متن درباره تابستان + جملات و اشعار با حس گرمه تابستانی
تابستان، فصل آفتاب، آزادی و لبخندهای گرم است؛ فصلی که با آغازش، طبیعت رنگی تازه میگیرد و دلها از شور زندگی لبریز میشوند. روزهای بلند و شبهای دلانگیز تابستان، فرصتی است برای سفر، تفریح، تجربههای جدید و خاطرهسازی در کنار عزیزان. در این متن از سایت «تکمتن»، به سراغ توصیف این فصل دوستداشتنی رفتهایم؛ فصلی که با تمام گرمایش، دل را گرم میکند و خاطراتی رنگارنگ از کودکی، بازی، بستنی و تعطیلات را در ذهنها زنده میسازد.

جملات و اشعار تابستانی
یک روز تابستانی
با آسمان آبی بالای سرت
آفتاب درخشنده در هوایت
و یک دنیا عشق در دلت
کافیست تا بی خیال دغدغه های دنیا شوی
ﮔﻔﺖ ﺍﻧﺪﻭﻫﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ باد ﺑﺴﭙﺎﺭ
تابستان ﺍﺳﺖ …
باد همه را با خود میبرد
ﺳﭙﺮﺩﻡ …
ﺑﯿﺨﺒﺮ ﺍﺯ آﻧﮑﻪ تنها فصلش تابستان ﺑﻮﺩ…
انسان به کندی تغییر می کند
به همان کندیای که بهار تبدیل به تابستان
و تابستان تبدیل به پاییز
و پاییز تبدیل به زمستان میشود
هرگز کسی نمیفهمد
در کدام لحظه بهار تبدیل به تابستان میشود
یک روز صبح از خواب بیدار میشویم
و حس میکنیم هوا گرم است
تابستان وقتی ما در «خواب» بودیم
فرا رسیده است
تابستان رنگ و روی خاصی دارد
انگار از دیگر فصل های سال چیزی متفاوت تر دارد
رنگ، ظاهر، عطر خاص
انگار همه چیزش خاص است
تابستونه هوای پشت بام شب پر ستاره
به آدم میدهد عـمر دوبار
او زیباتر از هر سرزمین است
بهشت دنیوی گویند همین است.
تابستون یعنی صدای
یخ تو لیوان شربت،
پیادهروی تو عصرای کشدار،
هندونه تو بعد ازظهر داغ مرداد،
تابستون یعنی خوابیدن رو پشت بوم
یعنی بیدار شدن زیر آسمون
فصل تابستان است
سایه ای می جویم
سایه ای پر الفت
کوچه ها گرم کلام
خانه ها گرم سخن
تابستان یعنی
پوست تیره تر
آب گرم تر
نوشیدنی ها خنک تر
صدای موسیقی بلندتر
شب ها طولانی تر
عشق زیباتر
بی شک
زندگی بهتر می شود
با تابستان
گذشت تابستان
دگر بهار نیامد
و شهر شهر پریشیده
بی بهاران ماند
و دشت سوخته در انتظار باران ماند
امید معجزه یی ؟
نه
مطلب مشابه: انشا درباره چهار فصل؛ ۱۲ انشا درباره بهار، تابستان، پاییز و زمستان

جملات تابستانه
آخر عمرت به سر رسید تابستان
بهاری دگر رسید تابستان
بگیر جان مرا ببر در آغوشت
خزان آمد و سر رسید تابستان…
تابستان فصل رقصیدن با خورشید است
در حالی که لباسی از جنس گل های وحشی پوشیده ای
و دو گیلاس از لاله گوشت آویزان است
تابستان از راه رسیده است
اما به راستی گرمای تابستان چه لطفی داشت اگر،
سرمای زمستان را حس نکرده بودیم.
تابستان
فصل ِ برگِ توت و پیلهُ پروانه
فصل نامزد شدن یخ با آب
فصل خوابیدن روی بام
فصل دیدار کسی در آسمان
بی تعارف این دلم خیلی هوایت میکند
عصر شهریور شد و فنجان چایم داغ داغ
باز تنها مانده ام هم بی دل و هم بی دماغ
گاه گاهی می نشینم در کنـــــار پنجره
فکر هایم می پرد از ذهن من تا عمق باغ
در گلویم می نشیند چای تلخ بی شکر
قندهایم گم شده در این اتاق بی چراغ
با نسیمی می نشیند قاصدک بر پنجره
حس دلتنگی القا می کند مهمان باغ
قاصدک ها خوش خبر بودند اما بعد از این
می تواند شوم باشد قار قار این کلاغ
دلهره بد جور افتاده به جانم بی دلیل
مثل قبلا بی وفا از من نمی گیری سراغ
گوشه ی فنجان پریده،قاصدک ها رفته اند
عصر شهریور و تنهایی و یک چـــــای داغ …
یادش بخیر
بچه که بودیم
در ظهر های دم کرده تابستان
کنار حوض چه شیطنت ها
چه آب بازی ها که نکردیم
انگار همه اش خواب و رویا بود
قطار تابستان سریع السیر است
از بس که زود می گذرد
قدرش را بدان
و از قشنگی هایش بهره ببر
خورشید که طلوع میکند
پنجره دستان من
رو به تو باز میگردد
باغ سینه من
تنها یک گل سرخ دارد
که هر بامداد
به یاد تو باز و بسته میشود
یادت باشد
اینجا تابستان را هر روز تو آغاز میکنی …
رسید ایام تابستان، دوباره مشت گل وا شد
هزاران راز پنهانی، به یک لبخند افشا شد..
مطلب مشابه: انشا درباره تابستان { 10 انشا جدید تابستان برای پایه های مختلف }

اشعار تابستانه
میدانی جان دلم!
اینکه دل یخ میکند
ربطی به این ندارد
که در کدام فصل و ماهیم
حالا هی تو بگو
چلهی تابستان است
هی بگو مرداد است
این دل گرم و سرد کشیدهی
بودن و نبودنهای توست!
روزی که تو آمدی
شعر نابی بودی
آفتاب و گرما با تو آمدند
روزی که آمدی
طوفان شد و پیکانی آتشین
در نقطهای از جهان فرود آمد
و من با تو باور کردم
که میشود هم پای رنگینکمان در باران قدم زد
عشق تابستانی من
تابستان را كه داغ نيامدن كردی
پاييز را سرد نبودن نكن،
گناه دارد.
تن تو ظهر تابستونو بیادم میاره
رنگ چشمای تو بارونو بیادم میاره
وقتی نیستی زندگی فرقی با زندون نداره
قهر تو تلخی زندونو به یادم میاره
من نیازم تورو هرروز دیدنه
از لبت دوستت دارم شنیدنه
نفست شعر بلند بودنه
با تو بودن بهترین شعر منه
تو را شبیه…
روزهای تابستان…
همان طور گرم گرم…
و همان طور طولانی دوست دارم…
خداکند بمانی برایم…
پاییز نزدیک است !
میگویند آغاز نو شدن
آغاز تازه شدن بهار است
اما برای من روز میلاد تو
سر آغاز فصلی دیگر از زندگیست
تولدت مبارک عشق تابستانی من
هوای دونفره ؛
هیچوقت نفهمیدم کدام هواست!
اخر هوایِ تو ،
سر به هوا همیشه به سرم میزند…
فرقی هم نمی کند غروب بارانیِ پاییز باشد
یا لنگِ ظهر در دل تابستان!
شب سرد در چله یِ زمستان باشد
یا صبحِ روحانگیز بهار!
هوای من، به هوای تو همیشه دونفره است
تابستان فصلِ خوبی برای رفتن نبود…
نه باران می بارد كه
اشك هايم را بپوشاند…
نه برف میبارد كه
رد رفتنت آب شود…
نه برگ زردی بود كه با لگد
حرص نبودنت را سرش خالی كنم…
در آن هوا …
فقط داغ رفتنت دلم را سوزاند…
هیچ فصلی
حریف آمدنت نیست.
از آتش
تابستان هم آبی گرم نشد،
اینبار هم آمد بدون تو.
دلم خوش بود
تابستان
دستت
را میگیرد
و با خود
میآورد،
اما تو انگار
برایِ نیامدن
رفته بودی …
تو را می خواهم
برای روزهای داغ تابستان،
آغوشت گرمای کلافه کننده
این روزها را از یادم می برد…
مطلب مشابه: غزلیات حافظ؛ مجموعه زیباترین اشعار غزلیات حافظ شیرازی