انشا درباره طلوع خورشید؛ ۱۰ انشا زیبا برای مقاطع مختلف تحصیلی
نوشتن درباره اطراف و طبیعت به رشد ذهنیت و شناخت دانش آموزان از جهان کمک میکند. به همین دلیل در این بخش از سایت ادبی و هنری تک متن چندین انشا درباره طلوع خورشید را برای شما دوستان قرار دادهایم.
انشا در مورد توصیف منظره طلوع خورشید
مقدمه: از چرخش زمین به دور خودش شب و روز به وجود می آیند و ما هر صبح طلوع خورشید و هر غروب، پنهان شدن خورشید در پشت افق را می بینیم. هر صبح خورشید با تارهای طلایی موهایش بر پنجره می کوبد و هر شام خداحافظی کرده و در پشت کو های مغرب به مهمانی دعوت می شود.
بدنه: طلوع و غروب خورشید هر کدام را که نگاه می کنم، لذت می برم. طلوع پیغام صبح است و موجب شروع روزی تازه و پر انرژی که هر موجود زنده ای برای زندگی خوب و مفید تلاش می کند. با نور خورشید است که طبیعت و زندگی سر می گیرد و همه دنیا رقص شادی می کند.
آفتاب را که می بینم چه قدر بی توقع نور می دهد و با هیچ کس کاری ندارد. با طلوع بود که من آموختم که هر روز، روزی تازه است و هر صبح نوایی نوین. کاش مردم می دانستند که هر طلوع را باید شکر گزاری کرد و حساب آن روز را از روزهای گذشته جدا می کنم.
طلوع نعمت است و موجب شادی وافر است. غروب سرخ هم جذاب و دوست داشتنی است. وقتی به دور دست ها و سینه گسترده روز نگاه می کنم دخترک آفتاب را می بینم که موهایش سزخ شده و کم کم عشوه کنان به سمت افق می رقصد و می رود.
می رود تا چادر شب گسترده شود و مردم آرام گیرند و برای طلوع مجدد حاضر شوند. غروب که می شود خورشید هم عزم رفتن می کند تا در سرزمینی دور بزم روزرا رقم بزند. طلوع و غروب در کنار هم زیبا هستند، اگر طلوعی نباشد غروبی رخ نمی دهد و هر کدام به دیگری وابسته است.
نتیجه گیری: طلوع و غروب دو پدیده کاملا طبیعی هستند که بر اثر چرخش زمین به دور خودش رخ می دهد. خالق این همه بزرگی و رنگ و شکوه را شکر. خدای مغرب و مشرق و همه زمین.
انشا ادبی در مورد طلوع خورشید
مقدمه: نزدیک صبح است و کم کم پنجره رنگ عوض می کند و گنجشک ها هم جیک جیک زنان منتظر خورشید هستند و بر روی درخت بی قرار هستند. خورشید خانم با حلول سپیده صدق تور از رخ بر می دارد و نقش خود بر جهان آشکار می کند و روز آغاز می شود.
بدنه: طلوع و غروب را که می بینم، تنگ آسمان می ایستم و به هر دو نگاه می کنم. یکی طلایی و دیگری قرمز، یکی ناب و دیگری ناب تر، کاش روز بدمد و داستان زندگی از نو رخ دهد. خورشید زلف بیاراید و شانه و آینه به دست زندگی را جشن بگیرد.
کم کم بر ستیغ قله ها جشن نور است و گل و سبزه نفسی تازه می کنند. طلوع یادآور عشق است و زندگی و امید و غروب هم موجب شادی روح و آرامش درون. سرخی غروب را که خوب نگاه می کنم می بینم که بانوی طلایی آفتاب چگونه موهایش را ارغوانی می کند و به شب و ستاره هایش چشمک می زند.
کم کم روز خسته می شود و برا ی آرامش اهلش شب از راه می رسد. ستارگان خودنمایی می کنند و مهتاب هم غروب را باورمی کند. غروب و طلوع یک رویداد کاملا طبیعی است که رخ می دهد و ناشی از چرخش زمین است و خداوند هم در قران فرموده که روز برای کار و امرار معاش است و شب برای آسودن و آرامش.
پس باید در روز به تلاش و کسب روزی حلال پرداخت و در شب به خواب و استراحت پرداخت. طلوع را برای کار و حرکت به سمت زندگی بهتر و شب را برای اندیشه کردن و حل مشکلات فکری و ذهنی پرداخت. خورشید در طلوع یک رنگ دارد و در غروب رنگی دیگر، خالق زیبایی را برای این همه جذابیت شکر که در یک پدیده کاملا طبیعی خورشید چند رنگ در می آید.
بانوی زلف گستر روز را به رقص درای و شب را در سرزمینی دیگر به آرامش باش. خورشید ای دختر آسمان دنیا مشاطه را بخوان و خودت را تا همیشه آراسته کن و با غروب رنگ و سرخاب به روی بزن و بتاز تا انتهای شب.
نتیجه گیری: روز از پس طلوع می آید و ساعتها مهمان ماست تا کار و تلاش خود را بیافزاییم و شب از در دیگری می رسد تا استراحتی کرده و در حوالی شب با نور دل انگیز مهتاب بخوابیم و دمی بیاساییم.
مطلب مشابه: انشا درباره چهار فصل؛ ۱۲ انشا درباره بهار، تابستان، پاییز و زمستان
مطلب مشابه: انشا درباره جلسه امتحان (۹ انشا زیبا درباره آزمون دادن)
انشا زیبا درباره لحظه طلوع
مقدمه : با گردش زمین به دور خودش روز جایش را به شب می دهد و کم کم خورشید خرمن موهایش را جمع کرده و راهی افق می شود. روز بیرنگ شده و در حوالی غروب کمین می کند و با عشق شب را عاشقانه نگاه می کند.
بدنه: غروب خورشید یکی از بهترین رویدادهای طبیعی است که همه انسانها عاشقانه دوستش می دارند و برایش خاطره می نویسند. روز خسته به استقبال شب می رود و در گذرگاه افق به هم می رسند و دست در گردن هم غزل خداحافظی را می خوانند.افق کم کم خود آرایی می کند و برای مهمانی حاضر می گردد. چه قدر این لحظه های زیبا را دوست می دارم.
چه قدر زلف خورشید بی رنگ است و چه قدر هم بی رمق شده و خسته و بی تاب از تابش روزانه خود را به عشق می رساند. لحظه های پایانی روز است و هرکس با هر بهانه ای سلامی به غروب می کند و می رود. افق هم چراغانی شده و عاشقانه فریاد وصل سر می دهد. رگه های زلف سرخ و طلایی در هم بافته شده و کم کم چهره شفق نمایان می شود. شفق هم رنگ و رخی می نماید و می رسد از راه کاروان خورشید که خسته و منتظر استراحتی عمیق است.
رگه های رنگهای سفید و اخرایی و قرمز مخلوط شده و اندک اندک بوم نقاشی خداوند کامل می شود. چه قدر نقاشش ماهر بوده و چه اندازه به روز است. خدای رنگ های غروب و طلوع تو را سپاس، چه قدر خوب و متناسب نقاشی کرده ای و بزم شب آراسته ای
نتیجه گیری: غروب و طلوع و هر آنچه که رنگ زندگی دارد، همه از الطاف خداوند است که به ما بخشیده شده است. خدای مهربان و دانا و پر از مهر تو را با این همه زیبایی می سرایم و حمد می کنم و از تو طلب یاری می کنم.
انشا درباره طلوع خورشید
مقدمه انشا در مورد طلوع و غروب خورشید : غروب خورشید یک پدیده کاملا طبیعی است که با چرخش زمین اتفاق می افتد. غروب را که نگاه می کنم برایم زندگی از نو شروع می شود.
بدنه: تماشای غروب خورشید به من نور زندگی می بخشد، چگونه است که خورشید گرم این گونه به سردی می گراید و همه چیز سرخ می شود، چگونه است که روزهای گرم به سردی عجیبی منتهی می شود و هیچ کس یارای تغییرش نیست. غروب زیبای خورشید یک پدیده زیبا و خواستنی است که در ان لحظه من پر پرواز می یابم و می توانم به اوج برسم. غروب را در دریا که نگاه کنم، همه چیز برایم دوچندان زیبا می شود، کم کم روز به انتهای خود می رسد و کوله بارش را می بندد.
کوله بارش همه نور و سبزی و شادی بوده و من به چشم خود می بینم که گرمی و روشنی روز به ما زندگی می بخشد، شب هم از راه می رسد تا دمی بیاساییم و زندگی از سر گیریم. غروب را که می بینم خوشحال می شوم، سوسوی ستارگان و مهتاب و درخشش خوشه پروین همه با غروب خورشید مهیا می شود و من هم با عشق تمام در این فضای روحانی قرار می گیرم. وقتی خوب فکر می کنم می بینم که خورشید و همه ستارگان با دعوت نامه خورشید از راه می رسند و هیچ وقت این بزم پایان ندارد. خورشید مانند بانویی مو طلایی شروع به رفتن می کند و باد هم آرام آرام بدرقه اش می کند و من هم نگاه می کنم.
غروب با چادر سرخش و بزم مهتابش بسیار زیبا و خواستنی خواهد بود. کم کم ستاره های دور و نزدیک هم از راه می رسند و محفل آراسته می شود. خدای زیبایی ها مهماندار است و همه آنچه که در محفل است از الطاف بی کران اوست. خدای بزرگ تو را برای این همه زیبایی شکر و سپاس. با غروب ملایم خورشید مردم هم کم کم به محل امن خود رفته و برای استراحت آماده می شوند.
نتیجه گیری: خدای مهربان و دانا تو با غروب خورشید به ما فرصت زندگی مجدد می دهی و ما در جوار آرامش صبح روزی دگر را آغاز می کنیم. غروب را در دفتر شعرم قاب کردم و برای همیشه درس بندگی و عشق آموختم. ای خدای تمام حوادث و رویدادها، من تو را چون چشم و جانم دوست می دارم و می ستایم.
مطلب مشابه: انشا درباره راستگویی و صداقت / ۱۰ انشا برای پایه های مختلف
مطلب مشابه: انشا در مورد ماه (۱۰ انشا کوتاه و بلند درباره ماه زیبا)
انشا طلوع خورشید
همه ما میدانیم که هر روز صبح خورشید به آسمان میآید که به آن طلوع گفته میشود. طلوع خورشید یکی از زیباترین مناظر است. با تمام شدن شب، صبح با طلوع خورشید آغاز میشود.
اگر در یک صحرا یا کنار دریا باشید میتوانید با بیدار شدن در سحر و پیش از طلوع آفتاب لحظه به لحظه بالا آمدن خورشید از شرق آسمان را ببینید و لذت ببرید. در ابتدای طلوع خورشید شبیه به یک توپ نارنجی بزرگ است که میتوان به آن نگاه کرد اما به مرور که خورشید به وسط آسمان برسد دیگر نمیشود مستقیم به آن نگاه کنیم.
اما این طلوع زیبا چگونه اتفاق می افتد؟
زمینی که ما روی آن زندگی میکنیم یک کره است. سیاره زمین به دور خورشید میچرخد و هم زمان که در حال گشتن به دور خورشید است دور خود نیز میچرخد این حرکت بقدری کند هست که ما آن را احساس نمیکنیم.
در علم جغرافیا به این گردش زمین به دور خود حرکت وضعی میگویند. از آنجا که خورشید یک ستاره ثابت در آسمان است با گشتن زمین به دور خود شب و روز پدید میآید. این چرخش بر خلاف عقربههای ساعت است به همین دلیل خورشید همیشه از سمت شرق طلوع و در غرب غروب میکند.
در این حالت وقتی در جایی از کره زمین مثلا ایران خورشید طلوع میکند، در قسمت مقابل در کره زمین مثلا آمریکا، شب آغاز میشود. به این دلیل که ایران در لحظه طلوع رو به روی خورشید است و به دلیل گرد بود زمین نور به قسمت مقابل آن نمیرسد و آن قسمت تاریک و شب است. به فاصله بین تمام شدن شب و طلوع خورشید سحرگاه میگویند. زمانی که آرام آرام زمین به سمت خورشید میچرخد و نور خورشید کم کم آسمان را روشن و روشنتر میکند.
طلوع خورشید در قطبهای زمین کمی متفاوت است. در قطبهای شمال و جنوب کره زمین معمولا ۶ ماه از سال هوا به طور کامل روشن نمیشود و در ۶ ماه از سال نیز هوا به صورت کامل تاریک نمیشود. علت علمی آن زاویه داشتن چرخش زمین است در ۶ ماه اول سال قطب شمال به سمت خورشید قرار دارد و در ۶ ماه دوم سال قطب جنوب همزمان با چرخش زمین به دور خود روبه روی خورشید قرار میگیرد. و اصطلاحا میگویند ۶ ماه شب و ۶ ماه روز است.
با این حال در همه جای دنیا با طلوع خورشید، روز آغاز میشود و زندگی مردم به جریان میافتد. طلوع خورشید و این نظم در آفرینش شب و روز توانایی و قدرت خداوند را ثابت میکنند. هر صبح طلوع خورشید به ما فرصت آغاز کردن دوباره زندگی را میدهد و هر روز به ما یادآوری میکند که هیچوقت برای قدم برداشتن و شروع کردن دیر نیست.
انشا بسیار ادبی طلوع خورشید
دریا یکی از الهام بخش ترین مخلوقات خداوند است، سراسر زیبایی، لطافت، بزرگی و آرامش … دریا که می گویی همه ذهنت را رنگ آبی دربرمی گیرد و گویی آبی نیلگون از لابه لای ذهنت به دهان و در میان کلمات جریان پیدا می کند.
دریا منشا حیات است و مظهر زندگی. تماشای اولین تلالو خورشید صبحگاهی و تلاقی پهنای طلایی آسمان و آبی دریا هنگام طلوع آفتاب بسیار شگفت انگیز است و حیرت انگیزتر از آن لحظه غروب است، زمانی که آسمان سرخگون و دریای نیلگون با خورشید وداع می کنند و در این لحظات پر احساس، کمتر کسی است که در دل و در برابر خالق با عظمت این همه زیبایی سر تعظیم فرود نیاورد!
نشستن در ساحل دریا و خیره شدن به امواج کوچک و بزرگی که پشت سر هم می آیند و می روند یکی از دوست داشتنی ترین کارهای دنیاست، وقتی در سکوت به صدای موج ها گوش می کنی به نظر می رسد دریا می خواهد با تو حرف بزند و داستان هایی از گذشته های دور برایت تعریف کند، از کشتی هایی که از صدها سال پیش در دل آن رفت و آمد کرده اند.
دنیای زیر آب دریا نیز سرشار از شگفتی هاست، گیاهان دریایی، لاک پشت ها، هشت پا و ماهیان رنگارنگ بزرگ و کوچک که گویی شهروندان یک سرزمین پر رمز و راز هستند و به زبان دریا با هم سخن می گویند.
گاهی به این فکر می کنم که همه آن هایی که درباره دریا و موجودات دریایی تحقیق می کنند، همه عکاسانی که از دریا در لحظات طلوع و غروب خورشید عکس می گیرند، همه ملوانانی که در سکوت دریا شب ها و روزها را گذرانده اند و به پهنه بی کران آن خیره شده اند، همه آن هایی که در ساحل دریا ایستاده و لحظاتی به آوای آن گوش داده و نسیم دریا گونه های شان را نوازش کرده است ….
همه و همه مگر می شود یک لحظه با دریا باشند و از خالق بی همتای آن غافل؟!
توصیف زیبایی های دریا و ساحل
دریا را دوست دارم چون بسیار وسیع و زیباست. زمانی که کنار این آبی بی کران می نشینی و به موج هایش نگاه می کنی که آرام به ساحل می خورند آرامش می گیری.
رنگ زیبای دریا انعکاسی ست از آسمان و این آسمان است که رنگ آبی اش را به دریا هدیه می دهد. آسمان و دریای آبی رنگ و یک خط افق که در آن جا این دو به هم می رسند.
می توانی هر غروب و طلوع در ساحل بنشینی و تماشا کنی و ببینی که چطور غروب ها خورشید رخت زیبای قرمز و نارنجی اش را از روی دریا جمع کرده کم کم در افق پنهان می شود و طلوع هر صبح دوباره آن را روی قطره قطره ی آب دریا پهن می کند.
دوست دارم دریا و ساحلش را با تمام وجود حس کنم. کنار دریا که هستم بدون کفش روی شن های ساحل می دوم، شن های گرم شده با نور خورشید پاهایم را نوازش می کند و احساس خوشایندی به من دست می دهد. ساحل های شنی را بیش تر از ساحل های صخره ای دوست دارم. انگار در ساحل های شنی به دریا نزدیک تر هستم .
کنار دریا که هستم چشمام را می بندم و صدای موج ها را گوش می کنم که از دورها می آیند و کم کم به ساحل می رسند و باز همین کار تکرار می شود و این صدای پر از آرامش را در خاطرم می سپارم.
فکر می کنم که هزاران موجود دریایی در اعماق دریای زیبا زندگی می کنند، اگر من هم می توانستم در دریا زندگی کنم زندگی ام چگونه بود؟! شاید من شبیه پری دریایی بودم. شاید هم پری دریایی انسانی بوده که دوست داشته در دریا زندگی کند و به همین خاطر یک روز به دریا رفته و دیگر برنگشته و تبدیل به افسانه شده است.
انشا تضاد طلوع و غروب خورشید
هر پگاه، آفتاب عالم تاب از مشرق زمین طلوع می کند و بی هیچ گونه چشم داشتی، از گوهر وجودی خود می کاهد و پرتو های پرمهرش را، بر سر مردمان این کره خاکی فرو می ریزد.
می گویند انسان تا چیزی را از دست ندهد، ارزشش و احساسات درونی خود را درباره آن نمی فهمد؛ مگر اندکی از افراد آگاه. این گونه است که آفتاب طلوع می کند، ولی ما حتی سری بالا نمی بریم تا پاسخ صبح بخیر او را دهیم؛ اما او می تابد و می تابد و می تابد تا آنجا که پیمانه روزانه اش پر می شود و درمی یابد که به هنگامه غروب، قریب گشته است، می رود تا پشت کوهی، از دیدگانمان محو گردد.
آن هنگام که آفتاب قصد رفتن می کند؛ آدمی تازه از خواب غفلت بیدار می شود و در می یابد که عشقی نهان؛ به آن گوی آتشین در وجود خود داشته، بی آن که خود بداند. آن وقت است که انسان لحظات پایانی را غنیمت می شمارد و خود را در آغوش بانویی مهربان و زیبا، به نام ساحل می اندازد تا بتواند از پشت پرده اشک، نظاره گر رفتن معشوقه خود باشد. دریغا که زود دیر می شود.
اما همان طور که گفتم، برخی افراد از اسرار دل خود آگاه اند و حتی می دانند درد دل خورشید را که این است « من که امروز مهمان توام فردا چرا؟» وکار امروز را به فردا نمی افکنند، دل را به دریا می زنند و پیش از رخ نمایی معشوقه، در بالای کوهی بلند، بر سر راه او می نشینند، به مشرق چشم می دوزند و بعد از طلوع، پرتو های صبحگاهی آن شهاب ثاقب را،با هر نفس می بلعند. این گونه انسان ها در پایان روز و هنگام غروب بسیار شاد و مسرور اند؛ چرا که قدر آن روز را دانسته اند و احساسات خویش را پیش از پایان روزی که دیگر باز نخواهد گشت ابراز کرده اند.
داستان طلوع و غروب استعاره ای از زندگی ما انسان ها ست. تمام عمر خود را پی خوشبختی می دویم، بی آن که نیم نگاهی به آدم های اطراف خود داشته باشیم، بی آن که تشکری زبانی از برای حضورشان کنیم. این گونه است که ما هرگز عشق خود را به خورشید های زندگی مان ابراز نمی کنیم، تا آن هنگام که عزیزانمان در حال غروب از آسمان زندگی اند، آن گاه از خواب غفلت بیدار می شویم و با اشک و آه پایان عمر عزیزانمان را نظاره می کنیم. اما هستند افرادی که تا هنگامی که در پرده سیاه تنهایی محصور نشوند، قدر آفتاب های زندگیشان را در نمی یابند.
حواسمان باشد که زود دیر می شود؛ طلوع و غروب از آن چه که فکر می کنید به یک دیگر نزدیک تر اند.
مطلب مشابه: انشا درباره شغل آینده (۱۲ انشا درباره مشاغل مختلف)