متن درباره پیری + جملات دلنشین و شعر درباره پیر شدن و تنهایی
پیری، مرحله ای از زندگی است که با تجربیات، حکمت و آرامش همراه است. این دوره، زمانی است که انسان ها به بازنگری در زندگی خود می پردازند و دستاوردها و چالش های گذشته را مرور می کنند. پیری و سالخوردگی دورهای است که شاید هر یک از ما با آن روبرو شویم. زمانی که سرشار از تجربه بوده ولی نمیتوان به راحتی و با همان انرژی جوانی از آن بهره گرفت. کهنسالی دوران افسردگی و تنهایی نیست ولی ناگزیر به دلیل ضعف جسمانی به این سمت پیش میرود.
در ادامه مجموعه ای از متن هایی ناب درباره پیری، پیام خاص در مورد پیری، متن پیری و تنهایی، شعر و متن درباره گذر عمر و شعر درباره پیری و تنهایی را برای شما عزیزان ارائه کرده ایم با ما همراه باشید.
متن ناب درباره پیری
پیر شدن عبارت است از جنگ و نبرد در برابر بدی ها و معایب پیری، که در پایان زندگانی ما، یعنی دوره ی نیکبختی و خوشبختی ما پا به عرصه ی ظهور می گذارد
**
دریغا، که بی ما بسی روزگار
برویــد گل و بشکفــد نوبهـار
بسی تیر و دیماه و اردیبهشت
بیاید، که ما خاک باشیم و خشت
چو پنجاه سالت، برون شد ز دست
غنیمت شمر، پنج روزی که هست
**
همه انسان ها در نهایت به عصا تکیه می دهند
و چه زیباست که عصای دست دیگران باشیم
قبل از آنکه به عصا تکیه بدهیم
**
فــــــــــــــرزندم !
حرمت دست های پینه بسته ام را نگه دار …
روزی همین دست ها نان آور خانه ای و در دست های معشوقی بوده است …
و این است گردش روزگار
**
برای یاد گرفتن آنچه می خواستم بدانم احتیاج به پیری داشتم
اکنون برای خوب به پا کردن آنچه که می دانم، احتیاج به جوانی دارم
**
من کدامم هستم ؟
پیری ام؟
یا
جوانی ام؟
وقتی مرا میبوسی
به چه می اندیشی؟
به این که پیرزنی را بوسیده ای
که زمانی
زن زیبای جوانی بوده؟
یا زن جوانی را
که پیر شده ؟!
**
این دستمال را بگیر
چروکهای پیشانیات را پاک کن
یک روز با هم
گوری برای مرگ میکَنیم
بعد
همه چیز را
سر جای خودش میگذاریم
همه چیز را
**
مطلب مشابه: متن درباره خداوند کوتاه و دلنشین / 30 جمله احساسی عاشقانه برای پروردگار
قرار بود من و تو عصای پیریِ هم…
ولی تو رفتی و…
از رفتنِ تو پیر شدم
**
پیام خاص درباره پیری
روزی می رسد که نسبت به همه چیز بی تفاوت می شوی
نه از بدگویی های دیگران می رنجی
و نه دلخوش به حرف های عاشقانه ی اطرافت.
به آن روز می گویند: ” پیری ”
آن روز، ممکن است برای برخی پس از سی سال
از اولین روزی که پا به این دنیا گذاشته اند؛
فرا برسد و برای برخی پس از هشتاد
سال هم هرگز اتفاق نیفتد.
این دیگر به چگونه تاکردن زندگی با انسان ها دارد
**
زلیخا را چو پیـری ناتوان کــرد
گلش را دست فرسود خزان کرد
ز چشمـش روشنـایی برده ایــام
نهـادش پلکها بر هم چـو بادام
کمـان بشکستش ابـروی کماندار
خدنگ انداز غمزه رفتش از کار
لبش را خشک شد سرچشمه نوش
به کلی نوش خندش شد فراموش
در آن پیری که صد غم حاصلش بود
همان اندوه یوسف در دلش بود
دلش با عشق یوسف داشت پیوند
به یوسف بود از هر چیز خرسند
سر مـویی ز عشق او نمیکاست
بجز یوسف نمیجست و نمیخواست
کمال عشـق، در وی کارگر شـد
نهــال آرزویــش، بارور شـــد
بر او نــو گشت ایـــام جــوانی
مثنـــا کــرد دور زندگــــانی
به مــزد آنـکه داد بنــدگی داد
دوباره عشــق، او را زندگی داد
اگـر میبایدت عمــــر دوبــاره
مکن پیوند عمــر، از عشـق پاره
**
ناامیدی ترسناکتر از پیری است؛
در پیری، جسم ما مچاله میشود.
در ناامیدی، روح ما
**
سرِ پیری اگر معرکهای هم باشد
من تو را
باز تو را
باز تو را میخواهم
**
مطلب مشابه: جملات زیبا و الهام بخش دلنشین { 90 جمله و متن قشنگ دلنشین و زیبا }
نعمتی پرارزش تر از این برای یک جوان وجود ندارد که مورد محبت فردی شریف قرار گیرد و برای یک مرد نیز نعمتی بالاتر از عشق به معشوق وجود ندارد
**
هیچ هنری دشوارتر از هنر زیستن نیست
برای هنرها و دانش های دیگر همه جا استادان بیشمار می توان یافت
حتی جوانان بر این باورند که این دانش ها را چنان فرا گرفته اند که می توانند به دیگران نیز بیاموزند
هنر زیستن را باید انسان در طول مدت عمر بیاموزد و شگفت تر آنکه انسان باید هنر مردان را نیز در طول عمر بیاموزد
**
پیش از آنکه شما متولد بشوید، پدر و مادر شما هم جوانان پرشوری بودند و تا به آن اندازه که اکنون به نظر شما می رسد، موجب آزردگی خاطر نبودند.
**
متن پیری و تنهایی
باید باور کنیم
تنهایی
تلخ ترین بلای بودن نیست،
چیزهای بدتری هم هست،
روزهای خستهای
که در خلوت خانه پیر می شوی
**
بی اعتنا از کنارت رد میشوند!
قدم هایت!
به مانند کودکی است که شروع به راه رفتن میکند
تفاوتش این است:
تکیه گاه او دستان مادرش
و تو…
عصای شکسته!
**
گذر عمر را نگریستم
هر روز منتظر فردا بودم و تند تر می دویدم که به فردا ها برسم
امروزها را هم از دست دادم برای فردا هایی که هیچ وقت به دست نیامد
**
من پیر شده ام
آنقدر پیر
که دست های یخی آدم برفی ها
یاد تو را از شانه هایم می تکانند
و من
من هیچ…
فقط شعرهای عاشقانه ام را
های های گریه می کنم …
**
گذر زمان یک حسرت همیشگی به ما می دهد
حسرت از دست دادن لحظه ها و فرصت ها
**
مطلب مشابه: متن درباره بخشش (30 جملات درباره بخشندگی و بخشیدن)
شعر و متن درباره گذر عمر
پیر در پنهان هر رخداد،
نکته ها می بیند که دیده دیگران به دیدن آن نابیناست
ما با احترام به کهن سالان،
در حقیقت به فردای خود احترام می گذاریم
**
سالمندی، موهبتی الهی است و سالمند اگر چه خسته ی راه است، ولی تجربه ی گرانبهایش، از بزرگ ترین گنجینه هاست …
**
نگذاریم امروز
پدربزرگ ها و مادربزرگ ها ،
تنهایشان را با عکس های قدیمی تقسیم کنند
**
در کهنسالی، انسان عاقل و فرزانه می شود و تجربه های خود را به نسل های بعد انتقال میدهد.
**
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﯿﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻨﯿﻢ ﻣﻘﺼﺪ، ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺟﺎﻳﻰ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎﻯ ﻣﺴﻴر ﻧﻴﺴت. ” ﻣﻘﺼﺪ ” ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﻗﺪمهایی است ﮐﻪ ﺑﺮﻣﻰ ﺩﺍﺭﻳم …
**
افسوس که عمر خود تباهی کردیم
صد قافلهٔ گناه، راهی کردیمدر دفتر ما نماند یک نکته سفید
از بس به شب و روز سیاهی کردیم
**
خیلی تند رفت؛ کودکی هایمان، با آن دوچرخه قراضه اش. کاش همیشه پنچرمی ماند …
**
فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفتشادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت
**
گذر عمر یک لحظه است. انگار که چشم ببندی و باز کنی. خود را سپید موی و ناتوان ببینی و کارهایی که همه نیمه تمام مانده اند …
**
گر عمر من از شصت فزون شد، شده باشد
ور طالع فرخنده زبون شد، شده باشداین جان که به تنگ آمده است از قفس تن
روزی اگر از سینه برون شد، شده باشد
**
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کین اشارت ز جهات گذرا ما را بس
**
مطلب مشابه: شعر درباره تنهایی و تنها شدن [ 50 شعر کوتاه و بلند احساسی تنهایی ]
شعر درباره پیری و تنهایی
افسوس که ایام جوانی بگذشت
حالی نشد و جهان فانی بگذشت
**
جوانی شمع ره کردم که یابم زندگانی را
نجستم زندگانی را، و گم کردم جوانی راکنون با بار پیری، آرزومندم که برگردم
به دنبال جوانی، کوره راه زندگانی را
**
سر کوه بلند فریاد کردم
زه دوران جوانی یاد کردماز این موی سفید و قوس پشتم
مو از دست فلك فرياد كردم
**
در دل پیر
هست غبار غم، جوان
داغ و سوز بادهجران
در عزای نوجوانی
پیری و درد جدایی
هر چروک صورتش
یادگاران خزان زندگی!
صد حکایت هر خزانش!
پیری و بی روشنایی
سوز سرمای سکوتش
پیریای وای بی عصایی!
کلبه اش ماتم سراگشته کنون
در نوردد جان او را بی نوایی!
رفت گرمای امید
گریهی این پیر شمع
میگدازد هر چرایی!
همره هم سوز شمع
پیر آرام و نجیب.
راه او راه خدایی!
گونهی خیس و نحیف
پینه بسته بر لبانش!
درد اندوه جدایی
میسراید ناروایی
گوش به زنگ درنشسته
سر رسد مهر وصفایی!
یاد پیران صفاکن
مکنید جور و جفایی!
خوانده آغاز جدایی!
**
ای کاش که بخت سازگاری کردی
با جور زمانه یار یاری کردیاز دست جوانیام چو بربود عنان
پیری چو رکاب پایداری کردی
**
می گذرد، ولی
چه ماند از این پیر سالخورده
جز حسرت و دلتنگی……
**
در کلبهی نـداری
افتاده پیـر مـردی
از بی کَسی
تنهایی.
در..
بستر بیماری
مرگ است آرزویش
رها کن
بی خیالی را
لحظه هامان درگذر
سرنوشت
من وتوست
شاید
به روز پیـری
حسرت و بینوایی
بیاااا
کوی محبّت
زود زود“اصغر رضامند”
**