بریده های کتاب خودشناسی اثر آلن دوباتن / یکی از تأثیرگذارترین کتاب‌های روانشناسی و توسعه فردی

در تک‌متن با شما هستیم با معرفی یکی از تأثیرگذارترین کتاب‌های روانشناسی و توسعه فردی در سال‌های اخیر. کتاب «خودشناسی» اثر آلن دوباتن، نویسنده، فیلسوف و بنیان‌گذار مدرسه زندگی، دریچه‌ای نو به سوی شناخت خویشتن می‌گشاید. در این کتاب با بیانی ساده اما عمیق، دوباتن از مفاهیمی صحبت می‌کند که به ما کمک می‌کنند بهتر خودمان را بشناسیم، الگوهای فکری‌مان را کشف کنیم و دلیل رفتارهای تکراری‌مان را درک کنیم. اگر به دنبال آن هستید که با زوایای پنهان وجودتان روبه‌رو شوید و مسیر رشد شخصی را آغاز کنید، این کتاب برای شماست. در ادامه‌ی این مطلب از سایت «تک متن»، گزیده‌هایی از نکات کلیدی کتاب «Self-Knowledge» را خواهید خواند که می‌توانند الهام‌بخش شما در مسیر شناخت، تغییر و پذیرش باشند.

کتاب خودشناسی اثر آلن دوباتن

درباره کتاب خودشناسی

یکی از برجسته‌ترین مشخصه‌های ذهن ما انسان‌ها این است که فهم بسیار اندکی از آن داریم. با این که به تعبیری در وجود خودمان سکونت داریم، غالباً فقط موفق می‌شویم از بخشی از وجود خودمان سر در بیاوریم. حتی گاه فهم دینامیک‌های سیاره‌ای در فضا برایمان ساده‌تر از درک سازوکاری است که در اعماق مغزمان در کار است. این کتاب را به تمام کسانی که به دنبال یک راه درست برای شناخت خودشان هستند پیشنهاد می‌کنیم

بریده های کتاب خودشناسی

یکی از برجسته‌ترین مشخصه‌های ذهن ما انسان‌ها این است که فهم بسیار اندکی از آن داریم. با این که به تعبیری در وجود خودمان سکونت داریم، غالباً فقط موفق می‌شویم از بخشی از کیستیِ خودمان سر در بیاوریم. حتی گاه فهم دینامیک‌های سیاره‌ای در فضا برایمان ساده‌تر از درک سازوکاری است که در اعماق مغزمان در کار است.

طی جلسهٔ تعمق فلسفی، باید به همه اضطراب‌هایمان فرصت بدهیم که خودشان را درک کنند؛ زیرا سه چهارم پریشانی‌های ما ناشی از این نیست که چیزهایی نگران‌کننده وجود دارند، بلکه ناشی از آن است که به نگرانی‌هایمان فرصت لازم و کافی نمی‌دهیم که درک شوند و بدین ترتیب خنثی گردند

ما که با خودمان غریبه‌ایم، در نهایت دست به انتخاب‌های بدی می‌زنیم: از رابطه‌ای بیرون می‌آییم که چه بسا می‌توانست خیلی خوب پیش برود. در موقع مناسب به واکاوی استعدادهای کاری‌مان نمی‌پردازیم. با دمدمی‌مزاجی و رفتارهای زننده دوستانمان را از خود می‌رانیم. اصلاً متوجه نیستیم که چطور جلوی چشم دیگران سبز می‌شویم و آنان را وحشت‌زده یا شوکه می‌کنیم. اشتباه خرید می‌کنیم و برای تعطیلات به جاهایی می‌رویم که در واقع اصلاً برایمان لذت‌بخش نیستند.

شریک زندگی‌مان و نیز دوستانمان کاملاً غیرعمدی هر روز دارت‌هایی کوچک به سمت ما پرتاب می‌کنند: آنان از ما نمی‌پرسند که روزمان چطور گذشت، یادشان رفته است که امروز جلسه داشته‌ایم، حوله‌ها را وسط لباس‌های کثیف انداخته‌اند و از این دست امور. از همین خرده‌تحقیرها و بی‌اعتنایی‌های ریز است که سرانجام حجم‌های عظیم کین‌توزی در ما شکل می‌گیرد؛

تا چه حدی پذیرای این واقعیت هستیم که دیگران حق دارند ما را درک نکنند

جایی در اعماق ذهنمان، بیرون از همه اتفاقات روزمره، یک قاضی نشسته است. او اعمالمان را زیر نظر دارد، عملکردمان را مطالعه می‌کند، تأثیرمان بر دیگران را بررسی می‌کند، موفقیت‌ها و شکست‌هایمان را دنبال می‌کند، و بعد در نهایت درباره ما حکمی صادر می‌کند. حکم این قاضی چنان تأثیرگذار است که بر کل تصورمان از خویشتن سایه می‌افکند. میزان اعتماد به نفس و نیز همدلی‌مان با خویشتن را نیز تعیین می‌کند؛ بر مبنای آن است که خودمان را موجودی ارزشمند می‌دانیم یا برعکس موجودی محسوب می‌کنیم که اساساً بهتر می‌بود وجود نداشته باشد. این قاضی مسئول همان چیزی است که عزت نفس می‌خوانیم.

به طور سنتی پسران اجازه ندارند که اعتراف کنند دلشان می‌خواهد گریه کنند و دختران نیز اجازه ندارند برخی آرزوها و آمال خاص را در ذهن بپرورند تا مبادا به زنانگیِ وجودشان لطمه بزند.

سه چهارم پریشانی‌های ما ناشی از این نیست که چیزهایی نگران‌کننده وجود دارند، بلکه ناشی از آن است که به نگرانی‌هایمان فرصت لازم و کافی نمی‌دهیم که درک شوند و بدین ترتیب خنثی گردند.

این که نمی‌کوشیم عقب‌نشینی‌های ذهنمان را دقیق‌تر واکاوی کنیم، برای این است که همواره به شدت در حال محافظت از خودتصویری‌مان هستیم تا بتوانیم کماکان تصور خوبی از خودمان داشته باشیم.

نکتهٔ طنزآمیز اما اساساً امیدبرانگیز این است که ما اغلب خیلی خوب می‌دانیم که چطور برای غریبه‌های اطرافمان دوستان خوبی باشیم، اما به خودمان که می‌رسد نابلد هستیم.

بایستی با بدترین نگرانی‌هایمان تک به تک روبه‌رو شویم تا دریابیم که اکثرشان چندان ناظر به هیچ خطر جدی‌ای نیستند.

بی‌وجه نبوده است که سقراط کل حکمت فلسفه را در یک دستور ساده خلاصه کرده است: خودت را بشناس.

عشق به خویشتن یعنی احساس صحیحِ احترام به خودمان

صداقت و راستی یکی دیگر از مؤلفه‌های کلیدیِ هویت عاطفی ما است. هر چه فردی بیشتر واجد این ویژگی باشد، بیشتر می‌تواند ایده‌های دشوار و واقعیات تلخ را آگاهانه در ذهن خویش بپذیرد، با خونسردی آن‌ها را واکاوی کرده و جدی بگیرد. چقدر می‌توانیم در درونمان به واقعیت خودمان اذعان کنیم، به خصوص هنگامی که واقعیت وجودی‌مان چندان دلپسند نباشد؟

فراموشی، انتقامِ آن افکاری است که طی روز از پرداختن به آن‌ها اجتناب کرده‌ایم.

گردوی مغز به شدت دچار این نقص است که نمی‌تواند بفهمد چرا چنین افکار و ایده‌هایی در آن جریان دارند. عادتش این است که سرچشمهٔ آن‌ها را شرایط عینی و بیرونیِ جهان بداند، به جای این که این گزینه را نیز لحاظ کند که شاید ناشی از تأثیر بدن بر ذهن باشند. معمولاً متوجه نقشی نیست که میزان خواب، قند خون، هورمون‌ها و دیگر فاکتورهای فیزیولوژیک روی شکل‌گیری ایده‌ها دارند.

مطلب مشابه: بریده‌هایی از کتاب ملت عشق از الیف شافاک (درباره عرفان)

کتاب خودشناسی اثر آلن دوباتن

بابت چیزهای خاصی اندوهگینیم، اما چون مواجهه با آن‌ها خیلی پرزحمت و دشوار است اندوه‌مان را تعمیم می‌دهیم و آن را به شکل اندوهی جهان‌شمول در می‌آوریم. نمی‌گوییم فلان یا بهمان چیز ما را اندوهگین کرده است، بلکه می‌گوییم همه چیز ناجور و همه نادرست‌اند. درد را گسترش می‌دهیم تا علل جزئی و خاصِ آن دیگر در کانون توجه‌مان نباشد

اما گریز از وظیفهٔ درون‌نگری به این سادگی هم نیست. تقریباً هرگاه در کار درون‌نگری تعلل کنیم، هزینهٔ بالایی خواهیم پرداخت. احساسات و امیالی که واکاوی نشده‌اند، به سادگی ما را به حال خود نخواهند گذاشت؛ آنان در وجودمان لانه می‌کنند و انرژی خود را به شکلی تصادفی به دیگر مسائل مجاور خویش می‌گسترانند. جاه‌طلبی‌ای که خودش را نشناسد، به شکل اضطراب بروز می‌کند. حسادت به لباس کینه در می‌آید؛ عصبانیت به خشم تبدیل می‌شود؛ اندوه به تدریج به افسردگی می‌انجامد. اموری که انکارشان کرده‌ایم، سیستم را تحت فشار و تنش قرار می‌دهند.

تا چه حدی پذیرای این واقعیت هستیم که دیگران حق دارند ما را درک نکنند؟

احساس هیجان یکی از انواع عجیب تابلوهای راهنما است که مسیرهای جدیدی برای زندگی شغلی و زندگی شخصی‌مان به ما معرفی می‌کند.

میزان عشق ما به خودمان به طور مشخص هنگامی معلوم می‌شود که با تهدیدهایی از سوی دیگران روبه‌رو شویم. وقتی با غریبه‌ای دیدار می‌کنیم که دارای چیزهایی است که ما فاقدشان هستیم (شغل بهتر، همسر دلپسندتر و از این دست)، در صورتی که عشق ما به خودمان کم باشد، احتمالاً بی‌درنگ احساس بی‌ارزشی و رقت‌انگیزی می‌کنیم.

ما نیازمند میراثی احساسی هستیم که خود را اساساً شایستهٔ عشق بدانیم، تا در برابر عواطفی که بعدها همسر آینده‌مان نثار ما می‌کند بی‌حس نباشیم.

یکی از الزامات اصلی برای قابلیت پذیرش عشق دیگری این است که تا حد مناسبی خودمان را دوست بداریم، که البته بایستی طی سالیان متمادی و عمدتاً در دوران کودکی در ما شکل گرفته باشد. ما نیازمند میراثی احساسی هستیم که خود را اساساً شایستهٔ عشق بدانیم،

چه بسا لازم باشد تغییرات بزرگی در زندگی‌مان بدهیم، اما کماکان آسودگیِ وضعیت موجود را ترجیح می‌دهیم

یکی از موانع مهم در برابر دستیابی به خودشناسی و بالتبع زندگی پرثمر و شکوفا این است که یک نیمهٔ ذهن ما عادت دارد به نیمهٔ دیگر دروغ بگوید. همه ما به دلیلی که بسیار قابل‌فهم به نظر می‌رسد، به خودمان دروغ می‌گوییم

ما نیازمند میراثی احساسی هستیم که خود را اساساً شایستهٔ عشق بدانیم

گاه می‌کوشیم غم و اندوهی را که نتوانسته‌ایم صادقانه با آن روبه‌رو شویم پشتِ حد اغراق‌آمیزی از سرخوشیِ دیوانه‌وار پنهان کنیم. در این حالت نه تنها شادمان نیستیم بلکه به تمامی ناتوانیم از این که حتی کوچکترین اندوهی را احساس کنیم، زیرا در این صورت به کلی غرق غم‌های فروخورده‌مان می‌شویم. برای همین با پافشاری تمام گرایشی شکننده در خودمان می‌پروریم که مدام بگوییم همه چیز خوب است.

ما اسیرانِ همیشگیِ هوس‌های شانس و تقدیریم

عشق به خویشتن همچنین در زندگی شغلی ما نیز تأثیر فراوانی دارد، زیرا تعیین می‌کند که در محیط کار نیازهای خودمان را چقدر ابراز می‌کنیم

مطلب مشابه: جملاتی از کتاب برادران کارامازوف اثر داستایفسکی (جملات ناب فلسفی کتاب)

کتاب خودشناسی اثر آلن دوباتن

وقتی اضطراب‌هایمان به نحوی روش‌مند نظم و ترتیب بیابند و به آن‌ها پرداخته شود، بی‌اعصابی‌مان نیز به طور کلی افول خواهد کرد.

وقتی با غریبه‌ای دیدار می‌کنیم که دارای چیزهایی است که ما فاقدشان هستیم (شغل بهتر، همسر دلپسندتر و از این دست)، در صورتی که عشق ما به خودمان کم باشد، احتمالاً بی‌درنگ احساس بی‌ارزشی و رقت‌انگیزی می‌کنیم. یا اگر سطح عشق ما به خودمان بالاتر باشد، احتمالاً کماکان اطمینان خواهیم داشت که آنچه داریم و آنچه هستیم شایسته و قابل‌تحسین است. وقتی شخصی دیگر ما را می‌آزارد یا تحقیرمان می‌کند، چه بسا بتوانیم از کنار این توهین بگذریم و هیچ اعتنایی نکنیم، زیرا اطمینان داریم که ما هم حق داریم همان‌طور که هستیم وجود داشته باشیم

برای این که شجاعتمان به حدی برسد که روراست‌تر با خودمان روبه‌رو شویم، به درک گسترده‌تری از معنای امر بهنجار نیازمندیم که به ما قوت قلب ببخشد. همه این‌ها بهنجار است: این که دچار حسادت شویم، بی‌مزه باشیم، دچار عطش جنسی باشیم، ضعیف باشیم، نیازمند دیگران باشیم، مثل بچه‌ها رفتار کنیم، متظاهر باشیم، وحشت‌زده یا خشمگین باشیم

تقریباً هرگاه در کار درون‌نگری تعلل کنیم، هزینهٔ بالایی خواهیم پرداخت. احساسات و امیالی که واکاوی نشده‌اند، به سادگی ما را به حال خود نخواهند گذاشت؛ آنان در وجودمان لانه می‌کنند و انرژی خود را به شکلی تصادفی به دیگر مسائل مجاور خویش می‌گسترانند.

وقتی یک رابطهٔ عاشقانه دردی از ما دوا نمی‌کند (شاید چون از این رابطه آسیب می‌بینیم یا نادیده گرفته می‌شویم)، آیا آنقدر خودمان را دوست داریم که به سرعت این رابطه را تمام کنیم؟ یا این که آنقدر با خودمان بد تا می‌کنیم که گویی به طور ضمنی اعتقاد داریم آسیب تمام چیزی است که حق ما است از یک رابطهٔ عاشقانه نصیب‌مان شود؟

به طور سنتی پسران اجازه ندارند که اعتراف کنند دلشان می‌خواهد گریه کنند و دختران نیز اجازه ندارند برخی آرزوها و آمال خاص را در ذهن بپرورند تا مبادا به زنانگیِ وجودشان لطمه بزند.

مطلب مشابه: جملاتی از کتاب معجزه گر خاموش اثر رضا حیات الغیب

مطالب مشابه

دکمه بازگشت به بالا