فرناندا برعكس بيهوده تمام روز را به دنبال حلقه‌‌اش در مسير كارهايی كه هر روز انجام می‌‌داد گشته بود، بی‌‌آنكه به اين مطلب توجه كند كه نبايد به دنبال چيزهای گمشده در مسير معمولی روزانه گشت زيرا به همين دليل يافتن آنها آنقدر سخت می‌‌شود.

مطلب مشابه: بریده هایی از رمان کلیدر اثر جاویدان محمود دولت آبادی نویسنده بزرگ ایرانی

بریده و جملاتی از رمان صد سال تنهایی

سرهنگ آئورليانو بوئنديا زمانی كه می‌‌ديد پاسبانان پا برهنه‌‌ی مسلح به باتون‌‌های چوبی از خيابان‌‌ها عبور می‌‌كنند می‌‌گفت: «چه رژيم فلاكت باری! اين همه جنگيديم فقط به خاطر اينكه نگذاريم خانه‌‌هايمان را آبی رنگ كنند.»

اگر آئورليانو نيز همچون رقيبش عاشقی وحشی و ديوانه بود با اين حال، اين آمارانتا اورسولا بود كه با ابتكاراتش راهشان را در آن بهشت آفت زده هدايت می‌‌كرد. گويی او نيز همان نيروی مادربزرگش را داشت. وقتی از روی لذت، آواز می‌‌خواند و از اختراعات خود به زير خنده می‌‌زد، آئورليانو ساكت می‌‌شد و بيش از پيش در خود فرو می‌‌رفت.

عشق مثل طاعون است.

«مرده‌‌ها بازنمی‌‌گردند، اين ماييم كه نمی‌‌توانيم عذاب وجدان خود را تحمل كنيم.»

هيچ هدفی در زندگی ارزش اين همه خفت و خواری را ندارد.»

اهالی ده از اينكه می‌‌ديدند همه‌‌ی قابلمه‌‌ها، ماهيتابه‌‌ها، انبرها و منقل‌‌ها و ابزارهايشان از جای خود به زمين می‌‌افتند و از صدای جير جير تخته‌‌هايی كه با تقلای ميخ‌‌ها و پيچ‌‌ها كه گويی می‌‌خواستند از تنگنا خود را خلاص كرده به بيرون بپرند سخت حيرت كرده بودند.

دنيا آن چنان تازه بود كه بسياری از اشياء هنوز نامی نداشتند و برای نشان دادن آنها، بايد به آنها اشاره می‌‌شد.

معتقد بود كه پايبند بودن به تعهدات ثروتی است كه نبايد هرگز آن را از دست داد زير بار اين حرف نرفت

برای نخستين بار در طول آن همه سال‌‌های تنهايی خود، به اين باور قطعی رسيده بود كه ادامه ندادن به جنگ تا رسيدن به نتيجه‌‌ی مطلوبی كه به دنبال آن بود، اشتباهی بزرگ بوده است و اين فكر پريشان خاطرش می‌‌ساخت.

بریده و جملاتی از رمان صد سال تنهایی

عشق حسی است عميق‌‌تر از شادمانی زودگذر حاصل از ملاقات‌‌های پنهانی شبانه.

«چقدر وحشتناك است! زمان چه به سرعت می‌‌گذرد!»

قلبش بی‌‌هيچ غمی پير می‌‌شد

برای او آن مراسم فاقد هيچ لذت خاصی بود و تنها روشی ساده برای وقت‌‌كشی بود تا اينكه عاقبت گرسنگی بر او غالب آيد.

«مردها چه موجودات عجيبی هستند! از يك سو تمام عمرشان را صرف جنگيدن با كشيشان می‌‌كنند و از سوی ديگر كتاب دعا برای هديه می‌‌آورند.»

تأسف خورد كه چرا مرگ سال‌‌ها قبل بر او ظاهر نشده بود، زمانی كه هنوز می‌‌شد خاطرات ناگوار را از صفحه‌‌ی ذهن پاك كرد و زندگی را در نوری تازه بنا كرد،

آركاديو بوئنديا به حدی آرام و خونسرد بود كه حتی وقتی كه همسرش از شدت عصبانيت دوربين را بر زمين زد و شكست نه تنها وحشت نكرد، بلكه حتی دوباره يك دوربين ديگر ساخت.

نمی‌‌توانست درك كند كه چرا سرهنگ برای توضيح آنچه در جنگ ديده بود چه نيازی برای به كار بردن آن همه كلمه داشت، در حالی كه برای بيان آن تنها يك كلمه كافی بود: وحشت.

بی‌‌هدف در آن شهر بی‌‌سكنه به دنبال راهی برای بازگشت به گذشته می‌‌گشت.

از درون نابود می‌‌شد و هر لحظه پايان می‌‌يافت، بی‌‌آنكه پايان يافتنش تمامی داشته باشد.

مطلب مشابه: بریده‌هایی از کتاب کیمیاگر پائولو کوئیلو نویسنده بزرگ برزیلی

بریده و جملاتی از رمان صد سال تنهایی

غمگين‌‌بودن برايش تبديل به‌‌يك عادت شده‌‌بود. او درتنهايی‌‌هايش، برای نخستين بار بشر شد و احساسات انسانی در او دميد.

قلب او كه همچون خاكستر متراكم سرد و سخت بود و حتی سخت‌‌ترين واقعيات تلخ و كشنده‌‌ی روزانه هم نتوانسته بود آن را از پا دربياورد، با نخستين يادآوری خاطراتش به يكباره فرو ريخت

در طی سالهای گذشته‌‌ی عمرش، غمگين‌‌بودن برايش تبديل به‌‌يك عادت شده‌‌بود.

سينما عبارت است از يك سری تصاوير و به همين دليل آنقدر ارزش ندارد كه مردم به خاطرش ناراحت شوند.

قطار زرد رنگ بی‌‌گناهی كه به دنبال خود آن همه رمز و راز، آن همه خوبی و بدی، آن همه تغييرات و آن همه فجايع و دلتنگی به ماكوندو آورد

همين عادی بودن درست ترسناك‌‌ترين قسمت اين جنگ بی‌‌پايان بود. ديگر هيچ خبری يا اتفاقی نمی‌‌افتاد. ديگر حتی قدرت پيش‌‌بينی اتفاقات را هم از دست داده بود.

آنها علاوه بر محبت و وابستگی مادر و فرزندی، در تنهايی همديگر هم شريك بودند.

«در دنيا وقايع و اتفاقات عجيب و باورنكردنی‌‌ای رخ می‌‌دهد؛ در دو قدمی ما، درست آن سوی رودخانه، انواع دستگاه‌‌های جادويی‌‌ای يافت می‌‌شود در حالی كه ما، مثل يك گله حيوان در اينجا زندگی می‌‌كنيم.»

ملافه‌‌ها را به دست نسيم سپرد و در لرزش خيره‌‌كننده‌‌ی نور ملافه‌‌ها، رمديوس خوشگله را ديد كه در حالی كه دست‌‌هايش را برای خداحافظی به سمت او تكان می‌‌دهد، سوسك‌‌ها و گل‌‌ها را ترك می‌‌كند. و همچنان كه ساعت چهار بعدازظهر به پايان می‌‌رسيد، همراه ملافه‌‌های فرناندا برای هميشه در اوج آسمان، جايی كه حتی بلند پروازترين پرندگان خاطره‌‌ها نيز به گردش نمی‌‌رسيدند، برای ابد ناپديد شد.

يكرنگی اهالی ماكوندو سخت حيرت‌‌زده‌‌اش كرده بود كه چگونه بدون مراسم غسل تعميد فرزندانشان و بی‌‌آنكه مراسم مذهبی انجام دهند می‌‌توانند اين‌‌چنين در سعادت و شادكامی زندگی كنند. پس با اين تصور كه هيچ جای ديگری در دنيا تا اين اندازه محتاج هدايت الهی نيست، بر آن شد تا يك هفته‌‌ی ديگر هم در آنجا بماند و همه را به آيين مسيحيت درآورد و روابط بين زنان و مردان را بر اساس شريعت قرار دهد و برای مردگان آيين مذهبی برپا كند. ولی هيچ كس از اين تصميمش استقبال نكرد و در پاسخش گفتند كه سال‌‌های سال است كه خودشان بی‌‌واسطه‌‌ی كشيش، مستقيماً با پروردگارشان به كارهای خود سر و سامان می‌‌دهند و چيزی به نام گناه كبيره برايشان بی‌‌معنی است.

مطلب مشابه: بریده‌هایی از کتاب شب‌های روشن از داستایفسکی (خلاصه کتاب با داستان زیبا)

بریده و جملاتی از رمان صد سال تنهایی

روحيه‌‌ی اجتماعی و توجه به نوآوری‌‌ها به زودی با تب آهن‌‌ربا و محاسبات نجومی، و تخيلات كيمياگری و تمايل به كشف و شناخت عجايب جهان در خوزه آركاديو بوئنديا از ميان رفت. خوزه آركاديو بوئنديای تميز و زرنگ تبديل به مردی افسرده و منزوی شد كه ديگر به لباس‌‌ها و ظاهر خود توجهی نداشت، و اورسولا، ريش بلند و پرپشت او را تنها پس از تلاش بسيار و با كارد آشپزخانه می‌‌توانست اصلاح كند.

در زندگی مان از یک جایی به بعد

به همه‌چیز و همه‌کس بی‌اعتنا می‌شویم

دیگر نه از کسی می‌رنجیم

و نه به عشق کسی دل می‌بندیم …

قلب خاطرات بد را کنار میزند

و خاطرات خوش را جلوه میدهد ،

و درست از تصدیق همین فریب است که

میتوانیم گذشته را تحمل کنیم …!

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا