عکس نوشته زمستان / ۴۰ متن و جمله دلنشین هوای سرد عاشقانه
زمستان یکی از زیباترین فصل هاست که با تصاویر شگفت انگیزی عجین شده است. در این بخش از سایت ادبی و هنری تک متن چندین عکس نوشته زمستان را برای شما دوستان قرار داده ایم. می توانید این عکس نوشته های زیبا را در استوری و پروفایل استفاده کنید.
عکس نوشته های زیبا زمستانی
زمستان این جاست و نام تو را صدا می زند
تا هم گام با من جاده ای برفی را طی کنیم
و جای پاهای مان در دل برف ها جا خوش کند
تو باشی، سردترین زمستان ها هم طعم تابستان می دهند
برف بارید و خدا پاکی خود را به زمین هدیه کرد. زمین مغرور شد که سفید است، پاک است چون دل خدا… و خدا با آفتابی، اشتباه زمین را به وی گوشزد کرد
دارد برف می آید در گوش دانه های برف نام تو را زمزمه خواهم کرد تا برف زمستانی از شوق حضورت بهار را لمس کند.
عکس نوشته درباره زمستان
قول داده بودی
با اولین برف به خیابان برویم و
آدم برفی رویاییمان را بسازیمامروز برف آمد
من حتی منتظرت هم نبودم
آخر چطور انتظار کسی که نیست را بکشم؟
برف کلامی است که فقط بر زبان سکوت جاری میشود، سفیدخوانی آسمان است در فصل آخر سالنامه بیبرگ.
دل آدمی به هنگام بهار
زمستان را می خواهد
و به وقت زمستان، بهار را!
دلتنگ می شود
برای هر آنچه که دور است.
آیا باید همیشه به هم رسید؟
بیخیال شو!
بعضی چیزها
وقتی که نیستند
زیبایند
من عاشق زمستانم
عاشق اینکه ببینمت در زمستان آرام راه می روی که سر نخوری !
گونه هایت از سرما سرخ شده است
سر خود را تا حد ممکن در یقه ات فرو کرده ای
دست هایت در جیبت به هم مچاله شده
معصومانه به زمین خیره ای
چه قدر دوست داشتنی شده ای
حرفم را پس میگیرم
من عاشق زمستان نیستم ، عاشق توام
عکس نوشته قشنگ زمستان
خوش آمدی زمستان! اگرچه سپیده دم های تو و نفس های سرد زمستانی ات من را سست و تنبل می کند اما من هنوز عاشقت هستم
زمین عروس شد و آسمان به حرف آمد
چه شاد باشی ازین خوب تر که برف آمد
این سرفه های پیاپی
این سرمای زده به استخوان
از زمستان نیست.
جای کسی خالی ست
جای کسی…
از من کارهای سخت بخواه!
مثلا هوس توت فرنگی کن در چله ی زمستان!
برایم بهانه ای در قله ی قاف بتراش!
یا من را
به جنگ اژدها بفرست
اما هرگز نخواه
که دوستت نداشته باشم.
عکس نوشته زمستانی
اولین برف زمستانی تنها یک رویداد نیست بلکه یک اتفاق جادویی است. تو به رختخواب می روی و در جهانی کاملا متفاوت از خواب بیدار می شوی
یادمان باشد با آمدن زمستان
اجاق خاطـرہ ها را روشن بگذاریم
تا دچـار سـردے ؋ـاصلـہ ها نشـویم …
برف میبارد و همه خوشحالند و من غمگین …
دارد رد پاهایت را می پوشاند برف !
بیا با من زندگی کن
تا بنشینیم
روی صخرهها
کنار رودخانههای کمعمقبیا با من زندگی کن
تا میوهی بلوط بکاریم
در دهان یکدیگر
و این آیین ما شودبرای سلام گفتن به زمین
پیش از آنکه پرتمان کند
دوباره به میان برفها
و حفرههای درونمان
لبریز شود از
ناگواریهابیا با من زندگی کن
پیش از آنکه زمستان دست بکشد
از تنها بالشتی
که آسمان تا به امروز بر آن سر گذارده
و حفرههای درونمان
لبریز شود از برفبیا با من زندگی کن
پیش از آنکه بهار
این هوا را ببلعد
و پرندگان آواز بخوانند.