بریدههایی از “کتاب خودشناسی” اثر آلن دوباتن فلیسوف و نویسنده
آلن دوباتن فیلسوف و نویسنده مشهور سوئیسی است که آثار درخشانی را در این حوزه نوشته است. یکی از پر تیراژترین و بهترین آثار او خودشناسی نام دارند. ما نیز در این بخش از سایت ادبی و هنری تک متن بریده، جملات و آموزشهایی از این کتاب را برای شما دوستان قرار خواهیم داد. با ما باشید.

کتاب خودشناسی درباره چیست؟
هرگاه دچار از خودبیخبری باشیم معمولاً به سرگردانی و آشفتگی نیز مبتلا میشویم: برخی روزها کجخلق یا غمگینیم، بی آنکه اصلاً دلیلش را بدانیم، یا چه بسا احساس کنیم در شغلمان دچار سردرگمی شدهایم، اما نتوانیم چیزی بیش از این بگوییم که میخواهیم «کاری خلاقانهتر بکنیم» یا «کاری بکنیم که باعث شود جهان جای بهتری شود»؛ طرحها و نقشههایی که آنقدر مبهماند که هنگام مواجهه با برنامههای اصولیِ دیگران، دچار احساس ضعف و آسیبپذیری میشویم. این کتاب کمک میکند خودتان را بشناسید به والهای مهم ذهنیتان پاسخ دهید.
بریده و جملاتی از کتاب خودشناسی
تا چه حدی پذیرای این واقعیت هستیم که دیگران حق دارند ما را درک نکنند؟
طی جلسهٔ تعمق فلسفی، باید به همه اضطرابهایمان فرصت بدهیم که خودشان را درک کنند؛ زیرا سه چهارم پریشانیهای ما ناشی از این نیست که چیزهایی نگرانکننده وجود دارند، بلکه ناشی از آن است که به نگرانیهایمان فرصت لازم و کافی نمیدهیم که درک شوند و بدین ترتیب خنثی گردند
بخش اعظمی از مشکلات ذهنیمان از افکار و احساساتی ناشی میشوند که گرهشان باز نشده،

ما که با خودمان غریبهایم، در نهایت دست به انتخابهای بدی میزنیم: از رابطهای بیرون میآییم که چه بسا میتوانست خیلی خوب پیش برود. در موقع مناسب به واکاوی استعدادهای کاریمان نمیپردازیم. با دمدمیمزاجی و رفتارهای زننده دوستانمان را از خود میرانیم. اصلاً متوجه نیستیم که چطور جلوی چشم دیگران سبز میشویم و آنان را وحشتزده یا شوکه میکنیم. اشتباه خرید میکنیم و برای تعطیلات به جاهایی میرویم که در واقع اصلاً برایمان لذتبخش نیستند.
سه چهارم پریشانیهای ما ناشی از این نیست که چیزهایی نگرانکننده وجود دارند، بلکه ناشی از آن است که به نگرانیهایمان فرصت لازم و کافی نمیدهیم که درک شوند و بدین ترتیب خنثی گردند.
به طور سنتی پسران اجازه ندارند که اعتراف کنند دلشان میخواهد گریه کنند و دختران نیز اجازه ندارند برخی آرزوها و آمال خاص را در ذهن بپرورند تا مبادا به زنانگیِ وجودشان لطمه بزند.
این که نمیکوشیم عقبنشینیهای ذهنمان را دقیقتر واکاوی کنیم، برای این است که همواره به شدت در حال محافظت از خودتصویریمان هستیم تا بتوانیم کماکان تصور خوبی از خودمان داشته باشیم.
اما گریز از وظیفهٔ دروننگری به این سادگی هم نیست. تقریباً هرگاه در کار دروننگری تعلل کنیم، هزینهٔ بالایی خواهیم پرداخت. احساسات و امیالی که واکاوی نشدهاند، به سادگی ما را به حال خود نخواهند گذاشت؛ آنان در وجودمان لانه میکنند و انرژی خود را به شکلی تصادفی به دیگر مسائل مجاور خویش میگسترانند. جاهطلبیای که خودش را نشناسد، به شکل اضطراب بروز میکند. حسادت به لباس کینه در میآید؛ عصبانیت به خشم تبدیل میشود؛ اندوه به تدریج به افسردگی میانجامد. اموری که انکارشان کردهایم، سیستم را تحت فشار و تنش قرار میدهند.
بایستی با بدترین نگرانیهایمان تک به تک روبهرو شویم تا دریابیم که اکثرشان چندان ناظر به هیچ خطر جدیای نیستند.
مطلب مشابه: بریدههایی از کتاب سووشون اثر سیمین دانشور با داستانی خواندنی
مطلب مشابه: بریدههایی از کتاب ۴۸ قانون قدرت (کتاب انگیزشی درباره موفقیت)

نکتهٔ طنزآمیز اما اساساً امیدبرانگیز این است که ما اغلب خیلی خوب میدانیم که چطور برای غریبههای اطرافمان دوستان خوبی باشیم، اما به خودمان که میرسد نابلد هستیم.
ما مدام باید در جهانی نامطمئن مسیریابی و حرکت کنیم. ما اسیرانِ همیشگیِ هوسهای شانس و تقدیریم. در هر دقیقه از زندگی روزمره، رادارِ بیقرار ذهنمان در حال اسکنِ افق گسترده و نسبتاً مهآلود جهان است و مدام سرچشمههای جدیدی از عدم قطعیت و ریسک را کشف میکند؛
صداقت و راستی یکی دیگر از مؤلفههای کلیدیِ هویت عاطفی ما است. هر چه فردی بیشتر واجد این ویژگی باشد، بیشتر میتواند ایدههای دشوار و واقعیات تلخ را آگاهانه در ذهن خویش بپذیرد، با خونسردی آنها را واکاوی کرده و جدی بگیرد. چقدر میتوانیم در درونمان به واقعیت خودمان اذعان کنیم، به خصوص هنگامی که واقعیت وجودیمان چندان دلپسند نباشد؟
جایی در اعماق ذهنمان، بیرون از همه اتفاقات روزمره، یک قاضی نشسته است. او اعمالمان را زیر نظر دارد، عملکردمان را مطالعه میکند، تأثیرمان بر دیگران را بررسی میکند، موفقیتها و شکستهایمان را دنبال میکند، و بعد در نهایت درباره ما حکمی صادر میکند. حکم این قاضی چنان تأثیرگذار است که بر کل تصورمان از خویشتن سایه میافکند. میزان اعتماد به نفس و نیز همدلیمان با خویشتن را نیز تعیین میکند؛ بر مبنای آن است که خودمان را موجودی ارزشمند میدانیم یا برعکس موجودی محسوب میکنیم که اساساً بهتر میبود وجود نداشته باشد. این قاضی مسئول همان چیزی است که عزت نفس میخوانیم.
گردوی مغز به شدت دچار این نقص است که نمیتواند بفهمد چرا چنین افکار و ایدههایی در آن جریان دارند. عادتش این است که سرچشمهٔ آنها را شرایط عینی و بیرونیِ جهان بداند، به جای این که این گزینه را نیز لحاظ کند که شاید ناشی از تأثیر بدن بر ذهن باشند. معمولاً متوجه نقشی نیست که میزان خواب، قند خون، هورمونها و دیگر فاکتورهای فیزیولوژیک روی شکلگیری ایدهها دارند.
بابت چیزهای خاصی اندوهگینیم، اما چون مواجهه با آنها خیلی پرزحمت و دشوار است اندوهمان را تعمیم میدهیم و آن را به شکل اندوهی جهانشمول در میآوریم. نمیگوییم فلان یا بهمان چیز ما را اندوهگین کرده است، بلکه میگوییم همه چیز ناجور و همه نادرستاند. درد را گسترش میدهیم تا علل جزئی و خاصِ آن دیگر در کانون توجهمان نباشد

شریک زندگیمان و نیز دوستانمان کاملاً غیرعمدی هر روز دارتهایی کوچک به سمت ما پرتاب میکنند: آنان از ما نمیپرسند که روزمان چطور گذشت، یادشان رفته است که امروز جلسه داشتهایم، حولهها را وسط لباسهای کثیف انداختهاند و از این دست امور. از همین خردهتحقیرها و بیاعتناییهای ریز است که سرانجام حجمهای عظیم کینتوزی در ما شکل میگیرد؛
میزان عشق ما به خودمان به طور مشخص هنگامی معلوم میشود که با تهدیدهایی از سوی دیگران روبهرو شویم. وقتی با غریبهای دیدار میکنیم که دارای چیزهایی است که ما فاقدشان هستیم (شغل بهتر، همسر دلپسندتر و از این دست)، در صورتی که عشق ما به خودمان کم باشد، احتمالاً بیدرنگ احساس بیارزشی و رقتانگیزی میکنیم.
چه بسا لازم باشد تغییرات بزرگی در زندگیمان بدهیم، اما کماکان آسودگیِ وضعیت موجود را ترجیح میدهیم
چرا نداهای درونی این قدر اهمیت دارند میزان عشقمان به خویشتن در سراسر زندگیمان تأثیر دارد. شاید وسوسه شویم فرض کنیم که گرچه سختگیری به خودمان کاری دردناک است، اما در نهایت برایمان مفید واقع خواهد شد.
تقریباً هرگاه در کار دروننگری تعلل کنیم، هزینهٔ بالایی خواهیم پرداخت. احساسات و امیالی که واکاوی نشدهاند، به سادگی ما را به حال خود نخواهند گذاشت؛ آنان در وجودمان لانه میکنند و انرژی خود را به شکلی تصادفی به دیگر مسائل مجاور خویش میگسترانند.
برای این که شجاعتمان به حدی برسد که روراستتر با خودمان روبهرو شویم، به درک گستردهتری از معنای امر بهنجار نیازمندیم که به ما قوت قلب ببخشد. همه اینها بهنجار است: این که دچار حسادت شویم، بیمزه باشیم، دچار عطش جنسی باشیم، ضعیف باشیم، نیازمند دیگران باشیم، مثل بچهها رفتار کنیم، متظاهر باشیم، وحشتزده یا خشمگین باشیم
همه ما واجد رانههایی به سوی رشد و پیشرفت هستیم و اگر گوشبهزنگ باشیم میتوانیم از طریق پیامهایی که در پوششهای غلطانداز و از طریق تکانههای علاقهمندی دریافت میکنیم، جنبههای نسبتاً بهتری از خودمان را کشف کنیم
مطلب مشابه: بریدههایی از کتاب عادت های اتمی اثر جیمز کلیر (درباره عادت های خوب زندگی)

گاه میکوشیم غم و اندوهی را که نتوانستهایم صادقانه با آن روبهرو شویم پشتِ حد اغراقآمیزی از سرخوشیِ دیوانهوار پنهان کنیم. در این حالت نه تنها شادمان نیستیم بلکه به تمامی ناتوانیم از این که حتی کوچکترین اندوهی را احساس کنیم، زیرا در این صورت به کلی غرق غمهای فروخوردهمان میشویم. برای همین با پافشاری تمام گرایشی شکننده در خودمان میپروریم که مدام بگوییم همه چیز خوب است.
در اوایل قرن نوزدهم، هاینریش هاینه، شاعر آلمانی شعری با عنوان لورِلای سرود که با اعترافی بیپرده آغاز میشود: نمیدانم معنایش چیست که دل و جانم غرق اندوه است نکتهٔ مطلع این شعر آن است که همواره دلایل بسیار درستی وجود دارد که چرا دچار اندوه هستیم؛ موضوع این است که به خودمان اجازه ندادهایم این غمها را حس کنیم، زیرا بار مفروضاتی نامنصفانه بر دوشمان سنگینی میکند؛ مفروضاتی که برای ما تعیین کردهاند احساس غم و اندوه نسبت به چه موضوعهایی درست و بهنجار است و نسبت به چه موضوعهایی نادرست و غیرعادی است.
که یک دوست خوب شما را همان اندازه دوست میدارد که خودتان به خودتان عشق میورزید. از این رو، هر پیشنهادی که میدهد یا هر چشماندازی که برای ما متصور میشود، همیشه در زمینهای از اعتماد و پذیرش به میان میآید. وقتی پیشنهاد میدهد که بد نیست رویهای متفاوت را بیازماییم، پیشنهادش نوعی اتمام حجت یا تهدید نیست. هیچ شکی نداریم که حرفش این نیست که اگر تغییر نکنیم ما را رها خواهد کرد. دوست ما تأکید دارد که ما هماکنون نیز به قدر کافی خوب هستیم. اما او میخواهد با ما متحد شود تا چالشی را حل و فصل کنیم که احساس میکند اگر بر آن غلبه کنیم، برایمان خیلی خوب خواهد شد.
رویکرد را تعمق فلسفی میخوانیم؛ رویهای که اساساً مبتنی بر این فرض است که بخش اعظمی از مشکلات ذهنیمان از افکار و احساساتی ناشی میشوند که گرهشان باز نشده، بررسی نشده و با دقت کافی به آنها توجه نشده است. تعمق فلسفی باید در مواقعی از روز انجام شود که انتظار کار خاصی از ما نمیرود. برای مثال، شاید روی تخت یا مبل دراز کشیده باشیم، در حالی که قلم و دفتری به دست داریم. کلید ورود به تعمق فلسفی این سه پرسش مهم است: هم اکنون بابت چه چیزی اضطراب دارم؟ هم اکنون بابت چه چیزی عصبانیام؟ هم اکنون بابت چه چیزی هیجان دارم؟
مطلب مشابه: بریدههایی از کتاب چگونه کمالگرا نباشیم؟ اثر استفان گایز