جوک های ملانصرالدین {مجموعه لطیفه های فوق خنده دار}
سایت «تکمتن» در این مطلب، مجموعهای از بامزهترین و خندهدارترین جوکها و لطیفههای ملانصرالدین را گردآوری کرده است؛ شخصیتی محبوب و شیرینعقل که با هوش، طنز و زیرکیاش سالهاست لبخند را بر لب نسلهای مختلف نشانده است. حکایتها و شوخیهای ملانصرالدین، علاوه بر خنده، پر از نکتههای ظریف و پندهای زندگیاند؛ روایتهایی کوتاه اما پُرمعنا که در دل طنز، حرفی جدی برای گفتن دارند. اگر بهدنبال مجموعهای سرگرمکننده و آموزنده از لطیفههای شیرین برای جمعهای خانوادگی یا فضای مجازی هستید، این مجموعه میتواند حالوهوای اطراف شما را گرمتر و شادتر کند.

جوک های خنده دار ملانصرالدین
روزی ملا خرش را گم کرده بود. دوستی به او رسید و گفت : ملا دنبال چه می گردی؟ ملا گفت : خرم گم شده و دارم پی او می گردم. دوستش برای این که سربه سر ملا بگذارد به شوخی گفت : خرت را در دارالحکومه دیدم که حاکم شده بود. ملا گفت : راست می گویی! من گفتم بالآًخره این خر من برای خودش کسی می شود چون هر بار که من درس می دادم او سرش را به طرف ما می گرفت و با دقت به حرف های من گوش می داد.
ملا فردای آن روز افسار خر و کمی یونجه برداشت و به دارالحکوکه رفت و به حاکم نزدیک شد و بدون آن که قیافه اش را ببیند یونجه را به او نشان داد و گفت : خر عزیزم بیا غذایت را بخور بعد نزدیک تر رفت و افسار را به گردن حاکم انداخت و او را کشید. مردم به سمت ملا آمدند و گفتند : ملا این کارها از تو بعید است. این چه کاری است می کنی. ملا گفت تقصیر این شهر بی قانون است که خر مرا به زور حاکم کردند.تازه خر من قبلا این قدر سنگین نبود و چهارپا داشت نه دوپا!
ملانصرالدين به يکي از دوستانش گفت: خبر داري فلاني مرده؟
دوستش گفت: “نه! علت مرگش چه بود؟”
ملا گفت: “علت زنده بودن آن بيچاره معلوم نبود چه رسد به علت مرگش!”
يک روز ملانصرالدين خرش را در جنگل گم مي کند.
موقع گشتن به دنبال آن يک گورخر پيدا مي کند.
به آن مي گويد: اي کلک لباس ورزشي پوشيدي تا نشناسمت
الاغ ملانصرالدين روزي به چراگاه حاکم رفت. حاکم از ملا نزد قاضي شکايت کرد. قاضي ملا را احضار کرد و گفت : ملا ماجرا را توضيح بده. ملا هم گفت : جناب قاضي. فرض کنيد شما خر من هستيد. من شما را زين مي کنم و افسار به شما مي بندم و شما حرکت مي کنيد. بين راه سگها به طرفتان پارس مي کنند و شما رَم مي کنيد و به طرف چراگاه حاکم مي رويد. حالا انصاف بديد من مقصرم يا شما؟!!!
مطالب مشابه: لطیفه های خنده دار غضنفر {جوک های طنز و جذاب}
ملا در بالاي منبر گفت : هرکس از زن خود ناراضي است بلند شود.
همه ي مردم بلند شدند جز يک نفر.
ملا به آن مرد گفت : تو از زن خود راضي هستي؟
آن مرد گفت : نه …
ولي زنم دست و پامو شکسته نمي تونم بلند شم!
روزي يکي از همسايهها خواست خر ملانصرالدين را امانت بگيرد.
به همين خاطر به در خانه ملا رفت.
ملانصرالدين گفت: “خيلي معذرت ميخواهم خر ما در خانه نيست”.
از بخت بد همان موقع خر بنا کرد به عرعر کردن.
همسايه گفت: “شما که فرموديد خرتان خانه نيست؛
اما صداي عرعرش دارد گوش فلک را کر ميکند.”
ملا عصباني شد و گفت: “عجب آدم کج خيال و ديرباوري هستي.
حرف من ريش سفيد را قبول نداري ولي عرعر خر را قبول داري.”
روزي ملانصرالدين به عدهاي رسيد که مشغول غذا خوردن بودند. رفت جلو و گفت “السلام يا طايفهي بخيلان!”
يکي از آنها گفت: “اين چه نسبتي است که به ما ميدهي؟ خدا گواه است که هيچ يک از ما بخيل نيست.”
ملانصرالدين گفت: “اگر خداوند اين طور گواهي ميدهد، از حرفي که زدم توبه ميکنم، و نشست سر سفرهي آنها و شروع کرد به غذا خوردن.”
مطالب مشابه: مجموعه جوک های میدونی چرا {خنده دار ترین لطیفه های سوالی}

روزي ملانصرالدين به دنبال جنازهي يکي از ثروتمندان ميرفت و با صداي بلند گريه ميکرد. يکي به او دلداري داد و گفت: “اين مرحوم چه نسبتي با شما داشت؟”
ملا جواب داد: “هيچ! علت گريهي من هم همين است.”
روزي ملانصرالدين بالاي منبر رفت و يک آيه خواند : ” و ما نوح را فرستاديم… ” بعد هرچه کرد ادامه آيه را يادش نيامد تا اينکه يکي از حضار گفت : ملا معطلمون نکن.اگه نوح نمي ياد يکي ديگه رو بفرست!!!
يه روز ملانصرالدين و دوستش دوتا خر ميخرن.
دوست ملا ميگه: چه طوري بفهميم کدوم ماله منه کدوم ماله تو؟
ملا ميگه خوب من يه گوش خرم رو ميبرم اوني که يه گوش داره مال من اوني هم که دو گوش داره مال تو.!
فرداش ميبينن خر ملا گوش اون يکي خره رو از سر حسادت خورده!!!
دوست ملا ميگه :حالا چيکار کنيم ملا ميگه: من جفت گوش خرمو ميبرم!!!
فرداش ميبينن بازم قضيه ديروزيه…
دوست ملا ميگه :حالا چيکار کنيم ملا ميگه: من دم خرمو ميبرم!
فرداش بازم قضيه ديروزي ميشه..
دوست ملا با عصبانيت ميگه: حالا چيکار کنيم ملانصرالدين هم ميگه:عيبي نداره خب حالا خر سفيده مال تو خر سياه مال من
یکی ازملا پرسید : چگونه دیشب صدای مهیب رعد و برق را نشنیدی؟ ملا گفت : برای آن که داشتم با مادرزنم صحبت می کردم.
روزي ملانصرالدين بدون دعوت رفت به مجلس جشني.
يکي گفت: “جناب ملا! شما که دعوت نداشتي چرا آمدي؟”
ملانصرالدين جواب داد: “اگر صاحب خانه تکليف خودش را نميداند.
من وظيفهي خودم را ميدانم و هيچوقت از آن غافل نميشوم.”
ملا روزی داشت وضو می گرفت. آن قدر آب نبود که یک پای خودش را بشوید. چون به نمار ایستاد آن یک پا را بالا گرفت. گفتند: چرا چنین می کنی؟ ملا گفت : این یک پایم وضو ندارد.
ملا در مراسم تدفین سومین همسر یکی از دوستانش حضور یافت. وقتی به خانه برگشت سخت متأثر و اندوهگین بود. زنش علت تأثر را پرسید. ملا گفت : پرا متأثر نباشم زیرا دوستم تاکنون سه مرتبه مرا در چنین مراسمی دعوت کرده است و من هنوز نتوانسته ام یک بار از او چنین دعوتی به عمل بیاورم.
خانمی نزد ملا رفت و گفت : ملا تو را به خدا کمکم کنید. ملا پرسید : چی شده خواهر این قدر نگرانی؟ خانم گفت : شبها پسرم خوابش نمی برد مگر با لالایی خواندن من. ملا گفت : خوب، چه اشکالی دارد، بیشتر بچه ها با قصه یا لالایی والدینشان، به خصوص مادر به خواب میروند. خانم گفت : گفته شما درسته ملا، ولی زنش از این موضوع سخت ناراحت است.
روزی ملا از زنش پرسید : سنت چقدر است. زنش گفت : نمی دانم. ملا دوباره پرسید : تو چه طور سن خودت را نمی دانی. زن ملا گفت : من همه ی اسباب خانه را مراقبت می کنم و هر روز می شمرم برای این که مبادا دزد آمده و آن ها را ببرد، اما سنم را که کسی نمی برد که هر روز بشمارم.
شخصی با ناراحتی جلوی ملا را گرفت و فریاد زد : آقاجان! جلوی بچه تان را بگیرید. دیروز رده شیشه منزل من را شکسته. ملا گفت : شما به 4 دلیل اشتباه می کنید : اول این که تا آن جایی که من میدانم آن خانه مال زنتان است. دوم این که بچه ما اصلا دیروز خانه نبوده. سوم این که بچه ما هیچ وقت اهل شکستن و بازی نیست. در آخر هم این که ما اصلا بچه نداریم…!
مطالب مشابه: جوک خنده دار کوتاه ( جوکها و لطیفههای فوق خندهدار جدید )