متن خستگی روحی + جملات و دلنوشته های غمگین زندگی
سایت «تکمتن» در این مطلب، مجموعهای از متنها، جملات و دلنوشتههای غمگین درباره خستگی روحی و فرسودگی درونی را گردآوری کرده است؛ واژههایی که بیصدا از دل میگویند، از بغضهای فروخورده، لبخندهای اجباری و تنهاییهایی که دیده نمیشود. گاهی جسم خسته نیست، اما روح دیگر رمقی ندارد. این جملات، حرف دل کسانیست که در هیاهوی روزمره، دلتنگ آرامشی عمیقاند و با سکوت، زخمهایشان را پنهان میکنند. اگر در پی متنهایی هستید که حال دل خستهتان را بازگو کند یا در نوشتهای احساسی، اندوه و ناگفتههایتان را بریزید، این مجموعه میتواند همدلی صمیمانهای برای روزهای بیانرژی و شبهای بیقرار باشد.

دلنوشته های خستگی روحی
لعنت به این روزها!
این روزها که اسم دارند، شماره دارند، تعطیلی دارند.
هفته و ماه و سال دارند.
اما افسوس که روح ندارند …
خستگی که همیشه به کوه کندن نیست
خستگی گاهی همین حالیست
که بعد از “هزار و یک بار”، یک حرف را به یکی زدن داری!
وقتی احساست را
قلبت را
نگاهت را
اصلا هست و نیستت را
نادیده میگیرد…
دلم میگیرد وقتی میبینم که این روزها خیلیها زندگی نمیکنند، فقط ادامه میدهند!
چه میشود کرد؟!
دل است دیگر، گاهی خسته میشود …
گاهی بی حوصله میشود …
از روزگار، از این آدمهای رنگارنگ و نقابهایی که بر چهره زدهاند!
از توضیح دادن، از اثبات کردن
از کلماتی که رابطهها را به گند میکشد!
ایـن دنیا جاییست که
وقتی زانوهایت را از شدت تنهایی بغل گرفتهای.
به جای همدردی، برایت پول خرد میاندازند!
ﮔﺎهی ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺻﺒﺢﻫﺎ …
ﺩﻟﺖ نمیﺧﻮﺍﺩ ﺑﻴﺪﺍﺭ بشی …
ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻧﺸﻮﻧﻪی ﺗﻨﺒلی ﻧﻴﺴﺖ!
خستهﺍی ﺍﺯ ﺯﻧﺪگی …!
ﻧمیﺧﻮﺍی ﻗﺒﻮﻝ کنی ﮐﻪ ﻳﮏ ﺭﻭﺯِ ﺩﻳﮕﻪ
ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪﻩ …
این روزها چشمانم تارتر از همیشه میبینند
نبضم کند میزند
قلبم تیر میکشد
انگار دارم صدای خرد شدن احساسم را لابلای چرخ دندههای زندگی میشنوم…
گول آرامش ظاهرم را نخور
هیچکس نمیداند در دل ناآرامم چه میگذرد…
از این روزهای سرد و دلگیر خستهام.
از خودم میپرسم آیا میشود روزی دوباره هوای دلم رنگ آفتاب را ببیند؟!
مطلب مشابه: متن غمگین ترکی / جملات دلشکستی و دلتنگی به زبان ترکی

جملات غمگین خستگی روح
این روزها لحظههای سکوت و تنهاییام هم پر از هیاهو و غوغاست!
لبریزم از حرفهایی که نمیتوانم بگویم
و چه کسی میداند که آرامشم تا چه اندازه تلخ است!
دلگیرم
از دنیآ و روزگآرش
از بی کسی هآ و سکوت هآ!
این منم که اینگونه خسته ام
منی که همیشه خوب بودم و خندآن
منی که خنده هآیم مثآلی بود به مثآل ضرب المثل!
نمی توآنی بفهمی و البته عجیب هم نیست برآیم!
چون “تـو”، “من” نیستی!
پس لطفا قضآوتم نکن…
از این تکرار ساعتها
از این بیهوده بودنها
از این بی تاب ماندنها
از این تردیدها
نیرنگها
شکها
خیانتها
از این رنگین کمان سرد آدمها
و از این مرگ باورها و رویاها
پریشانم
…
دلم پرواز میخواهد!
زندگی انگار
تمام صبرش را بخشیده است به من؟!
هرچه من صبوری میکنم او با بی صبری ِ تمام
هول میزند
برای ضربه بعد …!
کمی خستگی در کن، لعنتی …
خیالت راحت؟! ….
خستگی ِ من
به این زودیها دَر نمیشود …
در رویاهایت جایی برایم باز کن…
جایی که عشق را بشود
مثل بازیهای کودکی باور کرد.
خسته شدم از بی جایی
نداشتهها و تنهاییهای کوچک با چیزها و آدمهای کوچک پر میشوند
نداشتهها و تنهاییهای خیلی خیلی خیلی بزرگ، فقط با خدا
مهم نیست در این زمین خاکی چقدر تنها باشیم و چقدر حرفهایمان برای دیگران غیر قابل فهم
باشد و وقت انسانها برایمان کم
شکر که خدا هست و او جبران تمام دلتنگیها و مرهم تمام زخمهاست
هر وقت دلت خواست، مهمانش کن در بهترین جایی که او میپسندد، در قلبت
و به دستان خالیات نگاه نکن، تو فقط خانهی دلت را برایش نگهدار
اسباب پذیرایی با اوست.
میان جاده که میآمدم، سرم پر از فکر بود
فکرهایی از آن دست که به هر نیمهای که میرسیدم
احساس میکردم بیش از این رخصت پیش رفتن ندارم
چیزهایی مثل
آینده
رفتن
ماندن
حالا، اما اندیشهای نیست برای به واژه آوردن جز یک دنیا خستگی
گذشته که حالم را گرفته است!
آینده که حالی برای رسیدنش ندارم!
و حال هم حالم را به هم میزند
چه زندگی شیرینی! …
خدایا…
ایوبت را به زمین برگردان
میخواهم کمی از صبر
برایش بگویم
این جا زمین هست اثری از وجدان نیست
این ترازو گر ترازوی خداست
این کژی و نادرستی از کجاست
مطلب مشابه: متن بیو کوتاه غمگین + جملات دردناک و غمگین تنهایی

متن خستگی از زندگی
دلم هوای خودم را کرده است
ایــن روزهـــا
بیشــتر از هــر زمــانی
دوسـت دارم خــودم باشــم !!
دیگــر نـه حــرص بدســت آوردن را دارم
و نه هـــراس از دســت دادن را ..
هرکـــس مـــرا میـــخواهد بـخـــاطــر خــودم بخواهــد
دلــم هـــوای خـــودم را کـــرده اســت ..
همین…
یکی میگه: تف به جهان
یکی ام جهان رو عشقه
واسه اینهمه تبعیض نگرونم
واسه هر قطره ي اشکی
که رو گونه ي یتیمه
واسه آینده ي جهان نگرویم
من مثل هم سن و سالهای خویش نیستم
که هر روز یک آرزویی دارند برای آینده
من تنها یک آرزو دارم و آن این هست که :
شبی بخوابم و دیگر بیدار نشوم
تا نشنوم
تا نبینم تا نشکنم
دیگر بهار هم سرحالم نمیکند
چیزی شبیه معجزه زلالم نمیکند
آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چکار
وقتی که سنگ هم رحم به بالم نمیکند
ﻛﺎﺵ ﭼﻮﻥ ﭘﺎﻳﻴﺰ ﺑﻮﺩﻡ
ﻛﺎﺵ ﭼﻮﻥ ﭘﺎﻳﻴﺰ ..ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻭ ﻣﻼﻝ ﺍنگیز ﺑﻮﺩﻡ
ﺑﺮﮔﻬﺎﻯ آﺭﺯﻭﻫﺎﻳﻢ ..ﻳﻜﺎﻳﻚ ﺯﺭﺩ ﻣﻴﺸﺪ
آﺳﻤﺎﻥ ﺳﻴﻨﻪ ﺍﻡ .. ﭘﺮ ﺩﺭﺩ ﻣﻴﺸﺪ
ﺍﺷﻜﻬﺎﻳﻢ .. ﻫﻤﭽﻮ ﺑﺎﺭﺍﻥ
ﺩﺍﻣﻨﻢ ﺭﺍ ﺭﻧﮓ ﻣﻴﺰﺩ
ﻭ ﭼﻪ ﺯﻳﺒﺎ ﺑﻮﺩ
ﺍﮔﺮ ﭘﺎﻳﻴﺰ ﺑﻮﺩﻡ
هنوز منتظرم
وسط یک شب بارانی
که از شدت تب عرق کردهام
بیدارم کنی و
بگویی
چیزی نیست
خواب میدیدی…
خــستــہ امـ
از صبورے خــستـــہ ام
از فــریــــادهایے که در گـــلویـــم خفـہ مانـد
از اشـــــــک هایــی که قـاه قـاه خنــــده شـב
و از حــــرف هایے که زنـــده بہ گـــور گــَشت در گــورستاטּِ دلـــــم
آســــاטּ نیست در پــَس خـــنـده هاے مصــنوعے گریــہ هاے دلت را
در بــی پنـــاهیت در پشت هـــــزاراטּ دروغ پنهـــاטּ کنے
ایــــטּ روزهــا معنے را از زنـدگـــے حذف کــرבه امـ
برایـــم فرق نمــےکــُنـد روزهایـــم را چگونــہ قربانـے کنمـ …
میدونی چیه؟
چیز خاصی نیست فـقـط یکم خستم از زندگی
یکم میخوام بخوابم یکم میخوام نباشم
کاش زندگی از آخر به اول بود…
پیر بدنیا میآمدیم…
آنگاه در رخداد یک عشق جوان میشدیم…
سپس کودکی معصوم میشدیم و در
نیمه شبی با نوازشهای مادر آرام میمردیم…!!!
چقدر عبرت در این عروسکهاست،
و ما از عروسک کمتریم…
آنها مرده بودند و زندگی میکردند،
ما زندگی میکنیم و مردهایم…
باران کمی آهستهتر، اینجا کسی در خانه نیست
من هستم و تنهایی و دردی که نامش زندگیست!
دیگر سوسوی هیچ چراغی امیدوارم نمی کند
دیگر گرمای دستی دلم را به تپیدن وا نمی دارد
میروم تا در تاریکی راه خود را پیدا کنم
که به چراغهای نورانی و دستهای گرم دیگر اعتمادی نیست
تنها نشسته ام و چای مینوشم و بغض میکنم
هیچکس مرا به یاد نمی آورد
این همه آدم روی کهکشان به این بزرگی
و من حتی آرزوی یک نفر هم نبودم . . .
مطلب مشابه: عکس نوشته غمگین +۶۰ جمله، دلنوشته و متن غم انگیز