انشا درباره معلم جدید { 10 انشا پایه های مختلف برای معلم و قدردانی از او }

انشا درباره معلم جدید { 10 انشا پایه های مختلف برای معلم و قدردانی از او }

معلم جایگاهی مقدس و بزرگ دارد. او به ما نه تنها درس بلکه راه و روش زندگی را نیز می‌آموزد. معلم چراغی است در روزهای تاریک زندگی که باید و باید از این مقام بزرگ تشکر و پاسداری کرد.

شاید در زنگ انشا از شما دانش آموزان عزیز درخواستی مبنی بر انشای معلم شود. از همین رو ما امروز در سایت ادبی تک متن، چندین انشا درباره معلم را برای شما دوستان قرار داده‌ایم.

انشا درباره معلم نگارش

انشا درباره معلم نگارش

بنام خداوند جان و خرد   

کزین برتر اندیشه بر نگذرد

▪️معلم چه کلمه پر معنایی که پشت آن خیلی معنی ها نشسته و برای هرکس معانی خاص خود را می دهد که برای من توصیف کردن توست اینکه چشمانت همچون زمرد است که با نگاه کردن به آنها سخت مرا دیوانه خود می کند چنان در دریای عظیم  نگاهت غرق می شوم که هیچ از آن نمی توانم بیرون آیم هر چقدر عمیق تر که می نگرم بیشتر در دریای نگاهت غرق می شوم ، لحن آهنگین صدایت موقع خواندن اشعار زیبای فارسی مرا از دریای نگاهت نجات داده و به ساحل بی کران آن می برد و با بستن چشمانم از این لحن آهنگین در تمام وجود لذتی را جذب می کنم که به عمق وجودم رسیده گویی درختان بی جان و روح وجودم با بهاری که تو به من می بخشی زنده شده و طراوت می گیرند . در اوج مهربانی زیبایی و در اوج عصبانی نیز زیباتر. حرف هایت برایم کوه امیدی را می سازند که زمانی در اوج ناامیدی قرار می‌گیرم با فکر کردن به حرف هایت امیدی تازه میگیرم و راه را از بیراهه‌هاپیدا می‌کنم و سرسخت‌تر کوله بار سفرم را می‌بندم و استوارتر قدم بر می‌دارم همانگونه که می‌گویند:《 در طوفان زندگی با خدا بودن بهنر از ناخدا بودن است!  درست است کاملا درست ، چرا که جهان امید ، خداوند است و با خدا که باشی هر چی غم داری نداری ! آرای همه چیز دست خداوند است و من شاد هستم زیرا که خداوند تو را برای من قرار داده تا راهنمایم باشی نه فقط راهنمای من بلکه راهنمای ما ! آری راهنمای من و دوستانم ! نمی دانم به یاد داری یا نه اما من هرگز از یاد نمی برم روزی را که سخت تشنه‌ی آب بودم از بالای پله ها با دیدنت دست پاچه شدم و دست و پایم را گم کردم و بی هوا خواستم از روی پله ها بیفتم که دستت نا خودآگاه به سمت دستانم مسیر را پیش گرفت و مانع از افتادنم شد در آن لحظه آنی بود که گرمی دستانت ، دستان سرد و بی روحم را نفسی دوباره بخشید و بعد از اینکه به حالت تعادل رسیدم دلم خواست تو را در آغوش گرفته تا گرمای وجودت را نیز بگیرم ولی چه کنم جزء لعنت فرستادن بر آن کتابهای مزاحم که جزء مانع بودن بر سر راه من هیچ کاری را بلد نیستند …

بنظر من عشق چهار حرف دارد و آن معلم است معلمی که همچون شمعی ماند و تا که مطلبی را به ما آموزد آب می‌شود و یاد جمله معروف قدیمی افتادم که می‌گوید:《شمع شدی سوختی تا هنرت را به من آموختی .》

انشا درمورد : نامه ای به معلم (ریاضی)

انشا درمورد : نامه ای به معلم (ریاضی)

سلام به تو ای انتهای نامتناهی ترین مجموعه های جبر دنیا.

اکنون بدون نوشتن حکم و فرض یا استدلال و اثباتی برای حرفهایم با تو،آنچه در دل و سر ای دلم هست برایت باز گو میکنم.

شاید ندانی ولی همیشه برای من جالب و شگفت آور بوده که چگونه یک نفر میتواند در عمق فضای خشک و خفقانِ فرمولهای ریاضی لبخند بر لبان از ترس بسته ی دانش آموزان بیاورد.

شاید من با شش دست و پای عنکبوتیم برایت نامه می نویسم بعد از اینکه به ما گفتی :اگر این روابط را نفهمیدید عنکبوت شوید.ولی من و همان شش دست و پای عنکبوتی ام عاشق آن پاچه های گشاد و نگاه نافذت هستیم وقتی وارد کلاس میشوی.

وقتی درکلاس هستی و میپرسی: همه این درس را متوجه شدندیا نه؟  عاشق آن توضیحات. دوباره ات هستم که میگویی برای خودت است.

یا آن وقتها که میگویی با خودت حرف میزنی درحالی که برای ما که برای بار صدم نفهمیده ایم ،حرف میزدی.

میدانم نیمه های کلاس ،اگرکلاس را برانداز کنی،چه میبینی،

چهره‌هایی با موهای به شانه شدگی و مرتبی موهای انیشتین، وبا چشمهایی مانند چشمان یک دورگه چینی_ ژاپنی و دهانهایی با شعاع همان دایره هایی که وقتی از تصحیح برگه های امتحانی میپرسیم دور خودت میکشی،همان وقت ها که میگویی به شعاع سیصد متری ات نزدیک نشویم.

واز همه اینها که بگذریم،عاشق آن بیست وپنج صدم هایی هستم که در برگه های امتحان از ما کم میکنی که وقتی به خودمان می آییم به ناگاه با پنج نمره کم شده مواجه می‌شویم.

ودر آخر میخواهم صورت مسئله‌ی همه اینها را با شیشه پاک کن، پاک کنم ، اعتراف کنم و بگویم با اینکه تیره عنکبوتهای  دانش آموز ،هشت چشم دارند، بعید میدانم سرجلسه درس حتی یکی از چشمهایم متوجه درس شده باشند.

دوست دارت،شاگرد عنکبوت شده ی همیشه خنگ تو

انشای روز اول مدرسه و آشنایی با معلم

انشای روز اول مدرسه و آشنایی با معلم

اولین روز سال هشتم مدرسه مان بود. روزی که  دوماجرای فراموش نشدنی رقم خورد.

من و دوستم میخواستیم دقیقا ردیف وسط کلاس تخت دوم بنشینیم. که سر صف دوستم گفت؛ سوگند من میرم به مدیر میگم دلم درد میکنه بذاره برم تو جا بگیرم باشه؟ گفتم؛ ماهگل آخه اگه بفهمن چی؟

_ن بابا خوب نقشمو بازی میکنم.

بعد هم آنقدر با سیاست رفتار کرد و نقشش را خوب بازی کرد  که اجازه دادند. من دیگر خیالم راحت شده بود. قرار شد به کلاس برویم …

محض احتیاط تند تند رفتم داخل دیدم کسی نیست. کیفم را همان جای مدنظر گذاشتم ک متوجه شدم ماهگل نیست.

به دنبالش رفتم.. دیدم در یک کلاس دیگر همانند مار به خودش میپیچد!! صدایش زدم.

گفت: دیدی جارو گرفتم بیا دیگه.

اونموقع منم این شعرو ک تو یه فیلم دیدم بهش گفتم:

خاک چو سبزه بر دمد از سر تو!.

کلاسو اشتباهی اومدی عقل کل.

_ اههه حییف شد که!!

+ نشد بیا بریم من جارو گرفتم.

یک زنگ گذشت. معلم ادبیاتمان آمد و اوایل کلاس حرف زد و اواسط زنگ شروع کرد به درس دادن ما هم حوصله مان سر رفته بود..

دیدیم دوستمان مائده محدثه را ک جلویش نشسته بود اذیت میکرد و میخندید. قدش بلند بود و پاهایش را به نیمکت جلویی میزد و آن ها را خاکی میکرد. و پاهایش وسط نیمکت آنها بود. شیطنت ما دوتا بغل دستی ها گل کرد. نقشه ای کشیدیم تا بساط خنده را راه بیاندازیم.

تقی تقییی؟(مخفف فامیلی اش بود) گفت = چیه؟

ببین به بهونه یه چیز برو پایین میز بند کفش مائده رو به نیمکت گره بزن. اول گفت آخه نمیشه اما بعد ما راضی اش کردیم.

رفت پایین اول دو بند کفشش را به هم سپس به میله نیمکتا گره زد. مائده تا پاهایش را تکان داد متوجه شد. خودش هم خنده اش گرفته بود‌. معلم صدا زد صفایی؟ حواست کجاست؟

بیا پای تابلو این موضوع جلسه قبل رو چی کن ینی بگو…

چی کن چی تکه کلام معلم گرامی هان بود! 

حالا من مائده را نگاه میکردم ک اصلا نمیتواست تکان بخورد معلم وقتی ک آمد اورا در آن وضعیت دید تازه همه کلاس متوجه شدند و کلاس رفت رو هوا… همه از خنده قرمز بودیم.

مگر بند کفشش باز میشد! معلم هم هل کرده بود ناگهان خواست گره را با دندانش باز کند ک یک بار هم انجام داد ما اول بهت زده به او نگاه کردیم سپس دوباره خنده ها شروع شد. خداروشکر معلم همراه و مهربانی بود…

من و ماهگل هم داشتیم به شیطنتمان میخندیدیم. چون زرنگ بودیم و درسخوان کسی به ما شک هم نمیکرد!

معلممان هم از سر شوخ طبعی و جنبه بالا گفت: خدا نگم چیکارتون کنه بساط خنده رو چی کردید یعنی راه انداختید ناقلا ها!!

آن روز آنقدر خوش گذشت و حادثه آفرین بود ک صفحه پررنگی از خاطرات خنده دار این چندسال اخیرم را ایفا می کند.

انشا درمورد : معلم و نامه ای به او

انشا درمورد : معلم و نامه ای به او

سلام معلمم. سلام منبع علم و تعلمم. چقدر منتظر چنین فرصتی بودم تا نمایان کنم لطف شما را ،تا همگانی کنم محبتت را،تا بگویم تو بهترین شاهکار من هستی . تا باز گوکنم چه زحماتی برای من کشیدی تا بگویم مرا چگونه رشد و پرورش دادی ،تا نمایان کنم بر ایرانیان محترم که بدانند معلم بهترین اعجاز خداست که برای داشتنش باید وضوی باران گرفت.اسم معلم مهربان و خوبم سرکار خانم تهذیبی است ،معلمی که واژه ها تاب عظمتش را ندارند.اینکه چرا  ایشان را بهترین اعجاز می دانم از آنجا شروع شد که رابطه ای مشترک بین ما پیدا شد!!!معلمم شعر می سرود و من نیز شعر می سرودم.واقعاخوشحالم معلمم تو مرا از منجلاب نا آگاهی ها بیرون کشیدی و به من آموختی چگونه با مشکلات در ستیز باشم. همچنین آموختی مبارزه با مشکلات اصلا سخت نیست زیرا اگر میم مشکلات را برداری دهانت را با مزه ی شکلات شیرین کردی !!!معلم مهربانم سپاس از این که مرا راهنمایی کردی تا مستقل شعر بگویم و بسرایم در مدح معلمی همچون سرکار خانم!!!معلمم ای معنای پروازم از اینکه یک سال برای من زحمت کشیدی سپاسگزارم، ممنونم از لطفت، ممنون از بزرگیت و  ممنون از محبتت !

انشا در مورد روز معلم

معلم من

لبخند ،شعر لب های توست .امید، عادت چشم هایت،می توانم صدایت را ببینم .عطرت را درمشتم بگیرم .هیاهوی باد ترانه گیسوانت است .تو همچون غباری از احساس هستی. بی تو خورشید را خط می زنم ،به شب اضافه کار می دهم. انجماد فاصله ها را داغ می کنم .دروازه جهان را می بندم، بی تو جهان فریاد منتهی به سکوت است .

وقتی در کاغذ هایم در میان آدم ها دنبالت می گشتم ،خودم را هم گم کردم. به دنبال نشانه هایی از تو خودم را یافتم.

واژهایم را معطر می سازی و در دشت تشنه چشم هایم امید جاری می سازی .گاهی کبوتر های شعر را برایت پرواز می دهم ،وقتی تو نباشی هجاها نوک زبانم می میرند . تو همچون سایه ای همراهم هستی. وقتی هوا ابری است تو ابر می شوی . تو فرشته ای بودی که در خواب هایم  بال هایت را جا گذاشته ای ،خواب هایی که من در بیداری می بینم. از همان بال ها برای پرواز در سرزمین خیالم استفاده می کنم بال هایم مرا می برند تا عمق بودن ،تا لذت نوشتن .

دنیا بزرگ است اما نه زمانی که مثل یک خواهر مرا بوسیدی و به آغوش کشیدی و در مهمترین روز زندگی ام ، روز تولدم کنارم بودی. هیچ وقت فراموش نمی کنم آن خاطرات و روزهای خوشبو را که در لا به لای دفترم خشک کرده ام  …به عکس هایت نگاه می کنم می نویسم حال که دیگر خودت هستی تو را واقعی می نویسم. به زیبایی مروارید های اعماق دریا؛ آسمان تیره است درست مثل زمانی که ناراحت هستی ،زمانی که شب در چشمانت می بارد شب را مچاله می کنم . هیچ وقت شب آنقدر لَخت و سیاه نبود تا زمانی که موهایت را دیدم .هر روز از تو در من معجزه ای رخ می دهد، معجزه ای از جنس کلمات…

تو انفجاری از کلمات هستی که هر هجایش در خاطره هایم جا مانده است. هر روز برای من فرد خاص هستی. یک روز خواهر، یک روز معلم،  یک روز دوست.

تو به من قوی بودن را یاد داه ای، تلاش کردن را و اینکه هرگز آدم متقلبی نباشم، و از همه مهتر راه زندگی کردن را به من آموخته ای.

تو شعر را اینگونه به من یاد داده ای بنویسم:(گاهی پشت پنجره می آید تا در را برایش باز کنی ،گاهی پشت مژه ات پنهان می شود از ترس!گاهی در جان عاشق شده ات میسوزد از تب ،گاهی مثل سایه با تو قدم میزند بدون آنکه ببینی اش و گاهی انسانی می شود برا تو شعر شعر شعر ..) دوست داشتنت و بودنت مرا به آدم دیگری تبدیل کرد.

انشا درباره سختی زندگی معلم

مقدمه: مشقت یعنی سختی…سختی یعنی زیر فشار بودن…زیر فشار بودن یعنی اوج عظمت یک انسان..

متن انشا: یک انسان می تواند یک پدر باشد ،می تواند در جامعه یک کارگرفیک معلم،یک دکتر،یک اتش نشان فیک پلیس ،یک سرپناه برای خانواده و جامعه باشد.

اینها همگی یک ویژگی مشترک دارند اینها همگی زیر بار سختی ها می ایستند و کمر خم نمی کنند.اینها همگی سختی ها را به جان می خرند تا مبادا کسی یا چیزی به حریم انها یعنی خانواده و جامعه دست درازی کنند. همان هشت سال دفاع مقدس را می گویم که هشت سال تمام،همه ی مردم ایران از کودک تا پیر همه ی سختی ها را با صبر و شکیبایی تحمل کردند تا مبادا دشمن یک وجب از خاکشان را تصاحب کند.

مشقت و سختی یعنی دستان پینه بسته ی یک مردکه بادستانی لرزان و قامتی خمیده برای خانواده خود و فرزندان خود  در باد و باران و کولاک و برف ،در افتاب سوزان کار می کند تا نانی حلال بر سر سفره ببرد.تا مبادا جلوی خانواده ی خود شرمنده باشد.سختی یعنی اتش نشان و پلیسی که جانخود و فداکاری خود جان عزیزانمان را نجات می دهند تا لبخند دوباره بر لبهای ما نقش ببندد.

سختی یعنی مادری که پیر می شود تا ما جوان شویم،در هنگام مریضی پرستار مان می شود.درهنگام غم،غمخوارمان می شود.در هنگام سختی تکیه گاهمان می شود.درهنگام خوبی و خوشی بالی می شود برای پرواز در اوج شادی

نتیجه گیری:سختی یعنی من و تو،یعنی با همدیگر و پشت هم قدم برداریم تا جامعه ایی بسازیم تا همه ی جهان در حیرت و حسرت بمانند.

سختی ها در زندگی می ایند و می روند مهم این است که ما در سختی ها بزرگ می شویم و تجربه کسب می کنیم.همیشه یادمان باشد قدر همه ی ادمهایی را که برای ما همه ی سختی ها را تحمل می کنندتا ما راحت و اسوده باشیم بدانیم

انشا معلم و تشابه به خورشید

خورشید نور خود را هنگامه ی طلوع، شروع می کند و غروب،ازدست می دهد؛ در افق ناپدید می شود؛ معلم نوری پایان ناپذیر دارد.

خورشید نور خود را در جان و کالبد طبیعت می زند، معلم نور خود را در وجود شاگردان می تاباند.  

خورشید در روز های بارانی اثری از نورش نیست ولی معلم نورش همیشگی و جاودان است.

خورشید نورش اگر فاصله و حایلی باشد انرژی ندارد ولی معلم نورش از فرسنگ هاهم میرسد؛ خورشید زمانی بالاخره نورش تمام می شود ولی نور معلم تمام نشدی است.

خورشید در روز های تیره و تار دیده نمی شود،تا زنگاری بزداید؛ ولی معلم، نورش همیشه پررنگ است و معلم فروغش در هرجا و مکانی که باشد، همان شکل همیشگی را دارد.

خورشید آسمانش همیشه آفتابی نیست؛ اما معلم آسمانی پر از لطف، محبت، صفا و روشنی است.

او هیچ گاه نورش تمام شدنی نیست و همیشه بعد از خودش، اثرش باقی است؛ ولی خورشید زمانی انرژی خود را از دست داده و خاموش خواهد شد.

معلم همیشه بدون منت نور می دهد، ولی خورشید در هوای ابری و بارانی نیست…

موضوع انشا اردوی دانش آموزی و نکات معلم

موضوع انشا اردوی دانش آموزی و نکات معلم

ما به مناسبت هفته سلامت، به یک اردوی دانش آموزی در دل طبیعت رفتیم تا با گیاهان دارویی که در اطراف شهرمان فراوان یافت می‌شود، آشنا شویم.

اردوی ما از صبح تا عصر بود برای همین هر کس ناهار و تنقلاتی برای خودش آورده بود تا ظهر در کنار هم ناهار بخوریم.

صبح زود راه افتادیم و حدود یک ساعت بعد رسیدیم.

دشتی بسیار سرسبز و خوش آب و هوا در کنار رودی زلال که تنها نفس در این هوا و نگاه کردن به طبیعتش حسابی سرحال مان می‌کرد.

وقتی رسیدیم ابتدا نشستیم و صبحانه خوردیم، بعد دسته جمعی با هم والیبال و بازی وسطی کردیم که خیلی خوش گذشت.

زمانی که نوبت آشنایی با گیاهان دارویی رسید، معلم ما که بومی همین محل بود، پیشاپیش ما قدم برمی‌داشت و هر گیاهی که می‌دیدیم را به ما معرفی می‌کرد و درباره خواص درمانی آن توضیح می‌داد.

ما با گیاهان گاو زبان وحشی، گیاه خاکشیر، بابونه، کتیرا، بارهنگ و بسیاری گیاهان دیگر آشنا شدیم و این برای همه ما بسیار جالب بود که بسیاری از این گیاهان را بارها در اطراف خود دیده بودیم اما به آن‌ها هیچ توجهی نداشتیم.

پس از آن بحثی درباره درختان پیش آمد و معلم ما تعدادی از درختان آن منطقه را نیز به ما معرفی کرد.

جالب بود که بسیاری از ما حتی تفاوت کاج و سرو را به درستی نمی‌دانستیم و آن‌ها را با هم اشتباه می‌گرفتیم!

اردوی دانش‌اموزی ما بسیار لذت بخش و البته بسیار مفید گذشت و باعث شد از آن به بعد دقت بیشتری به طبیعت و نعمت هایی که در دل طبیعت برای ما هست توجه بیشتری داشته باشیم. 

اشنا نامه ای محبت آمیز به معلم

سلام و عرض خسته نباشید به معلم مهربانم.

اول از همه از شما تشکر می کنم، ممنون که به ما درست خواندن و درست نوشتن را می آموزی، ممنون که برایمان از جانتان مایه می گذارید، ممنونم که با خوبی ها و بدی های ما سازش می کنید و این همه بدخلقی ها و غرور جوانی هایمان را تحمل می کنید. من زنگ انشاء را دوست دارم.

آن هم برای آن که غرق می شویم در خیال ها و رویاهایمان ودور می شویم از دنیای نابسامان این روزها، اما ای کاش به جای نوشتن در مورد پاییز و زمستان یا توصیف ضرب المثل ها کمی به ما چگونه صبر کردن در برابر سختی ها بگویید، درس زندگی دهید، کاش بگویید چطور بعد از شکست بار دیگر برخیزیم، کینه را از دل بیرون کنیم و جواب بدی را با بدی ندهیم و به جای آن نهال محبت بکاریم تا هم خودمان  از سایه اش بهره ببریم و به دیگران نیز میوه ی درختان را هدیه دهیم، می دانم شما رفتار و منش یک انسان محترم را دارید و با تمام رفتار و گفتارتان به ما همه ی این ها را می آموزید.

اما ای کاش آنقدر آن را برایمان مثل کودکی هایمان دیکته کنید تا در ذهن ما ثبت شود مثل همان جدول ضرب آن موقع ها که بعد از گذر سال ها هم می دانیم که فراموش نمی کنیم، شود آنقدر بنویسیم صبر که صبوری پیشه کنیم.

 آنقدر بنویسیم محبت که مهربانی کنیم و آنقدر بنویسیم امید که توکل کنیم. و باز ممنونم که وقت گران بهایتان را برای من گذاشتید و باز ممنونم که مهربانانه و مادرانه(پدرانه) به ما محبت می کنید.

انشایی زیبا با موضوع معلم

معلم عزیزم سلام

بیشتر ما دانش آموزان ازاین که رودر رو با معلم خود صحبت کنیم خجالت میکشیم.

بخصوص زمانی که قصد داریم از مهربانی ها ، محبت ها و زحمات بی دریغ او در دوران تحصیلی تشکر کنیم ، زبانمان بند می آید اما این دلیل بر این نیست که ما این همه فداکاری و ایثار و سخت کوشی شما معلم مهربان را قدر نمیدانیم . بلکه همیشه و همیشه حتی وقتی که با شیطنت ها و درس نخواندن هایمان تو را عصبانی میکنیم میدانیم که همه کارها و زحمات شما برای این است که ما آینده درخشانی داشته باشیم و برای خانواده و شهر و کشو خود فرد مفید و مهمتر از آن یک انسان واقعی باشیم.

انشا از زبان یک دانش آموز با معلم خود 

شاید خیلی از دانش آموزان رویشان نشود به معلم خود بگویند که او را دوست دارند و از زحمات بی دریغش سپاسگزار هستند اما همه ما دانش آموزان معلمان مهربان و تلاشگر و دلسوزمان را دوست داریم و از قدردان محبت ها و زحمت های او هستیم.

میدانیم وقتی به ما سخت گیری میکنی ، گاهی ما را دعوا میکنی ، امتحان میگیری و تکلایف سنگینی برای ما محیا میکنی به خاطر آینده خودمان است و شما همچون یک پدر یا مادر نگران آینده و خوشبختی و موفقیت ما هستید .

ما از همه زحمات و دلسوزی های شما ممنونیم و از خداوند میخواهیم اجز بزرگ معلمی را که به فرموده پیامبر اسلام شغل انبیا است را به شما ارزانی دارد.

نتیجه گیری : 

راست گفته اند که معلمی شغل نیست بلکه عشق است . چرا که اجر مادی شغل معلی با زحمات و سختی های آن قابل مقایسه نیست . معلم عزیزم تو را دوست دارم و تلاش میکنم فرد مفیدی برای جامعه خود باشم تا تلاش های شبانه روزی شما را جبران کنم.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا