انشا درمورد شانس؛ 7 انشا جدید درباره شانس و اقبال

انشا درمورد شانس؛ 7 انشا جدید درباره شانس و اقبال

شانس، واژه ای است که در زندگی روزمره مان بارها به گوش می رسد و هر یک از ما تعریفی خاص از آن داریم. برخی شانس را به عنوان یک عامل تصادفی می دانند که در زندگی ما تاثیرگذار است. درحالی که دیگران براین باورند که شانس نتیجه ی تلاش ها و انتخاب های ماست.

در ادامه مجموعه ای از انشا هایی زیبا درمورد شانس به سبک حکایت، انشا ناب درمورد شانس زندگی انسان چه نقشی دارد و انشا خاص درمورد شانس و . . . را برای شما عزیزان گردآوردی کرده ایم امیدواریم که از این انشاهای زیبا لذت ببرید.

انشای زیبا درمورد شانس به سبک حکایت

پیرمردی در روستا بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد همه همسایه‌ها برای دلداری به خانه پیرمرد آمدند و گفتند:عجب بدشانسی آوردی که اسبت فرارکرد!
پیرمرد جواب داد: از کجا می‌دانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی‌ام؟ همسایه‌ها با تعجب جواب دادند: خوب معلومه که این از بد شانسیه!
هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیرمرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت. این بار همسایه‌ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت به همراه بیست اسب دیگر به خانه بر گشت!
پیرمرد بار دیگر در جواب گفت: از کجا می‌دانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بدشانسی‌ام؟ همسایه‌ها با تعجب جواب دادند: خوب معلومه که این از خوش شانسیه!
فردای آن روز پسر پیرمرد در میان اسب‌های وحشی، زمین خورد و پایش شکست. همسایه‌ها بار دیگر آمدند: عجب شانس بدی! کشاورز پیر گفت: از کجا می‌دانید که این از خوش‌شانسی من بوده یا از بدشانسی‌ام؟ وچند تا از همسایه‌ها با عصبانیت گفتند: خب معلومه که از بد شانسیه تو بوده پیرمرد احمق!
چند روز بعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدند و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سرزمینی دور دست با خود بردند. پسر کشاورز پیر به خاطر پای شکسته‌اش از اعزام معاف شد.
همسایه‌ها بار دیگر برای تبریک به خانه پیرمرد رفتند: عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد! و کشاورز پیر گفت: از کجا می‌دانید که این از شانس من بود؟

**

انشا ناب در مورد شانس در زندگی انسان چه نقشی دارد

مقدمه: باز شانس ندارم و کارم درست نشد، این نوع سخن گفتن افرادی است که همیشه می نالند و برای خود بهانه هایی دارند و همه چیز و همه کس را مقصر می دانند تا خودشان تلاشی نکنند. به همه کاینات گیر می دهند و با خود و کرده های خود کاری ندارند.

بدنه: بهترین فرصت های زندگی از آن کسانی است که برای خود هدفی دارند و برایش زحمت می کشند. خوش بین هستند و به لطف خداوند امید وار هستند و از او می خواهند که بهترین ها را برایشان مهیا سازد. به قانون جذب معتقد هستند و می دانند که اگر از خداوند بخواهند، حتما بهترین ها را برای بندگان در نظر می گیرد.

زندگی را یک فرصت خوب می دانند و برای رسیدن به هدف والای خویش همه توان خود را به کار می برند. چه شب و روزهایی که در تلاش هستند و خورشید را هم برای کارخود به خدمت می گیرند. برایشان بهار و تابستان و هر فصل یکی است و تلاش می کنند.

بهار را بهانه رویش می کنند و در تابستان هم برای چیدن میوه زحمت خویش خدا را صدا می زنند و پاییز را مقدمه رویش می دانند و با هیچ سخنی و حرفی خسته نمی شوند. شانس هم با چنین افرادی یار است و کمک می کند تا زندگی رامشان شود و از داشته های خود لذت ببرند. در نظر این افراد شانس یعنی یاد خدا در کار، یعنی توکل و اعتقاد به این که هر کاری با تلاش به نتیجه مطلوب می رسد.

شانس یعنی همراهی کاینات با یک فرد که خودش شروع خوبی برای کارهایش داشته است. شانس یعنی داشتن اراده وبه کار گیری عمیق ترین احساس و باور خودتان برای دست یابی به هدف خود، شانس یعنی امید به دورترین ستاره در کهکشان ها، شانس یعنی دقیق ترین توجه به برنامه زندگی خود، شانس یعنی عدم مقایسه، داشتن دیدگاه مثبت نسبت به دیگران و داشتن روحیه مبارزه و سرسختی تا رسیدن به هدف و برنامه و شغل و تحصیل. شانس همان کشتی تلاش استکه شما را به ساحل نجات می برد.

نتیجه گیری: شانس یعنی خواست خداوند، تلاش، توکل، برنامه ریزی، عدم وقت کشی، دقت، ظرافت، عدم مقایسه، جذب انرژی مثبت برای زندگی، داشتن دیدگاه مثبت به زندگی و در نهایت رضایت به رضایت خدای بزرگ و مهربان. شانس یعنی نوری در دل و تلاشی بی وقفه برای زندگی

**

انشا در مورد بدشانسی طنز تلخ

مرد ثروتمندی مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسید:
ـ جرج از خانه چه خبر؟
ـ خبر خوشی ندارم قربان! سگ شما مرد.
ـ سگ بیچاره پس او مرد. چه چیز باعث مرگ او شد؟
ـ پرخوری قربان!
ـ پرخوری؟ مگه چه غذایی به او دادید که تا این اندازه دوست داشت؟
ـ گوشت اسب قربان و همین باعث مرگش شد.
ـ این همه گوشت اسب از کجا آوردید؟
ـ همه اسب‌های پدرتان مردند قربان!
ـ چه گفتی؟ همه آنها مردند؟
ـ بله قربان. همه آنها از کار زیادی مردند.
ـ برای چه این قدر کار کردند؟
ـ برای اینکه آب بیاورند قربان!
ـ گفتی آب آب برای چه؟
ـ برای اینکه آتش را خاموش کنند قربان!
ـ کدام آتش را؟
ـ آه قربان! خانه پدر شما سوخت و خاکستر شد.
ـ پس خانه پدرم سوخت! علت آتش سوزی چه بود؟
ـ فکر می‌کنم که شعله شمع باعث این کار شد. قربان!
ـ گفتی شمع؟ کدام شمع؟
ـ شمع‌هایی که برای تشیع جنازه مادرتان استفاده شد قربان!
ـ مادرم هم مرد؟
ـ بله قربان. زن بیچاره پس از وقوع آن حادثه سرش را زمین گذاشت و دیگر بلند نشد قربان!
ـ کدام حادثه؟
ـ حادثه مرگ پدرتان قربان!
ـ پدرم هم مرد؟
ـ بله قربان. مرد بیچاره همین که آن خبر را شنید زندگی را بدرود گفت.
ـ کدام خبر را؟
ـ خبرهای بدی قربان. بانک شما ورشکست شد. اعتبار شما از بین رفت و حالا بیش از یک سنت تو این دنیا ارزش ندارید. من جسارت کردم قربان خواستم خبرها را هر چه زودتر به شما اطلاع بدهم قربان…

مطلب مشابه: انشا در مورد بهار؛ 10 انشای جدید با موضوع بهار برای پایه های مختلف

مطلب مشابه: انشا آزاد مقاطع مختلف تحصیلی (20 انشا با موضوعات آزاد)

انشا خاص در مورد شانس

مقدمه: انسان شانس را خودش خلق کرده و شرایط پیشرفت و تکاپو را فراهم می سازد. اینکه شانس است که برای ما زندگی می سازد، تصوری نادرست است که افراد کم تجربه و تنبل برای توجیح رفتار خویش عنوان می کنند. اگر برای هر کاری روشی و برنامه ای دقیق طراحی کنیم، می توانیم بهترین شانس را برای خود خلق کنیم.

بدنه: درایت و ذکاوت شانس است، دقت و ظرافت در کار شانس است، داشتن برنامه و هدف در زندگی و پی گیری مستمر و مداوم فرصتی است که خودمان برای خود مهیا می کنیم و همان شانس نام دارد. اگر در فرصت های به دست آمده تعلل نکرده و به طور مرتب برای هدف خود تلاش کردیم، حتما شانس در ما را خواهد زد.

هیچ گاه فرصت ها خودشان به سمت کسی نمی روند و هرکس باید فرصت ها را خلق نماید. گاهی با یک کم کاری کوچک یا وقت کشی ممکن است یک فرصت بزرگ اقتصادی و شغلی را از دست بدهیم که دیگر هیچ وقت به دست نخواهد آمد و برای همیشه از ما دور خواهد شد.

قانون زندگی به گونه ای تدوین شده که افرادی که سخت کوش باشند و حسابگر می توانند بهترین امکانات را برای خود مهیا کنند. گاهی می گوییم فلان شخص خوش شانس است، نمی گوییم تلاشگر است و حسابگر و دقیق، می گوییم شانس در خانه اش را زده، اینجا باید به یاد آوریم روزهایی را که فرد در سختی و مشکلات از پای ننشست و برای رسیدن به هدفش تلاش مضاعف کرد. خداوند تمام امورش طبق عدالت بوده و به هرکس مطابق و اندازه تلاش و زحمتش سهم عطا می کند.

گاهی هم برای بندگانش محدودیت هایی در نظر گرفته است. چون ممکن است داشتن یک چیز برای فرد ایجاد دردسر نماید و یا به ضررش باشد. خداوند عادل و مهربان است و می داند که هر بنده در چه مقام و درجه ای قرار دارد.

**

انشا درباره شانس

در مورد شانس و اعتقاد آدم‌ها به بدشانس یا خوش‌شانس بودن افراد نظرات مختلفی دارند. نظر شخصی من درباره شانس این است که هیچوقت بطور قاطع نمی‌توان گفت که شخصی بسیار خوش‌شانس است یا بسیار بدشانس است چون هیچ چیز از آینده معلوم نیست و هر اتفاقی می‌تواند رخ بدهد که هیچ‌کس از آن خبر ندارد و هیچ‌وقت نمی‌توان با قاطعیت تمام بگوید که این اتفاق رخ می‌دهد یا نه که این کاملاً طبیعی است چون همه چیز کاملاً شانسی است و شانس یعنی همین!
بعضی از مردم نظراتی اشتباه درباره شانس دارند که اصلاً با عقل و منطق جور در نمی‌آید، مثل اینکه بگویید کسی که خیلی پولدار است شانس زیادی داشته و خداوند شانسی وی را پولدار کرده است ولی این در بسیاری مواقع اشتباه است. آن شخص پولی را که داشته با تلاش و کوشش خود به دست آورده است، تلاش کرده و زحمت کشیده و نه شانسی. البته گاهی برخی اتفاق‌ها در زندگی رخ می‌دهد که اسم آن را فقط شانس می‌توان گذاشت.
من خیلی از وقت‌ها به این پدیده اعتقاد پیدا می‌کنم، مثلا یک‌بار وقت امتحان‌ها که همه بخش‌ها را نخوانده‌ایم، یکدفعه سوالات امتحان از آن بخش‌هایی هستند که خوانده بودیم و یا یکدفعه یک نفر سوالی را از دبیر می‌پرسد که جوابش به من کمک می‌کند و آنجاست که می‌گویم شانس با من یار بوده است.
یا اینکه وقتی امتحانم یا کاری که می‌خواهم انجام بدهم را درست و حسابی از پسش برنمی‌آیم می‌گویم شانس نیاوردم یا شانس نداشتم… ولی خوب که فکر می‌کنم به این نتیجه می‌رسم که شانس پدیده درونی است و به افکار مثبت و منفی خود انسان هم بستگی دارد و اینکه می‌گوییم شانس آوردیم یا نه مربوط به همین افکار ماست. با مثبت‌اندیشی شانس‌های خوب به سمت ما جذب می‌شوند.
بعضی وقت‌ها هم بدشانسی را دلیل اتفاقات روزمره می‌دانیم مثلاً وقتی کسی تصادف می‌کند و اتفاقی خطرناک برایش می‌افتد می‌گوییم این اتفاق شانس بدش بوده ولی نمی‌گوییم که اگر آن شخص احتیاط کرده بود شاید این اتفاق برایش نمی‌افتاد.
با همه این احوال بعضی وقت‌ها هم اتفاقاتی رخ می‌دهند که خارج از اختیار ماست و اصلاً انتظارشان را نداریم مثلاً برنده شدن ماشین ۲۰۰ میلیونی در یک قرعه‌کشی بزرگ. البته در این قضیه باز می‌شود گفت خودش هم تلاش کرده و حساب باز کرده است و بستگی به افکار و تلاش انسان دارد. اما آخر افراد زیادی حساب باز می‌کنند و هرچقدر هم بتوانم مثبت فکر کنم و بگویم من برنده می‌شوم قطعاً برنده نمی‌شوم و این خودش می‌تواند یک شانس باشد.
در نتیجه بهترین برخورد با پدیده شانس این است که آن را قبول داشته باشیم اما خیلی هم فکر خودمان را درگیر آن نکنیم. خودشانسی یا بدشانسی گاهی به افکار ما بستگی دارد.

مطلب مشابه: انشا باران؛ متن 7 انشا با موضوع باران برای پایه های مختلف

مطلب مشابه: انشا درباره پدر / 12 انشا جدید درباره پدر پایه های مختلف تحصیلی

انشا در مورد شانس به سبک داستان

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد. مرد قبول کرد، در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد.

باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد.

جوان پیش خودش گفت: منطق می گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.

سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود. پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد. اما از بد شانسی گاو دم نداشت .

**

انشا خنده دار درباره بدشانسی

شانس یا بدشانسی همیشه هم آنقدرها بدون مقدمه سراغ انسان نمی‌آید. مانند حکایتی که از زمان‌های قدیم نقل می‌کنند و آن درباره مرد جوانی است که در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز به او گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می‌کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد. مرد قبول کرد، در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد.
باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین‌ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین می‌کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاوی کوچک‌تر از قبلی که با سرعت حرکت کرد.
جوان پیش خودش گفت: منطق می‌گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.
سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر می‌کرد ضعیف‌ترین و کوچک‌ترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود. پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد. اما از بدشانسی گاو دم نداشت.
از این انشا نتیجه می‌گیریم مرد جوان بهتر بود تکیه بر قانون احتمالات را کنار بگذارد و به این فکر کند که شانس چیز دیگری در برابرش گذاشته و وقتی که توان مقابله در خودش می‌دید، به تلاش دست بزند.

**

مطالب مشابه

دکمه بازگشت به بالا