انشا درباره چهار فصل؛ ۱۲ انشا درباره بهار، تابستان، پاییز و زمستان
ایران عزیزمان کشوری چهار فصل است. چهار فصلی که هر کدام جذابیت و ویژگیهای خاص خود را دارند و میشود از هر کدام لذت برد. ما نیز در این بخش از سایت تک متن چندین انشا درباره چهار فصل را برای شما دانش آموزان عزیز قرار دادهایم. با الهام گرفتن از این انشاها میتوانید یک انشا مخصوص خود را تحویل کلاس دهید.
فهرست انشا درباره چهار فصل
انشا با موضوع چهار فصل
اولین فصل سال بهار است. بهاری که با نوروز شروع می شود و برای آمدنش همه ی ما جشن برپا می کنیم. فصلی که طبیعت رخت نو می پوشد و طراوت و سرسبزی همه جا را فرا می گیرد.
در بهار دانه های کاشته شده جوانه می زنند و سر از خاک بیرون می آورند و درختان، پر از شکوفه های بهاری، دشت ها پر از گل است و مناظر بسیار تماشایی پدید می آید.
تابستان فصل دوم سال است که برای بیشتر مردم فصل استراحت و تعطیلی می باشد. مدارس و دانشگاه ها در این فصل تعطیل است و اکثر مردم به تعطیلات تابستانی می روند و برای سفر برنامه ریزی می کنند.
تابستان پر از میوه های خوشمزه است و این میوه ها بسیار متنوع می باشد. اگر چه ممکن است گرمای تابستان برخی از مردم را آزار بدهد اما این فصل طرفداران خودش را دارد، آن هایی که عاشق سفر و تعطیلات هستند و برای هر روز تابستان برنامه ریزی کرده اند.
فصل سوم پاییز، که شروع با مهر ماه می آید. مهر شروع مدارس و دانشگاه هاست و شروع یک سال تحصیلی. پاییز با لباس رنگین به شهرها و روستاها می آید.
با شروع پاییز همه ی درختان به رنگ های مختلف در می آیند و شهر را رنگین می کنند. با وزش هر باد پاییزی درختان خالی از برگ می شوند و زمین پوشیده از برگ می شود.
در پاییز می توانیم رفتگرهای زحمتکش را ببینیم که در سرما مشغول جمع آوری برگ های خشک از خیابان ها و کوچه ها می شوند.
زمستان فصل آخر سال هوا سردتر از پاییز می شود و اگر خوش شانس باشیم شاهد بارش برف خواهیم بود. روزهای برفی مردم مشتاقانه بیرون از خانه می آیند و با خانواده ها و دوستانشان مشغول برف بازی می شوند.
زمستان فصل سرد و خشک است. فصلی که انگار زمین به خواب رفته و دارد استراحت می کند و برای یک بهار و آغازی دوباره خود را آماده می کند.
مطلب مشابه: انشا با موضوع خانه؛ ۱۲ انشا جدید در مورد منزل برای مقاطع مختلف
مطلب مشابه: انشا درباره زنگ آخر؛ ۱۲ انشا برای مقاطع مختلف تحصیلی
انشا چهار فصل پایه نهم
فکر کردن به چهار فصل سال مرا به یاد زندگی ما انسان ها می اندازد. فصل بهار که شروع و آغاز است و همه چیز تازه می شود مانند روزهای آغازین زندگی هر انسانی است که تازه متولد شده و تمام لحظه ها برایش لذت بخش است و چیزی از درد و غم زندگی نمی داند. فصلی از زندگی انسان که به زیبایی بهار است.
تابستان جوانی ماست که قد کشیده و رشد کرده ایم و پر از اتفاقات خوب و هیجان انگیز، پر از تجربیات مختلف، سفرهای خوب و به بار نشستن کاشته هایمان است.
بذرهایی که در بهار کاشته ایم مانند لحظه های تلاش انسان در سنین پایین است که در تابستان که فصل جوانی ست می توانیم از آن بهره برداری کنیم.
پاییز میانسالی ماست، زمانی که پیری کم کم خودش را نشان می دهد و می گوید به پایان خود نزدیک می شوی، اما با وجود این هنوز هم بی نهایت زیباست.
در پایان زمستان است که یاد آور پایان زندگی هر انسانی است. انسانی که دیگر پیر شده، انسانی که بهار،تابستان و پاییز زندگی را گذرانده و کلی تجربه کسب کرده و اینک وقت آن است که جای خود را به انسانی دیگر بدهد.
فصل ها شبیه زندگی ما انسان ها هستند و هر فصل زیبایی و شگفتی های خودش را دارد که تا آن را تجربه نکنی نمی توانی بگویی خوب است یا بد.
برخی ممکن است فصلی را به دیگری ترجیح دهند اما این باعث نمی شود که بتوانیم فصلی را از زندگی خود حذف کنیم. باید با آن ها کنار بیایم و تنها تلاش مان این باشد که نهایت لذت را از هر کدام از فصل ها ببریم.
انشا تحقیقی درباره چهار فصل
مقدمه: یک سال چهار فصل و دوازده ماه و سیصد و شصت و پنج روز دارد. چهار فصلی که هر روزش یک رنگ و هر ماهش یک اسم و هر لحظه اش یک خاطره ی ثبت شده در ذهن و یاد هر کدام از ما دارد.
تنه انشاء: اولین فصل سال که با نوروز شروع می شود و نوید شروعی دوباره را می دهد، بهار است بهاری که با شگوفه هایش به جهان عطری بکر را نثار می کند و خوشه های میوه اش مزه ی دنیا را شیرین می کند، بهار را بهشت زمین تلقی می کنند، همان بهشتی که نهرها روان است و گل ها خندان، این ها مگر شبیه بهشت نیست! فصل دوم، تابستان است و خورشید کمی بیشتر خودنمایی می کند، با صدای بلند می خندد و چهره ی طلایی اش را بیشتر از پشت ابرها به نمایش می گذارد. هوا گرم می شود و میوه های تابستانی خنکا را در وجود انسان تزریق می کند بعد پاییز می شود و برگ ها از یکنواختی رنگ سبز در می آیند و از شرم و خجالت رخت های رنگی مانند قرمز و زرد و نارنجی را بر تن می کنند. رعد و برق صدایش غرش کنان فلک را می لرزاند و زمستان با سرد شدن هوا و فروآمدن الماس های درخشان از ابرهای سیاه جلوه ایی دیگر از زیبایی خداوندی است. درختان عریان که سوز زمستانی را به صورت های سرخ شده می زنند و در نهایت چرخ فلک باز می چرخد و زمستان خدا جای خود را به بهار می دهد و برای بهاری نو و زیبا خود را آماده می کند. درختان عریان پیله ها را می شکنند و برگ های سبز زمردی از رخت خود بیرون آمده و به بهار سلام می گویند.
نتیجه گیری: در جهانی که این همه زیبایی دارد که هر روزش چیز جدید و زیبای برای رونمایی دارد مگر می شود شکر نگفت و شاد نبود
انشا تخیلی درباره چهار فصل
سلام!من یک برگ هستم.اسم من “فندوقی” است.
الان فصل بهار است و هوا خیلی خوب است.من با دوستانم روی درخت تاب می خوریم و از این کار لذت می بریم.ما آن قدر با هم بازی کردیم که فصل بهار تمام شد و تابستان رسید.کم کم هوا داشت گرم می شد.یک روز که از خواب بیدار شدیم دیدیم که شکوفه های قرمز و صورتی روی درخت نیستند.”بادومی” گفت :شکوفه ها کجا هستند؟ “کوچولو” گفت :چرا هوا گرم است؟من گفتم:من می دانم ،من می دانم چرا هوا گرم شد و چرا شکوفه ها رفتند.”نارنجی” گفت:فندوقی چرا؟
جواب دادم:فکر می کنم تابستان شده.بچه ها به خودتان نگاه کنید،من کمی بزرگ تر و پر رنگ تر شده ام.
“بادومی”گفت:درست است من هم پر رنگ تر شده ام و کمی بزرگ تر.
چند روزی گذشت و ما به هوا عادت کردیم.و دوباره روی شاخه ها تاب بازی کردیم.
روزها گذشت و پاییز از راه رسید.یک روز سرد،”نارنجی” از من پرسید:”فندوقی” چرا هوا سرد است؟ من جواب دادم :حتما پاییز شده و هوا سرد شده
چند روز بعد هوا خیلی سرد شد . “بادومی” گفت:وای بچه ها به خودتان نگاه کنید همه زرد و نارنجی و قرمز رنگ شده ایم.
“کوچولو” گفت:وای چرا من زرد شده ام؟و بعد از درخت افتاد.
“قرمزی” گفت:وای بچه ها “کوچولو” افتاد. “نارنجی” گفت: همه ی ما باید از هم خداحافظی کنیم.چون خیلی زود از هم جدا می شویم درست مثل کوچولو.بعد هم گریه کرد.
چند روز بعد که باد خیلی تندی می وزید “قرمزی” با ترس گریه کرد و به زمین افتاد.
کم کم همه ی برگ ها به زمین افتادند و فقط من ماندم و “نارنجی” و “بهاری”.
“نارنجی”گفت:ماهم باید از هم خداحافظی کنیم.”نارنجی” با من و “بهاری” خداحافظی کرد و به زمین افتاد.
روز بعدش من و “بهاری” از هم جدا نمی شدیم که یک دفعه ما هم افتادیم.
زمستان از راه رسید و برف های زیادی بارید.بعد از زمستان دوباره بهار آمد.برف ها آب شدند و شکوفه ها دوباره درآمدند.ما دوباره پیش هم آمدیم. همه خوشحال بودیم و روی شاخه ها تاب می خوردیم.”بادومی ” شکوفه ها را به ما نشان داد و ما به آنها نگاه کردیم.
مطلب مشابه: انشا درباره شب {۱۰ انشا کوتاه و بلند در مورد شب پایه های مختلف}
مطلب مشابه: انشا درباره کریسمس؛ ۷ انشا درباره جشن کریسمس پایه های مختلف
انشا قوی درباره چهار فصل
خب من می توانم به یقین بگویم که حتما همه ی مردم دنیا می دانند که مدرسه چیست؟ و همه ی جهانیان هم می دانند یک مدرسه چند معلم دارد؟
مدرسه من چهار معلم دارد. ما زنگ اول با آقای پاییز داریم او باخوشحالی وارد کلاس می شود. والبته همان مقدار خوشحالی باعث می شود رنگ بچه ها زرد شود و شادابی خود را از دست بدهند. چون او خیلی سخت گیر است. ما همیشه با او سه ساعت داریم او مو هایی جو گندمی داردوسیبیل هایی زرد رنگ. او علا قه ی شدیدی به زردکردن بچه ها دارد تا آخر کلاس رنگ بچه ها را تبدیل به زرده ی تخم مرغ می کند.
زنگ بعدی با آقای زمستان داریم. او جوری وارد کلاس می شود که بچه ها بادیدن او از رنگ زرد تبدیل به رنگ سفید می شوند و تا لحظاتی بعد مانند مرده ها می شوند. با ورود اوبه کلاس هر چه غم و ناراحتی و غصه است وارد کلاس می شوند. او زود عصبانی می شود وعلاقه ی شدید به سرماوسردی داردبا ورودش به کلاس بچه ها انگار یخ میزنند. بعضی وقتها بانگ ونفیرش پوست بر تن انسان می خراشد.اوسه زنگ دراین کلاس جولان میدهد وبچه ها را زهره ترک می کند.
زنگ بعدی با خانم بهار داریم. او مهربان است و با آرایشی غلیظ وارد کلاس می شود. ما با او هم سه زنگ داریم او با کفش هایی که فقط 1/5متر پاشنه داردوصدای تق تق پاشنه هایش سر همه ی را سوراخ می کند.وارد کلاس می شود بچه ها با دیدن او از خوشحالی در پوست خود نمی گنجند.، راستی با دیدن او رنگ بچه ها از زرد ی و سفیدی تبدیل به سبز روشن می شود اووقتی درون کلاس هست درس نمی دهد. بلکه یکپارچه آینه ای جلوی صورت نسبتا زیبایش میگیرد وابرو های تتو شده اش را مداد می کشد.لب هایش را رژ می کشدو بقیه ی جاهای صورتش را هم رنگی می کند. بچه ها زنگ او انرژی های منفی اقای پاییز و زمستان را از بین می بردوخودرابرای زنگ بعد آماده می کنند.
زنگ بعد خانم تابستان با لباس یک دست سبز کیف چرمی یشمی وعینک افتابی وارد کلاس می شود. او دوست داشتنی ترین معلم برای بچه هاست. او با خوشحالی وخوش رویی به بچه ها درس می دهد و اخر کلاس برای آنها لطیفه تعریف می کند. وبا بچه ها لی لی بازی می کند و وقتی که سه زنگ او تمام می شود همه ی بچه ها از رفتنش ناراحت می شوند. راستی یادم رفت بگویم با ورود او به کلاس رنگ بچه ها سبز سبز میشودو شادابی از سرو صورتشان پیداست
بهر حال من این مدرسه را با تمام معلمان خوش رو واخمویش دوست دارم ودلم میخواهد یک سال در کنار انها به علمم افزوده شود چرا که بهترین اموزنده کسی است که خودش را با شرایط مختلف بسنجد امیدوارم مدرسه ی شما هم مانند مدرسه ی من تغییراتی داشته باشد.
انشا درباره ایرانِ چهار فصل
کمتر کشوری در سراسر دنیا وجود دارد که چهار فصل سال به وضوح و به معنای واقعی در آن قابل حس کردن باشد. ایران از نظر اقلیمی بسیار متنوع است و کشور چهار فصل است. شمال کشور معتدل و مرطوب و سرسبز و نسبتا خنک، جنوب کشور گرم و خشک و در برخی قسمتها شرجی است. در هر دو قسمت شمال و جنوب دو دریایی با اکوسیستم و جانداران مختلفی دارند. در قسمت غرب سرد و کوهستانی و برفی و در قسمت شرقی گرمتر و خشکتر است.
هر فصل زیبایی خاص خود را دارد و یادآور و نماد یک سری از موضوعات پیش آمده در زندگی انسانها است که به حالت روحی انسانها نسبت داده میشوند.
فصل بهار در تمام کشورها نماد شکوفایی، زایش، از خواب بیدار شدن، شروع، جوانه زدن از ابتدا آغاز شدن و پیدایش است. درختانی که جان تازه میگیرند و برگهایشان سبز میشوند و شاخههایی که جوانه میزنند. درختانی که میوه و شکوفههای خیره کنندهای میدهند. معروفترین آنها شکوفههای گیلاس هستند. گلهایی که غنچه میدهند و عطرشان فضا را پر میکند. هوایی بسیار دلپذیر و مطبوع نه گرم، نه سرد، روزهایی زیبا که تابش خورشید سوزاننده نیست و به زیبایی خود نمایی میکند. بارشها و رگبارهایی ناگهانی که گاهی باران و آفتاب با یکدیگر تداخل پیدا میکنند و رنگین کمان ایجاد میشود.
تابستان با گرمایی طاقت فرسا و آفتابی سوزان، با درختانی پر از میوههای خوش طعم تابستانی که برای یک عده دوست داشتنی و برای یک عده طاقت فرسا است. دمای هوایی که گاها بالای چهل درجه است و با تابش شدید آفتاب همراه است و گویی چون شلاقی از سد پوست بدن میگذرد و تا عمق جان نفوذ می کند.
پاییز هزار رنگ رویایی، پاییز برگ ریزان با هوایی مطبوع و بارانهای دلپذیرش خاطرات نهفته در اعماق ذهن را یاد آور میشود. قدم زدن در هوای پاییزی با یک دوست و همراه محشر است. برای عده اندکی افسردگی ایجاد و دل گیرشان میکند. اما عاشقان پاییز بسیار زیاد هستند. زیباترین و بلندترین شب سال در ایران در آخرین شب پاییز ماه یعنی آذر ماه، جلال و شکوه خاصی به آخرین ماه پاییز یعنی آذر ماه میبخشد. یلدایی پر از عشق و محبت که در کنار هم بودن را به ارمغان میآورد و جشنی با شکوه رقم میزند.
زمستان و سپیدی برفش، سرما و سوزی که تا مغز استخوان رخنه میکند. رد پاهایی که روی برف نشسته بر زمین به یادگار میمانند. سر خوردن و لیز خوردن، حال و هوای خاصی دارد. درست کردن آدم برفیهایی که کوچک و بزرگ نمیشناسد و همه با شعف به ساختنش میپردازند. گلولههای برفی که سمت هم پرتاب میکنیم و قهقهههایی که از ته دل میزنیم. فصلها زیبایی بخش زندگی هستند و زندگی هر انسانی نیز فارغ از فصلها طبیعت چهار فصل خود را دارند.
مطلب مشابه: انشا با موضوع خاطره برای پایه های مختلف تحصیلی
مطلب مشابه: انشا با موضوع درخت (۱۰ انشا درخت پایه های مختلف تحصیلی)
انشا چهار فصل پایه دوازدهم
مقدمه: چه کاروانی و چه رنگی، به به به این همه عظمت و جذابیت و نو عروسان خوش آب و رنگ. بهاری سرسبز و پر از مهر و دلبری، دامنش پر از یاس و سوری و بنفشه و و سبزه زار و هزار جلوه دیگر. تابستان پر نعمت را که می بینی، سبد سبد میوه و هزار جلوه از حضور دلبران زیبا و تابستانی با تمام شادی های زیادش، از دری دیگر پادشاه فصل ها و ارباب طبیعت، پاییز از راه می رسد.
خش خش برگها و تاج گذاری برگهای بی مانند و طلایی رنگ و سبدی پر از خاطره…از دری دیگر زمستان خوش خاطره از راه می رسد. کوله بار بر زمین می گذارد و خرمن خرمن برف را برایمان ارمغان می آورد.
بدنه: حرکت و چرخش زمین به دور خورشید موجب پیدایش فصل ها می گردد. بهار زیباترین و جذابترین است. دامنی از شکوفه های بهار نارنج و بنفشه و هزاران گل دیگر که از دامن بهار به روی طبیعت ریخته می شود. بهار را باید قاب گرفت و در دل خانه دلها بر دیوار کوبید. اندک اندک بهار و شکوفه ها می روند و جایشان را به تابستان هزار رنگ و میوه می دهند.
میوه های قرمز و سبز و نیلی که از طعم انگور مست می شوند. خنکی غروب تابستان را با قرمزی هندوانه گره می زنند و در خانه ها طعم گیلاس و گلابی بیداد می کند. پادشاه عجیب فصل ها هم از راه می رسد. برگهایی خوش رنگ، قرمز و اخرایی، طلایی و زرافشان، باران بی منت و کوچه های غم گرفته ، کم کم سردی مرموز هوا رونمایی می شود و همه به نرمی و آرامی ورود زمستان را در شب سرد یلدا جشن می گیرند.
زمستان و اهالی پر رحمتش از راه می رسند. برف و باران و خواب مبهم درختان. گرمی بی حس خورشید..صدای دور پرندگان و همه غرور و عظمت خالق بی همتا که انگار با هر فصل جلوه ای خاص دارد. ای خالق بهار و تابستان و پاییز و زمستان بهار دلم باش و به من قدرتی ده که تو را با نشانه های خوبت بشناسم.
نتیجه گیری: خدای خوب فصل ها و روز و شب، برایم چه قدر این فصل ها خودنمایی می کنند. عروس بهار و ناز دانه تابستان و تاج گزاری پاییز و نعمت افشانی زمستان همه از قدرت بی انتهای توست ای خدای خوبی ها من تو را چون جان شیرین دوست می دارم. به من سعادت بندگی عطا کن ای همه مهر و مهربانی و دلدادگی.
موضوع انشاء در مورد چهار فصل
مقدمه: انگار درختان کم کم خمیازه می کشند و شاخه ها و ریشه ها در هم تنیده می شوند. کم کم خورشید هم تیرهای خود را پرتاب کند. کم کم بهار با کوله بار ناز و سبزه از راه می رسد. کوله بار شقایق را زمین می گذارد و تو فقط می بینی که بهار از راه آمده است. درخت سیب در تابستان سرخاب زده و از راه می رسد.
میوه های خوش آب و رنگی که هر یک طعمی دارند و عطری. پاییز و لشگرش هم در حال تاج گزاری هستند. زمستان و گروه پر از رحمتش هم در نوبت هستند.
بدنه: هر فصل جلوه ای دارد و نمایی. عروس بی مثال بهار را خوب نگاه می کنم و از خدا می خواهم خوشبختی را در دامنش به همه ارزانی دارد. فصلی پر از نسرین و نسترن و میخک و نیلوفر، سبدهای پر از مهر بهار را از روی دوش سال بر میدارم و با عشق روی زمین می گذارم و از تابستان با خوبی و شادی رو نمایی می کنم. این فصل خوش بر و رو را با میوه های خوشمزهاش بدرقه می کنم و برایش سبد سبد خاطره بار می زنم.
میوه هایش را شاهد زیباییاش می کنم و برایش خرمن خرمن آواز سر می دهم. نرمک نرمک جشن برگ ریزان و پاییز سرد را همراه با باران بر پا می کنم. کوچه ها را با یاد عشق آذین می بندم. نیم کت ها را در حوالی خیابان پاییز قرار می دهم و پاییز و یار را به یک فنجان چای دعوت می کنم و خاطراتش را قاب می گیرم. کم کم شب هم قصهاش دراز می شود و من به قصه گویی و داستان نویسی عشاق مشغول می شوم. شب یلدا را هم به زمستان و چهر فصل و درازی شب و روز پیوند می زنم و خدا را با همه جلالش می ستایم.
نتیجه گیری: تا خداوند اراده نکند، برگی از درخت نخواهد افتاد. پس ترتیب و چینش فصل ها هم به خواست و عنایت حضرت حق روی می دهد. او را با این چینش دقیق شکر می گوییم که درخت و طبیعت را طوری مدیریت می کند که هر امری در زمان خودش روی می دهد.
انشا در مورد اگر فصل ها جا به جا می شدند
جهان هستی دارای نظمی خاص و منحصربهفرد است. تمامی اتفاقات آن بر حسب یک قاعده و قانون شکل گرفتهاند. فصلها که یکی پس از دیگری از راه میرسند، ترتیب ویژهای دارند. یک سال در ایران با گرمی شروع میشود و به تدریج رو به سردی میرود و این چرخه تا بینهایت ادامه دارد.
بهار که از راه میرسد، کمی از سردی زمستان را در وجود خود دارد. او در نیمه دوم خود گرما را به آدمیان هدیه میکند. تابستان که گرمترین فصل سال است، با خورشید پیمان دوستی بسته است. پاییز و زمستان پس از تابستان میآیند. هوا در این فصول ذره ذره سرد میشود و به حدی میرسد که یخبندان شروع شود. همه ما با این ترتیب آشنایی داریم و میدانیم که در زمان سرما باید لباسهای ضخیم را به جای لباسهای خنک تابستانی بچینیم.
زندگی افراد دارای یک نظم است که هیچگاه به هم نخواهد خورد. اگر فصلها جابهجا شوند، در ابتدا همه گنگ خواهند شد. آنها فراموش میکنند که فصل بعدی بهار است یا پاییز، زمستان پس از تابستان است یا پیش از آن. ممکن است چندین سال طول بکشد تا همه به روند جدید تغییرات آشنا شود. در این میان امکان دارد عدهای به اشتباه با پوششی متضاد با هوا بیرون بروند. برخی هوس میوههای فصلی که وجود ندارد را بکنند. زمان تعطیلات تابستانی و عید دانشآموزان برهم میریزد. فرض کنید که قرار است در یک روزی که دمای هوا ۴۰ درجه سانتی گراد است بیرون بروید تا خرید عید انجام دهید. پس از بازگشت به خانه مانند یک ژله آبشده خواهید شد. مزیت وجود عید در زمان بهار این است که خرید سال در روزهای سرد و خنک زمستان انجام میگیرد. جابهجا شدن فصلها هماهنگی طبیعت را از بین میبرد. هر پدیدهای که در جهان هستی وجود دارد با دلیل آفریده شده است و خداوند بر همه چیز آگاه است.
انشا در مورد برگ های پاییزی
ترسناک بود. سبز زیبای من؛ گمش کرده بودم. شاید نباید شب میخوابیدم. مگر شبها برای استراحت نیستند؟ چرا این بلا بر سر من آمد؟ من برگم. با خانواده خود روی شاخه درخت زندگی میکنیم. ما سبز بودیم. زیبا، نرم و با عطر دلنشین خود روی شاخهها فخر میفروختیم.
امروز که از خواب بیدار شدم نیمی از من نارنجی و خشک شده بود. مادر میگوید اگر بیشتر از آبها تغذیه میکردم، دیرتر این بلا بر سر من میآمد. حقیقت این است که پاییز آمده. هیولای مرگ درختان. حتی درخت تنومند نیز نمیتواند از ما مراقبت کند؛ زیرا پاییز او را اسیر خود میکند. درخت هرروز تعدادی از ما را از دست میدهد و در نهایت تنها میشود. یکی از دوستانم دیروز سقوط کرد و به زمین پر کشید. پر کشیدن برای ما برگها به معنی سفر به سوی زمین است؛ بر خلاف انسانها که به آسمان پرواز میکنند.
راستی من با باغبان پارک آشنا شدهام. او پیرمرد مهربانی است که برگها را به آرامی از روی زمین جمع میکند و داخل کیسه میریزد. مادر نمیگوید که باغبان برگها را کجا میبرد؛ میگوید این یک ماجرای هیجانانگیز است که خودم باید تجربهاش کنم. زندگی روی شاخه بسیار لذتبخش بود. مخصوصا زمانی که باد میآمد و پشت من قایم میشد تا ابر پیدایش نکند.
بازی قایم باشک را دوست دارم اما اگر از شاخه جدا میشدم دیگر نمیتوانستم به خانه برگردم. من یک پا دارم که به درخت چسبیده. امروز حس کردم که پایم در حال جدا شدن است. کمی ترسیدم. من مادر را خیلی دوست دارم و نباید از او جدا شوم. پاییز خودش را به من نشان نداده است.
فکر میکنم او پیرمرد خشمگینی باشد که فضای سبز را دوست ندارد و میخواهد تمام درختان شهر را از بین ببرد. او دوستی به نام زمستان دارد که از خود پاییز وحشتناکتر است. خوشحالم که در زندگیام یک برگ بودم. گویا فردا با باغبان همسفر خواهم شد.