جملاتی از کتاب هفت عادت مردمان موثر اثر استفن آر. کاوی (اصلاح رفتار های مضر)

کتاب هفت عادت مردمان موثر اثری در حوزه‌ی توسعه‌ی فردی و خودیاری نوشته‌ی استفان کاوی نویسنده‌ی آمریکایی است. روش او با آموزه‌های سطحی و کم‌مایه نسبتی ندارد، چراکه کاوی رمز موفقیت مردمان موثر را در عادات بنیادین می‌داند که با درونی‌سازی اصول صحیح به‌دست می‌آید. او مخاطبانش را گام‌به‌گام تا رسیدن به این نقطه همراهی می‌کند. امروز در تک متن به این کتاب فوق العاده پرداخته ایم.

درباره ی کتاب هفت عادت مردمان موثر:

این کتاب در سال ۲۰۰۴ منتشر شد و آن‌گونه که از نامش پیداست، کتابی اصول‌محور است و بر پایه‌ی قواعدی شکل گرفته که عادت‌های درست و الگوهای صحیح رفتاری را در مخاطبانش ایجاد می‌کند.  کاوی این راه روشن را در کتاب جذاب خود پیش روی خوانندگان گذاشته است، راهی که سخت نیست اما پیوستگی می‌خواهد و به نگاهی نوتر و تلاشی مداوم نیاز دارد. کتاب ۷ عادت مردمان موثر به ده‌ها زبان برگردانده شده و بیش از پانزده میلیون نسخه از آن به فروش رسیده است.

بریده هایی از کتاب هفت عادت مردمان موثر

«در هجده سالگی، نگران تفکر دیگران در مورد خودتان هستید. وقتی چهل ساله می‌شوید، اهمیتی نمی‌دهید که دیگران در مورد شما چه فکری می‌کنند؛ و زمانی‌که شصت ساله می‌شوید، پی می‌برید که اصلاً هیچ‌کس در مورد شما فکر نمی‌کرده است!

برای یک روز کامل، به گفتار خود و افراد دور و برتان گوش بدهید.

«با یک انسان همان‌طور که هست، رفتار کن و او همان‌طور باقی خواهد ماند. با یک انسان آن‌گونه که می‌تواند و باید باشد، رفتار کن و او همان خواهد شد که می‌تواند و باید باشد.»

«با یک انسان همان‌طور که هست، رفتار کن و او همان‌طور باقی خواهد ماند. با یک انسان آن‌گونه که می‌تواند و باید باشد، رفتار کن و او همان خواهد شد که می‌تواند و باید باشد.»

وقتی مردم با ما مخالفت می‌کنند، ما فوراً فکر می‌کنیم که آنان در اشتباهند. اما همان‌طور که آن تجربه نشان داد، افرادی با ذهنِ روشن و شفاف چیزها را متفاوت با دیگران می‌بینند و تجربه‌هایی منحصربه‌فرد را برای خود می‌آفرینند.

عمل کنید وگرنه بازیچۀ عملکرد دیگران می‌شوید

ذهن خود را از هر چیزی به‌جز آنچه خواهید خواند و آنچه از شما خواسته خواهد شد، پاک کنید

مبتکر، با استعداد، توانا و باهوش بود. همه این را می‌دانستند. اما در مدیریت خود مانند یک دیکتاتور رفتار می‌کرد. رفتار او با کارکنانش مانند رفتار با «احمق‌ها» بود، گویی آن‌ها هیچ قوۀ تشخیصی ندارند.

«در هجده سالگی، نگران تفکر دیگران در مورد خودتان هستید. وقتی چهل ساله می‌شوید، اهمیتی نمی‌دهید که دیگران در مورد شما چه فکری می‌کنند؛ و زمانی‌که شصت ساله می‌شوید، پی می‌برید که اصلاً هیچ‌کس در مورد شما فکر نمی‌کرده است! تعجب نکنید مردم به‌قدری سرگرم مسائل زندگی خود هستند که به یاد شما نمی‌افتند و اگر هم بیفتند، نگران این هستند که شما درباره‌شان چه فکری می‌کنید! پس بهتر است زمانی را که برای نگران شدن در مورد اینکه مردم درباره‌ی لباس، خانه و عقیده‌ها و هدف‌های شما چه فکری می‌کنند، هدر دهید، صرف تفکر و اندیشیدن در مورد انجام کارهایی کنید که شما را به هدف‌هایتان می‌رساند».

دل، دلیل‌هایی برای خودش دارد که هیچ دلیل و منطقی آن‌ها را نمی‌پذیرد.

مطلب مشابه: جملاتی از کتاب برادران کارامازوف اثر داستایفسکی (جملات ناب فلسفی کتاب)

خود او نیز شکنجه‌های بسیاری را تحمل کرد. تا جایی که حتی از چند لحظۀ بعد خود خبر نداشت که آیا در میان نجات‌یافتگان خواهد بود یا از کسانی که روانۀ کورۀ آتش می‌شوند و خاکستر آن‌ها بر اساس سرنوشت دور ریخته می‌شود. روزی تنها و برهنه در اتاقی کوچک نشسته بود و به نهایت آزادی بشر، یعنی به آزادی نازی‌ها فکر می‌کرد که هیچ‌وقت از آن‌ها گرفته نمی‌شد. او می‌دانست که نازی‌ها هستند که محیط و دور و بر او را کنترل می‌کنند و هر بلایی بخواهند بر سر او می‌آورند، اما ویکتور فرانکل فردی خودآگاه بود و مانند یک ناظر خارجی به درگیری‌های خود نظارت داشت. ماهیت او دست نخورده و سالم مانده بود. او فهمید که خودش تصمیم گرفته است که چطور همۀ این چیزها تا این حد رویش تأثیر بگذارند

«وقتی به قبر افراد بزرگ نگاه می‌کنم، هر احساس حسادت در من می‌میرد، هرگاه سنگ قبر فردی زیبا را می‌خوانم، تمام گرایش‌های ناپسند از وجودم بیرون می‌روند، هر وقت اندوه پدر و مادری را بر سر مزار می‌بینم، دلم از مهر و محبت ذوب می‌شود، وقتی به سنگ قبر پدر و مادری می‌نگرم، به بیهودگی عزاداری برای کسانی پی می‌برم که خودمان نیز به دنبال آن‌ها خواهیم رفت، وقتی پادشاهانی را می‌بینم که به دست افرادی به خاک سپرده شده‌اند که خودِ پادشاهان آن‌ها را عزل کرده بودند، وقتی می‌بینم که رقیبان، کنار یکدیگر آرمیده‌اند، یا افرادی پاک که دنیا را با بحث‌ها و مذاکره‌های خود به چالش کشیده بودند، با اندوه و شگفتی به این مسأله فکر می‌کنم که چقدر رقابت‌ها، تفرقه‌ها و بحث‌های بشر، کوچک و ناچیز است. وقتی تاریخ‌های روی سنگ قبرها را می‌خوانم که یکی دیروز مرده و یکی ۶۰۰ سال قبل، روز بزرگ را در نظر می‌آورم که همۀ ما هم‌زمان می‌شویم و با هم حضور پیدا می‌کنیم.»

از آنجا که دیدگاه‌ها و رفتار ما ناشی از پارادایم‌های ماست، اگر برای آزمودن آن‌ها از خودآگاهی خودمان استفاده کنیم، می‌توانیم به ماهیت نقشه‌های بنیادین وجودمان پی ببریم. برای نمونه، زبان ما عامل نشان دهنده‌ای از میزان پویایی ماست.

همیشه باید به‌موقع بذر بپاشید تا بتوانید محصول برداشت کنید. میان‌بری وجود ندارد.

هر وقت فکر می‌کنیم «آنجا مشکلی وجود دارد»، این‌گونه فکر کردن است، که مشکل دارد. با این طرز فکر، ما آنچه آنجا وجود دارد را طوری قدرتمند می‌کنیم که ما را کنترل می‌کند. پارادایم این وضع از «بیرون به درون است» یعنی آنچه آنجا وجود دارد قبل از اینکه ما بتوانیم تغییر کنیم، باید در هر صورت تغییر کند.

«انسانِ امروز حاصل انتخاب‌های دیروز است»

افرادی وجود دارند که خود را با کارهای مذهبی بسیار سرگرم می‌کنند و چنان برخورد می‌کنند که گویی نسبت به نیازهای ضروری انسان که دور و برشان وجود دارد بی‌تفاوت هستند و با هرچه در عمق وجودشان وجود دارد و باید آن را اقرار کنند، در ظاهر، مخالفت می‌کنند. افرادی دیگر وجود دارند که خیلی کم وارد کارهای مذهبی می‌شوند یا به هیچ‌وجه در مراسم مذهبی شرکت نمی‌کنند اما دیدگاه‌ها و رفتارشان بازتاب حقیقی از اصل‌های اساسی و اخلاقی و مذهب است.

مطلب مشابه: بریده‌هایی از کتاب مردی به نام اوه اثر فردریک بکمن (کتاب پرفروشی داستانی)

هرچه در دوران کودکی رخ می‌دهد، شخصیت شما را می‌سازد و اساساً بر تمام زندگی شما فرمانروایی می‌کند. حدود و پارامترهای زندگی شما تعیین شده‌اند و شما نمی‌توانید در این مورد کار زیادی انجام دهید.

در مورد مشکلاتِ بدون کنترل، باید این مسئولیت را بپذیریم که چهرۀ خود را در رویارویی با آن‌ها عوض کنیم. یعنی لبخندی بزنیم، صادقانه و با آرامش. سپس این مشکل‌ها را بپذیریم و یاد بگیریم که با آن‌ها زندگی کنیم، حتی اگر آن‌ها را دوست نداریم. با این روش دیگر مشکل‌های ما قدرتمند نمی‌شوند که بتوانند ما را کنترل کنند.

افراد «واکنش‌گر» نیز از محیط اجتماعی یا اوضاع و احوال اجتماع تاثیر می‌گیرند. اگر مردم به‌خوبی با آن‌ها رفتار کنند، احساسی خوب دارند، وگرنه تبدیل به کسانی می‌شوند که جبهه می‌گیرند و نیاز به پشتیبانی دارند. افراد واکنش‌گر زندگی احساسی خود را براساس رفتار دیگران می‌سازند و نقطه ضعف‌های افراد دیگر را به رخ می‌کشند تا آن‌ها را تحت کنترل درآورند.

«چشمۀ رضایت و خشنودی باید از ذهن بجوشد و هر کس که دانش اندکی دربارۀ سرشت بشر دارد و می‌خواهد شادمانی را با تغییر دادن هر چیزی غیر از خودش بجوید، زندگی‌اش را با تلاش‌هایی بی‌ثمر تلف کرده است و غمی که می‌بایست آن را می‌زدود، افزون کرده است.»

اینکه «اول به دنبال درک‌کردن باشید» به تغییر دادن عمیقِ پارادایم نیاز دارد. ما به‌طور معمول، اول در پی درک شدن هستیم. بیشتر مردم نه با نیت درک کردن که با نیت جواب دادن، گوش می‌کنند. آن‌ها یا در حال صحبت هستند و یا خود را برای صحبت کردن آماده می‌کنند. آن‌ها همه چیز را با استفاده از پارادایم‌های خودشان فیلتر می‌کنند و زندگی‌نامه‌های خودشان را به زندگی دیگران تعمیم می‌دهند.

ارسطو می‌گوید: «فکرهای شما مثل ارّه می‌ماند که فعالیت‌هایتان را برش می‌دهد. سپس فعالیت‌تان مثل اره، عادت‌هایتان را برش می‌دهد. دوباره عادت‌هایتان مثل اره، شخصیت‌تان را برش می‌دهد و در نهایت شخصیت‌تان مثل اره، سرنوشت‌تان را می‌بُرد.»

تعقیب ماری سمی که ما را نیش زده است، فقط باعث خواهد شد که زهر در سراسر بدن ما پخش شود.

«برای بریدن هزار برگ لازم است که فقط یک ضربه به ریشۀ درخت بزنیم.»

تا زمانی‌که فرد نتواند صادقانه بگوید: «آنچه امروز هستم، حاصل انتخاب‌های دیروز من است»، این را هم نمی‌تواند بگوید که: «اکنون به‌گونه‌ای دیگر انتخاب می‌کنم.»

«برای من هیچ حقیقتی دل‌گرم‌کننده‌تر از این نیست که انسان می‌تواند با تلاش آگاهانه زندگی خود را بهبود بخشد.» هنری دیوید ثورو

ما در واقع کسی هستیم که کارهایی را به‌تکرار انجام می‌دهیم. پس برتری داشتن، فعالیت نیست، بلکه یک عادت است.

در تحقیق اخیر ماریلین فرگوسن، او ملاحظه کرد که «هیچ‌کس نمی‌تواند دیگری را تشویق کند که تغییر کند. هر یک از ما نگهبان دروازۀ تغییر خود هستیم. که این دروازه فقط از درون به بیرون باز می‌شود. ما نمی‌توانیم دروازۀ تغییر دیگری را با جر و بحث یا تحریک احساسی باز کنیم.»

قانون‌ها راهنمای رفتارهای انسان‌ها هستند و ثابت شده است که ارزشی ماندگار و همیشگی دارند. آن‌ها بنیادین هستند. نمی‌شود آن‌ها را زیر سؤال برد. چون آن‌ها وجود خود را ثابت می‌کنند. یک راه سریع برای اینکه پی به این مفهوم ببریم که قانون‌ها این ماهیت را دارند که وجود خود را ثابت می‌کنند این است که متضاد این قانون‌ها را در نظر بگیرید، مثلاً اینکه مؤثر و مفید زندگی کردن بیهوده باشد.

ارزش گذاشتن به تفاوت‌های روانی، احساسی و روان‌شناسی بین افراد، جوهرۀ مشارکت است و کلید ارزش‌گذاری به آن تفاوت‌ها، درک کردن این است که تمام افراد، دنیا را نه آن‌گونه که هست، بلکه آن‌گونه که خودشان هستند، می‌بینند. اگر من فکر می‌کنم که دنیا را همان‌گونه که هست می‌بینم، چرا باید بخواهم که برای تفاوت‌ها ارزش قائل شوم؟ حتی چرا باید بخواهم کسی را که «خارج از مسیر» است، ببینم. اما من تصویری بزرگ‌تر می‌بینم. به این دلیل من ناظر هستم چون بینشی برتر دارم.

مطلب مشابه: بریده هایی از کتاب نسخه بهتر خودت اثر جوئل اوستین (راز موفقیت)

مطالب مشابه

دکمه بازگشت به بالا