شعر درمورد صبر {گزیدهای از اشعار دلنشین درباره صبر}
در سایت تک متن این بار به سراغ یکی از زیباترین فضایل انسانی رفتهایم؛ صبر. صبر همان نوری است که در تاریکیها راه را روشن میکند و به دل خسته آرامش میبخشد. شاعران بزرگ پارسی در طول تاریخ، صبر را چون گوهری ارزشمند ستودهاند و در اشعار خود آن را کلید گشایش مشکلات و آرامش جان دانستهاند. در این مجموعه، گزیدهای از اشعار دلنشین درباره صبر گردآوری شده تا تلنگری برای بردباری و شکیبایی در لحظههای دشوار زندگی باشد.

سروده هایی با موضوع صبر
دلم بهانه تو را دارد
تو میدانی بهانه چیست؟
بهانه همان است که شبها
خواب از چشم من میدزدد
حتى شده تا آخرِ عمر هم صبر میکنم،
اما جورى عاشقى میکنم که ناب باشد!
که از این عشق هاى دمِ دستى نباشد!
که هر کس ما را از دور دید،
حسادت کند به دوست داشتنمان…
“عشق باید در زمانش اتفاق بیفتد”
من صبورم اما …
به خدا دست خودم نیست اگرمی رنجم،
یا اگر شادی زیبای تو را
به غم غربت چشمان خودم می بندم …
من صبورم اما …
چه قدَر با همه ی عاشقی ام محزونم
و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ
مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم …
من صبورم اما …
بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم
بی دلیل از همه ی تیرگی رنگ غروب
و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند …
من صبورم اما …
آه، این بغض گران
صبر چه می داند چیست …
دوش وقتِ سَحَر از غُصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمتِ شب آبِ حیاتم دادند
بیخود از شَعْشَعِهٔ پرتوِ ذاتم کردند
باده از جامِ تَجَلّیِ صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شبِ قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این رویِ من و آینهٔ وصفِ جمال
که در آن جا خبر از جلوهٔ ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب؟
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژدهٔ این دولت داد
که بِدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجرِ صبریست کز آن شاخِ نباتم دادند
همّتِ حافظ و انفاسِ سحرخیزان بود
که ز بندِ غمِ ایّام نجاتم دادند
یک روز می آیی که من،
دیگر دچارت نیستم
از صبر ویرانم ولی،
چشم انتظارت نیستم …
مطلب مشابه: متن درمورد صبر (سخنان و احادیث برای بردباری و شکیبایی)

اشعار زیبا درمورد صبور بودن
بهانه همان صبری است
که به لبانم سکوت میدهد
تا گلایهای نکنم از نبودنت
من صبورم اما
بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم
بی دلیل از همهی تیرگی رنگ غروب
و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند
من صبورم اما
آه، این بغض گران
صبر چه می داند چیست …
دردی است در این سینه که همزاد جهان است
از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند
یا رب چقدر فاصله ی دست و زبان است
خون می رود از دیده در این کنج صبوری
این صبر که من می کنم افشردن جان است
از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود
گنجی است که اندر قدم راهروان است
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر، سحر نزدیک است
هر دم این بانگ، بر آرم از دل
وای! این شب چقدر تاریک است…
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
همان یک لحظه اول
که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان
جهان را با همه زیبایی وزشتی بروی یک دگر ویرانه می کردم
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
که در همسایه صدها گرسنه
چند بزمی گرم عیش ونوش میدیدم
نخستین نعره مستانه را خاموش اندم _ برلب پیمانه می کردم
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
که میدیدم یکی عریان ولرزان
دیگری پوشیده از صد جامه رنگین
زمین واسمان را
واژگون مستانه میکردم
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان
هزاران لیلی ناز افرین را کو به کو
اواره و دیوانه میکردم
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
به عرش کبریایی با همه صبر خدایی
تا که میدیدم عزیز نابجایی
ناز بر یک نارو گردیده خواری میفروشد
گردش این چرخ را وارونه بیصبرانه میکردم
عجب صبری خدا دارد
چرا من جای او باشم
همان بهتر که او خود جای خود بنشسته
وتاب تماشای زشتکاریهای این مخلوق بی وجدان بیاورده
وگرنه من بجای او چو بودم
یک نفس کی عادلانه سازشی
با جاهل و فرزانه می کردم.
مطلب مشابه: مجموعه اشعار طلایی میرداماد {غزلیات، رباعیات، قصاید}

شعر های خاص با موضوع صبور بودن
این جور که می بریم تا کی؟ وین صبر که میکنیم تا چند؟
چون مرغ به طمع دانه در دام _ چون گرگ به بوی دنبه در بند
افتادم و مصلحت چنین بود _ بی بند نگیرد آدمی پند
مستوجب این و بیش از اینم _ باشد که چو مردم خردمند
بنشینم و صبر پیش گیرم _ دنبالهٔ کار خویش گیرم
فکرم به همه جهان بگردید _ وز گوشهٔ صبر بهترم نیست
با بخت جدل نمیتوان کرد _ اکنون که طریق دیگرم نیست
بنشینم و صبر پیش گیرم _ دنبالهٔ کار خویش گیرم
ﺧﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺭﻭی ﻛﺎﺭ آﺩﻣﻬﺎ!
ﭼﻪ ﺷﺎﺩﻳﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ…
ﭼﻪ ﺑﺎﺯﻳﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﺳﻮﺍ…
یکی ﺧﻨﺪﺩ ﺯ آﺑﺎﺩی…
یکی ﮔﺮﻳﺪ ﺯ ﺑﺮﺑﺎﺩی…
یکی ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﻛﻨﺪ ﺷﺎﺩی…
یکی ﺍﺯ ﺩﻝ ﻛﻨﺪ ﻏﻮﻏﺎ…
ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ…
ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻛﺎﺫﺏ…
ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻓﺎﺳﻖ…
ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﺎﺑﺪ…
ﭼﻪ ﺯﺷﺘی ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ…
ﭼﻪ ﺗﻠخی ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ…
ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭﻭﺩ پایین…
ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮی ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ نمیدارد
گاهی جواب بنده ی خود دیر می¬دهد
بخت جوان به غوزِ کج پیر می¬دهد
گاهی بدون هیچ دلیل مشخصی
دایم به بندگان خودش گیر می¬دهد
یک عده را به حسرت یک لقمه نان اسیر
یک عده را شکم به شکم سیر می¬دهد
با این همه، اگر که صبوری کنیم ما
روزی جواب این همه تأخیر می¬دهد
بعضی علف شدند و به روزی رسیده¬ اند
اما درخت، بارِ خودش دیر می¬دهد
بهانه همان است که روزها
میان انبوهی از آدم ها
چشمانم را پی تو میگرداند
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش
رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار
کار ملک است آنچه تدبیر و تأمل بایدش
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
دلدار بود دین و دل و طاقت و قرار
چون او برفت رفت به یکبار هر چهار
گویند صبرکن که بیاید نگار تو
آن روز صبر رفت که رفت از برم نگار
جایی که یار نیست دلم را قرار نیست
من آزمودهام دل خود را هزار بار
عاقل به اختیار نخواهد هلاک خویش
پیش از هلاک من زکفم رفت اختیار
تا یار هست از پی کاری نمی روم
دلداده را چکار به از عشق روی یار
شوریدگی نکوست به سودای زلف دوست
دیوانگی خوشست به امید چشم یار
آخر نمود بخت مرا زلف یار من
چون خویش سرنگون و پریشان و بیقرار
غم صدهزار مرتبه گرد جهان بگشت
جز من نیافت همدمی از خلق روزگار
قاآنی از جفای جهان هیچ غم مخور
می خور به یمن عاطفت صاحب اختیار
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زرد روی عاشق، تو صبر کن، وفا کن
دردی است غیر مردن، آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟
در خواب، دوش، پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
گر اژدهاست بر ره، عشق است چون زمرد
از برق این زمرد، هین، دفع اژدها کن
مطلب مشابه: اشعار درمورد بخشش {اشعار ماندگار درباره بخشش}



