بریدههایی از کتاب دوباره فکر کن اثر آدام گرانت (درباره تجارب زندگی)
جملات و بریدههایی از کتاب دوباره فکر کن را برای شما دوستان قرار دادهایم. آدام گرانت در کتاب دوباره فکر کن برای بررسی این موضوع که چگونه میتوانیم نسبت به نظرهای مخالف و تغییر باز باشیم، از تحقیقات علمی و داستانهای واقع استفاده میکند. بسیاری از افراد به دلیل دشوار و ناراحتکننده بودن تغییر باور، بر روی باورهای غلط خود پافشاری میکنند. او مثالها و تجربههایی واقعی از زندگی افرادی را ارائه میدهد که توانستهاند بازنگری و تغییر عقیده داشته باشند.
جملاتی از کتاب دوباره فکر کن
اگر کسی هنوز از ویندوز ۹۵ استفاده کند به او میخندیم، اما هنوز هم به عقاید سال ۱۹۹۵ خود پایبندیم.
صرفاً دیدگاههای افرادی را میشنویم که حس خوبی به ما میدهند، نه ایدههایی که ما را به تأمل وامیدارند.
هدف از یادگیری، نه تایید باورها بلکه تکامل آنها است.
در نهایت، اینطور جوابم را داد: «شما یک قلدر منطقی هستید!» چی هستم؟ جِیمی دوباره حرفش را تکرار کرد: «یک قلدر منطقی. یعنی مرا با انبوهی از استدلالهای منطقیای محاصره کردید که با هیچکدام از آنها موافق نیستم اما توان مقابله هم ندارم.»
یاد گرفتهام که دو نوع جدایی واقعاً مفیدند: جدایی حال از گذشته، و جدایی عقاید از هویت.
افزایش سرعت تغییرات، یعنی اینکه باید راحتتر از همیشه باورهایمان را زیر سوال ببریم.
تکبر باعث میشود ضعفهایمان را نبینیم اما فروتنی آنها را برایمان شفافتر از قبل میکند. فروتنیِ توأم با اعتمادبهنفس نیز به ما کمک میکند تا بر ضعفهایمان غلبه کنیم.
«اگر به گذشتهٔ خود بنگرید و نگویید که “ای وای، یک سال پیش چقدر احمق بودم”، پس حتماً در طول سال گذشته بهاندازهٔ کافی یاد نگرفتهاید».
تجدیدنظر دربارهٔ باورهای عمیق ما میتواند تهدیدی برای هویتمان باشد، بهگونهای که گویا بخشی از وجودمان را از دست میدهیم.
احتمالاً این داستان را شنیدهاید که وقتی قورباغه در یک دیگ آب جوش انداخته شود، بلافاصله بیرون میپرد. اما اگر همان قورباغه را در آب ولرم بیندازید و بهتدریج دما را افزایش دهید، همانجا خواهد مرد. زیرا این موجود فاقد قدرت تجدیدنظر دربارهٔ موقعیت است و تنها زمانی متوجه تهدید خواهد شد که دیر شده است. به تازگی دربارهٔ این داستان معروف تحقیق کردم و متوجه یک مسئله شدم: حقیقت ندارد. اگر قورباغه در آب جوش انداخته شود، دچار سوختگی شدید خواهد شد، بنابراین شاید بتواند فرار کند و شاید هم نتواند. درحالیکه قورباغهٔ دیگر در آبِ در حال جوش، وضع بهتری دارد: بهمحض اینکه دمای آب آزاردهنده شود، از آن بیرون میپرد. این قورباغهها نیستند که توان ارزیابی مجدد نداشته باشند، ما چنین مشکلی داریم. پس از شنیدن و پذیرش صحت یک داستان، بهندرت به خودمان زحمت میدهیم تا درستی آن را زیر سوال ببریم.
مطلب مشابه: بریدههایی از “کتاب کتابخانه نیمه شب” اثر مت هیگ (رمان با داستان جالب)
هدفمان نباید این باشد که در غالب اوقات اشتباه نکنیم. بلکه باید بدانیم میزان اشتباهات ما خیلی بیشتر از مقدار دلخواهمان است و هرقدر بیشتر آنها را انکار کنیم، چالهٔ بزرگتری برای خود حفر خواهیم کرد.
متفکران بزرگ هیچگاه تردیدهایشان را پنهان نمیکنند، زیرا حس متقلب بودن دارند. آنها همواره تردید دارند زیرا میدانند که همهٔ ما تا حدی نابینا هستیم و بر خود لازم میبینند که دیدشان را قویتر کنند. آنها هیچگاه نسبت به دانستههای خود لاف نمیزنند بلکه از فقر اطلاعاتشان تعجب میکنند. میدانند که هر پاسخ، پرسشهای جدیدی را ایجاد خواهد کرد و جستجوی ما برای دانش هیچگاه پایان نخواهد یافت. یکی از نشانههای یادگیرندههای مادامالعمر این است که ملاقات با هر فرد، میتواند حاوی نکتهای آموزنده برای آنها باشد.
شخصیت شما باید مبتنی بر ارزشهایتان باشد نه چیزهایی که به آنها باور دارید. ارزشها همان اصول کلیدی زندگی شما هستند و میتوانند شامل تعالی و سخاوت، آزادی و انصاف، یا امنیت و صداقت باشند. پایهگذاری هویت بر اساس این اصول، اجازه میدهد تا با ذهنی باز بهدنبال بهترین راههای پیشبرد آنها باشید.
یکی از ریشههای لاتین «فروتنی» به معنای «از زمین» است. بنابراین دربارهٔ خاکی بودن است؛ تشخیص این نکته که کامل نیستیم و نقص داریم.
در واقع بحث من با دیگران، نشانهای از بیاحترامیام به آنها نیست بلکه نشانهٔ احترامی است که برایشان قائلم. یعنی آنقدر برای دیدگاههایشان ارزش قائلم که آنها را زیر سوال میبرم. اگر برای عقایدشان اهمیت قائل نشوم، خودم را اذیت نخواهم کرد.
«اگر به گذشتهٔ خود بنگرید و نگویید که “ای وای، یک سال پیش چقدر احمق بودم”، پس حتماً در طول سال گذشته بهاندازهٔ کافی یاد نگرفتهاید».
هر بار که به اطلاعات جدید برمیخوریم، حق انتخاب خواهیم داشت. میتوانیم عقاید و هویتمان را به یکدیگر پیوند بزنیم و یکدندگیِ واعظها و دادستانها را در پیش بگیریم. یا میتوانیم همچون دانشمندان عمل کنیم و خود را انسانهایی حقیقت طلب بدانیم – حتی اگر در این مسیر، اشتباه بودن دیدگاههای خودمان هم ثابت شود.
افراد ناسازگار شخصیتهایی منتقدتر، بدبینتر و چالشپذیرتری هستند، و احتمال مهندس یا وکیل شدن آنها بیش از سایرین است. آنها هیچ مشکلی با تعارض ندارند؛ در واقع تعارض به آنها انرژی میدهد. اگر کسی بهشدت ناسازگار باشد، لذت مجادله را بالاتر از گفتمانهای دوستانه میداند.
بهترین رهبرها آنهایی بودند که نمرهٔ بالایی در هر دو بخش اعتمادبهنفس و فروتنی داشتند. هرچند به نقاط قوت خود ایمان داشتند، اما هوشمندانه به نقاط ضعفشان هم اعتراف میکردند
یادداشتی به خودم: در سفر بعدی به قله حماقت، یادم باشد سلفی بگیرم.
در آموزش رانندگی به ما یاد میدهند که نقاط کور دیدمان را بشناسیم و با کمک آینه و سنسور، آنها را از بین ببریم. اما در زندگی واقعی که مغز ما به این ابزارها مجهز نیست، باید یاد بگیریم که نقاط کور شناختی خود را بشناسیم و بر اساس آن، نگاه مجددی به تفکراتمان بیندازیم.
روانشناسان مدتهاست دریافتهاند محتملترین فردی که میتواند شما را متقاعد کند تا فکرتان را تغییر دهید، خودتان هستید. شما دلایلی را که قانعکنندهتر میدانید انتخاب میکنید و نسبت به آنها احساس مالکیت واقعی دارید.
مقداری تردید نسبت به دانش و مهارتهایمان، پایهای برای صعود ما و بهرهگیریمان از تجربیات دیگران خواهد شد. همانطور که در تحقیق روانشناسی الیزابت کرومی مانکوسو و همکارانش آمده، «یادگیری نیازمند فروتنی است تا بفهمیم که هنوز چیزهایی برای آموختن وجود دارد».
خوب است که سالی یکی دو بار به بررسی اهدافمان بپردازیم و به آنها بیندیشیم. وقتی متوجه شویم که تصاویر گذشتهٔ زندگی هیچ ربطی به آیندهمان ندارد، میتوانیم تجدیدنظر دربارهٔ برنامههایمان را آغاز کنیم. به این ترتیب میتوانیم بستر خوشحالی خود را فراهم کنیم؛ البته تا زمانی که بیشازحد دلبستهٔ کسب آن نباشیم.
پس از شروع همکاری دانشجویان روی این پروژه، نتایج غافلگیرکنندهای حاصل شد. بیشترین تقلاها برای ممتازترین دانشجوها بود – افرادی که کمالگرا بودند. به نظر میرسد که علیرغم نمرات بهتر کمالگرایان در مدرسه، عملکرد کاری ضعیفتری نسبت به همتایانشان دارند. این نتیجه همراستا با شواهد حاصل از صنایع گوناگون است که نمرات بالا را یک عامل تعیینکنندهٔ خوب برای عملکرد شغلی افراد نمیدانند. اغلب میتوان با تسلط بر شیوههای قدیمی، نمرات خوبی در مدرسه کسب کرد. اما خلق یک حرفهٔ شغلی تاثیرگذار، نیازمند یک طرز تفکر جدید است. طی مطالعهای کلاسیک که بر روی معماران بسیار متبحر صورت گرفت، مشخص شد که خلاقترینها با میانگین نمرات B فارغالتحصیل شده بودند. فارغالتحصیلان ممتاز چنان به اصول پایبند بودند که عموماً ریسک تجدیدنظر در مورد آنها را نمیپذیرفتند.
مطلب مشابه: بریدههایی از “کتاب خودشناسی” اثر آلن دوباتن فلیسوف و نویسنده
اگر یک آتشنشان باشید، انداختن ابزارها صرفاً مستلزم فراموش کردن عادات قدیمی و نادیده گرفتن غرایز درونی نیست. انداختن ابزارها یعنی شکست را میپذیرید و بخشی از هویتتان را رها میکنید. باید یک بازنگری دربارهٔ هدف شغلی -و مسئولیت زندگی– خود داشته باشید
یک مناظره خوب میدان جنگ نیست؛ حتی مسابقه طنابکشی هم نیست که با کشیدن بیشتر طناب بتوانید رقیبتان را به سمت خود بکشید. یک مناظره خوب بیشتر شبیه یک رقص است که در آن حرکات از قبل طراحی و برنامهریزی نشده و فرد مقابلتان گامهای متفاوتی برای اجرا در ذهنش دارد. اگر خیلی تلاش کنید که هدایت رقص را بر عهده بگیرید، فرد مقابل هم مقاومت بیشتری به خرج میدهد. اگر بتوانید حرکاتتان را با او هماهنگ کنید و او را هم مجاب کنید همان حرکات را انجام دهد، احتمال زیادی وجود دارد که در نهایت مجموعهای از حرکات موزون و متناسب را به نمایش بگذارید.
مشکل سندروم منتقد بیرون گود این است که مانع بازنگری شما میشود. اگر مطمئن باشیم فلان چیز را میدانیم، دیگر دلیلی ندارد که بهدنبال خلأها و نقصانهای دانش خود باشیم، چه برسد به اینکه بخواهیم آن خلأها را پر یا تکمیل کنیم
میزان اطلاعات و دانش دریافتی روزمرهٔ هر شخص در سال ۲۰۱۱، تقریباً ۵ برابر بیشتر از ۲۵ سال قبل آن بود. در سال ۱۹۵۰، تقریباً ۵۰ سال طول میکشید تا دانش پزشکی دو برابر شود. در سال ۱۹۸۰، بازهٔ دو برابر شدن دانش پزشکی به هفت سال رسید و در ۲۰۱۰، به سهونیم سال! افزایش سرعت تغییرات، یعنی اینکه باید راحتتر از همیشه باورهایمان را زیر سوال ببریم.
با طرز فکر یک دانشمند، نمیگذاریم ایدههایمان مبدل به ایدئولوژی شوند. شروع کارمان با پاسخها یا راهکارها نیست؛ بلکه پرسشها و معماها هدایتگرمان هستند. بینش خودمان را موعظه نمیکنیم؛ بلکه از شواهد نتیجه میگیریم. با بدبینی به استدلالهای دیگران نمینگریم؛ بلکه جسورانه استدلالهای خودمان را به چالش میکشیم.