شعر در وصف پدر (مجموعه اشعار بلند و کوتاه درباره پدر)
جایگاه پدر در فرهنگ و ادبیات ایرانی جایگاه ویژهای دارد. شاعران بسیاری نیز درباره جایگاه پدر اشعار شاهکاری را سرودهاند. ما نیز در این بخش از سایت ادبی تک متن قصد داریم چندین شعر در وصف پدر را برای شما دوستان قرار دهیم. با ما باشید.

شعر پدر
بو، بوی خوش پیراهن پدر
چُرتِ خُمارِ ظهر، عطر عجیب خواب
گِل نَمور حاشیه، قطره، حوصله، شیر آب
چه شمارش صبوری
«دردت به جانم عَلو، بادم بزن بابا!»
بادبزن را از این دست
به آن دست خسته میدهم
پدر بوی دریا و گندم و گریه میدهد
خُرد و خرابِ سنگ و تابه و طراز
پهلو به پهلو که میشود
شورهی خیسِ عرق در بناگوشِ مرده میدود
«دردت به جانم عَلو، بادم بزن بابا!»
بو، بوی خوش پیراهن پدر
چند ابر پراکنده بالای کوه
پَرپَر پشهای بال ابروی پیر
عطر خیس حصیر، بادبزن، بوریا
و زندگی که چیزی نیست
که چیزی نبوده است
یعنی قشنگ سخت
سخت و قشنگ و ساده
خوش و گزنده و بیتاب
پیاده غمگین، تبسم تلخ
“سیدعلی صالحی”

شعر نو در وصف پدر
در چشمهای پدر
خدا زندگی میکرد
هیچ وقت نمیشد
در چشمهایش نگاه کرد و
با او حرف زد
هیچ وقت نمیشد
به چشمهایش خیره شد
“علیرضا اسفندیاری”
پدر
دستهایش را تا کرد و در چمدان گذاشت
مادر
چشمهایش را در بقچهای پیچید
پدر با چمدان و بقچه بیرون رفت
و با چند دست لباس برای من برگشت
شب شنیدم
که پدر میگفت
آنها را به قیمت خوبی فروخته است
“سهیل خطیب مهر”
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ
ﮐﻪ ﺳﻘﻒ ﺑﺮ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺧﺮﺍﺏ ﻧﺸﺪ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ
ﮐﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﻫﺎ ﻣﺤﮑﻢ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ
ﮐﻪ ﻣﺎ
ﺑﻪ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﭘﻨﺠﺮﻩﻫﺎ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ
ﭘﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ
ﻭ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﻓﮑﺮ میکنم
ﮐﻪ ﺷﺎﻧﻪﻫﺎﯼ ﺍﻭ
ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺳﺘﻮﻥﻫﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ
“از مجموعه اشعار بابک زمانی“
پدرم عاشق مادرم بود ولی هرگز به او نگفت
اما وقتی که مادرم بیمار بود
دکتر درجه تب را
در دهان پدرم میگذاشت
“نسرین بهجتی”
کور بودیم و
غمهای پدر را نمیدیدیم
مادرم اما بریل میدانست
هر شب دردها را
از روی پینه دستهای پدر مرور میکرد
“حسین غلامی خواه”
پدر همان یار قدیمی من
پدر همان نور افتاب من
پدر صدای تو در گوشهایم دائم زم زمه میکند
نباشد روزی که ان صدا را نشنوم….
پدر حضورت در کنارم سنبل شادابی و نشاط من است.
پدر احساس ازادی و رهایی میکنم وقتی دست
نوازش بر سرم میکشی، نگاهم میکنی و بوسه ای
بر صورتم میکاری. احساس غرور میکنم.
پدر، پر افتخارترین شخص برای من ،
کسی که تمام زحماتش را نثار من کرد
و خود را به غربت داد تا من آینده ای روشن داشته باشم
باشد روزی که به من افتخار کنی
دوستت دارم
مطلب مشابه: متن تبریک روز پدر کودکانه / ۱۹ شعر بچگانه روز پدر
مطلب مشابه: تبریک روز پدر از طرف پسر / پیامک های احساسی روز پدر از سوی پسر

شعر کوتاه در وصف پدر
پدرم بنده قدیم تو بود
عمر در بندگی به سر بردست
بندهزاده که در وجود آمد
هم به روی تو دیده بر کردست
خدمت دیگری نخواهد کرد
که مرا نعمت تو پروردست…
(بخشی از یک قصیده در مدح)
“سعدی”
چندان که بدین قصه فرو مینگرم
یک ذرّه نمیرسد ز جائی دگرم
هرچند که شایسته و زیبا پسرم
نه کار من است این و نه کار پدرم…
(در مقام حیرت و سرگشتگی)
“عطار”
پدرم بوی خاک و گندم داشت
دست در دستهای مردم داشت
روی لبهای خستهاش یک عمر
تاول زندگی تبسم داشت
شطی از آفتاب در چشمش
تا دم واپسین تلاطم داشت
با دهان سپیده میخندید
او که با سوختن تفاهم داشت
یاد باد آن سپیده، آن امید
آفتابی که بوی گندم داشت
ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
در مکتب حقایق پیش ادیب عشق
هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد
آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی
مباش جان پدر غافل از مقام پدر
که واجب است به فرزند احترام پدر
اگر زمانه به نام تو افتخار کند
تو در زمانه مکن فخر جز به نام پدر
“رهی معیری”
نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
“حافظ”
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم
“حافظ”

مادرم بخت بده است و پدرم جود و کرم
فرح ابن الفرح ابن الفرح ابن الفرحم
“مولانا”
شعر زیبای پدر
برادرم پدرم اصل و فصل من عشقست
که خویش عشق بماند نه خویشی نسبی
هنوز ترک نصیحت نمیکند پدرم
چه میکند پدر مشفق از چنین فرزند
“نزاری قهستانی”
پدرم گفت که هم زخم هلاکت بخورد
خویشتن هرکه چنین بر سر نار اندازد
گفتم از مدعیان باک مدار ای بابا
چه توان سوخت از آتش که چنار اندازد
“نزاری قهستانی”
این چنین زار که امروز منم در غم عشق
قول ناصح نکند چاره و پند پدرم
دو جهان میکنم فدای یکی
چه کنم این رسیده از پدرم
“شاه نعمت الله ولی”
گفتهام بارها و میگویم
بیوجودش حیات مکروه است
همه عمر تکیهگاهم بود
پدرم نام کوچکش کوه است
“امید صباغ نو”
گویی پدرم داشت علم و دانش
از دانش و علم پدر چه داری؟
“ملک الشعرا بهار”
پدرم بود صبوری که ببرد
به جنان رخت از این ویرانه
“ملک الشعرا بهار”
بر کوزهگری پریر کردم گذری
از خاک همینمود هر دَم هنری
من دیدم اگر ندید هر بیبصری
خاک پدرم در کف هر کوزهگری
“خیام”
دنبال چه میگردی پدرم؟
چرا صورتت این همه رو به زمین
نزدیک است
من از این تای کمر میترسم
تو هنوز سلام آفتابهای بی شماری را ندادهای
رو به زمین نه
به آسمان خیره شو
صاف بمان
ستون این خانه نفهم است
یادش نده ویرانی این سقف چگونه ست
“رسول ادهمی”
دفتر خاطراتم را گشودم
در اولین برگ
از عشق
عشق به تو
ای بهترینم
سالهاست میخواهم
شعری بسرایم
هیچ واژه ای
توان وصف پدر را ندارد

شعر قشنگ درباره پدرم
نیم ساعت پیش،
خدا را دیدم
که قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش
سرفه کنان
در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت
و رو به ایوانی که من ایستاده بودم، آمد
آواز که خواند، تازه فهمیدم
پدرم را با او اشتباهی گرفتهام
“حسین پناهی”
مظهرِ بر صبر و وفا ای پدرم، ای پدرم
فخر منی من به فدایت، گهرم ای پدرم
پیرشدی باز که شیری تو پناهم شدهای
گر تو نباشی به خدا در خطرم ای پدرم
پای توبوسم که ببخشی تو خطایم ز کرم
نیک بدانم که ترا، بد پسرم، ای پدرم
گرچه خودم یک پدرم، صاحبِ بر یک پسرم
باز تویی قوّت دل، تاج سرم، ای پدرم
شاد شوی شاد شوم، خنده کنی خنده کنم
باغم واندوهِ تو من خون جگرم ای پدرم
دست نوازش به سرم چون بکشی، غصّه رود
کاش تو باشی همه عمرم به برم ای پدرم
مهرِ تو باجان بخرم بی تو فقیرم به جهان
با تو ولی صاحبِ هر سیم و زرم ای پدرم
خسته زِ هر سو که بیایم بنشینم به برت
راحت و آسوده، زِ هر دردِ سرم ای پدرم
گرچه نگفتی که چرا خون جگری خسته دلی
من پدرم، راز تو را، باخبرم ای پدرم
پیرِ فداکارِ جفا دیده چو بینم، به خدا
چهره زیبای تو آید نظرم، ای پدرم
“روح اله فردی شکراب”
مطلب مشابه: تبریک روز پدر به همسر؛ جملات و متن های عاشقانه روز مرد

گوش کن تا که برای تو کنم وصف پدر
باز کن دیده دل درپس آن خوب نظر
میوه زندگی او بود اولاد نکو
بهر حفظ ثمر خویش کند سینه سپر
در تلاش از پی روزی کند او جهد زیاد
اندر این ره نهراسد پدر از خوف و خطر
نگران است از آینده فرزند بسی
در ره تربیتش میخورد او خون جگر
روز و شب در طلب از نزد خداوند حفیظ
که تن سالمش از درد و بلا باد حذر
صبر بسیار نماید به ره تربیتش
سالها بگذرد از دیده او شمس و قمر
قامتش خم شود از غصه و غم در این ره
تا که بیند جگر پاره خود تاج به سر
گر گزندی رسد از خار به پایش فرزند
بینی او را که بود غمزده با دیده تر
رنج بسیار در این ره نکند نومیدش
زانکه داند بود اندر پی هر صبر ظفر
هان تو فرزند گر انقدر من رحمانی
همه دانند که باشی تو مرا نور بصر
از تو خواهم که زنی صفحه ی تاریخ ورق
حال اسلاف و نیاکان کنی از دیده عبر
آنکه نیکی به پدر کرد خدا شد یارش
سرکش از امر پدر زد به تن خویش شرر