انشا با موضوع درخت (۱۰ انشا درخت پایه های مختلف تحصیلی)
چندین انشا با موضوع درخت را در این بخش از سایت ادبی تک متن برای شما دوستان آماده کردهایم. این انشاها را میتوانید تغییر داده و یا با ایده گرفتن از آنها، انشا جدیدی نوشته و تحویل کلاس دهید. با ما باشید.
جدول محتوا
انشا از زبان درخت
ابتدا یک دانه بودم، مردی مهربان من را داخل زمین گذاشت، باران آمد، مرا سیراب کرد و خورشید با گرمای دستان مهربانش هر روز من را نوازش می کرد.
یک روز احساس کردم دلم می خواهد از خاک بیرون بیایم، فصل بهار رسیده بود و من هم جزئی از زیبایی های آن فصل شدم. سرم را بیرون آوردم و اولین نسیم خنک بهاری با شادی به من خیر مقدم گفت!
آن مرد مهربان هم به خوبی از من مراقبت می کرد، هر چند روز به من آب می داد و علف های دور و بر من را از سر راهم برمی داشت.
شادی فصل بهار آن قدر به من انرژی داد که تا چشم به هم زدم دیدم چقدر بزرگ شده ام. من یک نهال شاداب و زیبا بودم و همیشه با خودم فکر می کردم آیا همه آدم ها مانند آن مرد مهربان، خوب هستند؟
حالا که چند سال از آن روز می گذرد و آن دانه ضعیف به درخت تنومند با برگ های انبوه و شاخه های فراوان تبدیل شده انسان ها را بهتر شناخته ام!
من در تابستان شاخ و برگ هایم را همچون چتری بر سر انسان ها باز می کنم تا نور و گرمای خورشید آن ها را آزار ندهد، انسان ها از میوه های خوشمزه من می خورند و در کنار من به تفریح و استراحت می پردازند.
اما همین آدم ها بسیاری اوقات من را اذیت می کنند، آن ها از شاخه های من آویزان می شوند و برای چیدن چند میوه بازوانم را می شکنند.
گاهی در کنار سایه من آتش روشن می کنند و با بی توجهی باعث سوختن تنه و شاخه هایم می شوند و بعضی از بچه ها با چاقو به جانم می افتند و با حک کردن روی تنه های من، مرا زخمی می کنند.
آدم های بزرگ تر گاهی شبانه و پنهانی به من و دوستانم حمله می کنند. آن ها تاکنون بسیاری از دوستانم را تکه تکه کرده و چوب های آن ها را به کارخانه ها برده اند.
با وجود همه این ها، من هنوز هم به وظیفه ام در مقابل انسان ها توجه می کنم، به آن ها خنکی و سرسبزی و میوه های خوشمزه می دهم و آن ها در عوض چه می کنند؟
امیدوارم انسان ها نیز کمی به فکر ما درختان باشند زیرا حضور درختان برای سلامتی و زندگی خود انسان ها نیز فایده های زیادی دارد.
مطلب مشابه: انشا درباره جنگل / ۱۲ انشا جنگل برای پایه های مختلف
مطلب مشابه: انشا با موضوع آدم فضایی؛ 12 انشا جدید برای مقاطع مختلف
انشا با موضوع درخت
متن انشاء :
چقدر شگفت انگیز است داده های خداوند..
قدرت خداوند را بیشتر مشاهده می کنیم.و چقدر هیجان انگیز است.
به درخت رو به رو نگاه میکنم.درخت افتاده بر روی زمین ریشه هایش در ابرها فرو رفته است. ریشه هایش در اسمان در ذکر و ثنای خداوند است. با تمام وجود خداوند را ستایش میکند. و در حال حمد و ثنای اوست.
و هر چه میگذرد بالا و بالاتر میرود.و دست هایش را بیشتر به عرش میبرد. و پیوسته در حال مناجات با معبود است.
برگ هایش را میبینم که چطور فروتن و متواضع در حال سجده اند و نیایش خدای بی همتا را به جا می اورند.
درخت شاخه هایی پر از برگ را در روی زمین گسترانیده و ریشه هایش همچون مار در هم پیچیده است. و در داخل ابر ها فرو رفته ..
ریشه های قطور درخت گویا با یکدیگر مسابقه گذاشته اند تا ببینند کدام یک زودتر به خدا میرسند. با نیروی هر چه تمام تر و با سرعت بی اندازه در شتابند تا به اسمان برسند.
جای ریشه و برگ های درخت عوض شده است.
و ریشه درخت که همیشه در قعر زمین قرار داشته الان در اسمان هاست.
پس از این درخت میتوانیم درس بگیریم همان گونه که این درخت وارونه شده و جای ریشهبا شاخه ان عوض شده دنیا هم اینگونه است.
وقتی پرنده ای زنده است مورچه را میخورد .وقتی میمرد مورچه ها اورا میخورند .زمان و شرایط در هر موقعیتی میتواند تغییر کند یک درت میلیون ها چوب کبریت میسازد. ولی تنها یک چوب کبریت برای سوزاندن میلیون ها جنگل کافیست.
پس اگر روزی قدرتمند بودی و همانند شاخه های درخت در عرش صعود کردی یادت نرود که دنیا در چرخش است .
و خداوند از تو قدرت مند تر……..
و ممکن است روزی در زیر قرار بگیری ..
پس همیشه خوب باش و خوب زندگی کن………………………
انشا دینی و مذهبی درباره درخت
درخت یكی از زیباترین مظاهر خلقت و جلوه ای از تجلیات آفریدگار عالم است.
درخت نماد آبادانی و شاخص سبزی و خرمی و مظهر زندگی و باعث تلطیف هوا و موجب آسایش و رفاه مردم و صفا و پاكی طبیعت می باشد.
در دین مقدس اسلام، بنابر آیات و روایات و سیره معصومین(ع) می توانیم به نقش و اهمیت این نعمت و موهبت عظیم پروردگار عالم پی ببریم.
بر اساس آیات قرآن، یكی از مواهب و نعمت های خداوند در آخرت و یكی از ویژگی های بهشت كه در آیات كریمه و روایات شریفه بارها به آن اشاره شده است، درخت می باشد:« در بهشت باغ هایی وجود دارد كه از زیر درختانش نهرها جاریست».
در میان این درختان بهشتی، درختان میوه نیز وجود دارد، میوه هایی كه به تعبیر قرآن « و فاكهه مما یتخیرون » است.
بسیاری از پیامبران و امامان معصوم (ع) ما كشاورز و باغدار بودند و خود با دست خود به کاشت و برداشت درختان اقدام می كردند و به این وسیله در عمران و آبادانی زمینی كه خداوند به آن امر فرموده، اهتمام می ورزیدند، مثلاً حضرت علی(ع) چندین نخلستان را با دست مبارك خود احداث كرد و یا امام محمد باقر (ع) در کاشت درختان و كشت و زراعت حتی در گرمای تابستان، كوتاهی نمی فرمود.
پیامبر عظیم الشان اسلام (ص) نیز علاوه بر دامداری و تجارت، به کشت درختان و زراعت اقدام می فرمود و در حفظ درختان، حتی در جنگ با دشمنان و اشغال سرزمین آنها، به سربازان اسلام تاكید می فرمود.
در اهمیت درخت و درختكاری همین بس كه در روایتی معتبر از یكی معصومین (ع) منقول است كه: «حتی اگر دیدید قیامت بر پا شد و شما مشغول كاشتن درختی بودید، ازاین عمل نیك خود دست برندارید». و این نشانگر تاكید و توصیه اولیای اسلام به حفظ و حراست از درختان و اهمیت درختكاری است. گرچه متاسفانه با پیشرفت تكنولوژی، تخریب جنگل ها و نابودی درختان رو به افزایش است، اما جای خوشبختی است كه بشر امروز به این عمل زشت خود اقرار دارد و سازمان هایی را برای حفظ و حراست و گسترش پارك ها و ازدیاد درختان به وجود آورده است.
در کشور ما نیز در حفظ و حراست درختان و جنگل ها كوشش های چشمگیری انجام گرفته، از جمله هر ساله ۱۵تا ۲۲اسفند ماه به عنوان هفته درخت و درختكاری اعلام شده و مردم و دولت به انجام این امر مهم مبادرت می ورزند.
مطلب مشابه: انشا درباره ضرب المثل؛ 3 انشا درباره ضرب المثل های معروف
مطلب مشابه: انشا کتاب پایه های مختلف (14 انشا با موضوع کتاب خوانی)
انشا درباره فواید درخت
برای پی بردن به اهمیت درخت و درختکاری و نقش آنها در حفظ طبیعت و زندگی انسان ، تعدادی از فواید آن را برای شما بیان می کنیم:
۱- طبیعت بدون درخت، ناموزون و زشت می گردد. وجود جنگل و درخت در صحنه طبیعت و زندگی انسان، باعث زیبایی، شادی، سبزی، آسایش، رفاه، صفا، پاكی و طراوت می شود.
۲- درختان نبض زمین هستند و مایه حیات انسان و حیوان و حتی بعضی از گیاهان، زیرا درختان با جذب گازهای سمی از جمله دی اکسید کربن و تولید اكسیژن كه یكی از اساسی ترین نیازهای حیات انسان و حیوان است، باعث دوام حیات انسان و سلامت چرخه طبیعت می شوند. كمبود درختان و تخریب و نابودی جنگل ها به ویژه در این عصر دود و زندگی ماشینی، موجب انقراض نسل انسان و حیوان خواهد شد.
۳- برگ و شاخه های درختان بخش مهمی از تغذیه حیوان و گاه انسان را فراهم می سازند و در تولید گوشت مصرفی انسان ( با تغذیه دام ها از گیاهان) نقش اولیه را دارند.
۴- میوه بسیاری از درختان مورد استفاده انسان و حیوان است، به طوری كه می تواند در تغذیه انسان و تأمین ویتامین های مورد نیاز او تأثیر به سزایی داشته باشد. در فواید گیاه و گیاه خواری در دستورات پزشکی و حتی دینی توصیه های زیادی شده است.
۵- چوب درختان در صنایع چوب بُری و تأمین بخش مهمی از وسایل مورد نیاز زندگی انسان نقش اساسی دارند.
۶- درختان می توانند در جلوگیری از فرسایش خاك کشاورزی و مفید زمین در هنگام سیل نقش مهمی داشته باشند.
۷- درختان در تغییر و تبدیل آب و هوا و اعتدال آن نقش به سزایی دارند. تشكیل جنگل و توسعه آن، نه تنها تاثیر اساسی در روند آب و هوا دارد، بلكه در حشر و نشر پرندگان، چرندگان و دیگر حیوانات اهلی و وحشی و نهایتا تعادل در چرخه طبیعت نقش ارزنده ای دارد.
۸- سایه و ریشه ی درختان، در حفظ و رشد گیاهانی كه نمی توانند ریشه ی خود را برای جذب آب به اعماق زمین بفرستند و یا طاقت تحمل تابش مستقیم نور خورشید را به ویژه در فصل گرما و تابستان ندارند و یا نمی توانند در مقابل باد و باران های تند مقاومت نمایند، تأثیر به سزایی دارند.
۹- در فصل پاییز كشاورزان، باغداران و گل و گیاه كاران از كود ساخته شده از انبوه برگ درختان استفاده لازم را می نمایند.
در پاییز، انبوه برگ ریخته شده از درختان می تواند «ابركود» متراكمی بسازد كه هوموس یا سیاخاك (گیاخاك) نامیده می شود. این ماده خاصیت «گلوئیدی» دارد و نگهداری آب توسط خاك را افزایش می دهد. هوموس، مواد معدنی خاک را نیز جذب می کند و از هرز رفتن آنها جلوگیری می نماید. لذا هوموس را با خاك مخلوط می كنند تا مواد مغذی ضروری برای رشد گیاه را تأمین نماید.
۱۰- بسیاری از درختان از قدیم الایام، در صنعت داروسازی و عطاری و حتی به دست آوردن نوعی چسب مورد استفاده قرار می گیرند، مثلا بهترین ماده ضدعفونی كننده از برگ درخت سدر و سنجد، بهترین رنگ مو از درخت حنا، بهترین مواد خوشبوكننده از چوب درخت عرعر و بهترین نوع عطر برای رفع خستگی در كارگاه هایی كه می خواهند ظرفیت تولیدی شان را بالا ببرند، از درخت سرو به دست می آید.
انشا درخت
درختان هم یک نوع موجودات زنده هستند و خوبی های فراوانی دارند مانند تصویه کردن هوا و زیبایی کردن آن منطقه و سایه البته برای بعضی ها هم خوبی نوشتن یاددگاری که این کار بسیار ناپسند است.
من یک درخت تنومند بودم با شاخه ای درشت و برگ های سبز رنگ. من کنار دوستان و همسایگانم به خوبی زندگی میکردیم و در روز ها چند نفری زیر سایه ی ما استراحت میکردند و به ما آب میدادند.تا این که سالها گذشت و من پیر شدم و چند انسان آمدند من را قطع کردند و در ماشین خودگذاشتند و مرا به یک محل بزرگ بردند روی درب ورودی آن محل نوشته بود کارخانه ی چوب بری.من ترسیده بودم اما کمی هم خوشحال ، خوشحالی خود را میدانم برای چه بود… و مرا روی دستگاه چوب بردی انداختند و قطعه قطعه ام کردد و بخشی از قسمت هایم را به کارخانه ی کاغذ سازی و بیشتر قسمت هایم را به کارخانه ی ایی بردند که قسمت های بدن من را به هم با میله ایی آهنی میچسباند.
و من از شدت ترس به خواب رفتم وقتی بیدار شدم دیدم در اتقاقی هستم نگاهی به خودم کردم و لبخندی زدم و گفتم: چه میز خوشگلی شده ام و نگاهی به کنار خود کردم چند ها میز دیگر را دیدم و با آن ها گفت و گو کردم که شما اهل کجایید و …
تا بعد از مدتی مرا به ساختمانی بزرگ بردند کار میز های قدیمی.از آنان پرسیدم که من کجا هستم گفت شما در مدرسه ایید و به داش آموزان خدمت میکنید و سهمی در آینده ی کشور دارید و باید به خودمان افتخار کنیم من خیلی خوشحال شده بودم اما تا این که یکی از آنان گفت باید رنج های زیادی را تحمل کنی که بعد از گذشت روز ها به آن ها عادت میکنید.
از اون پرسیدم چه رنجی؟
او گفت داش آموزانی هستند که دوست دارند روی ما خط بکشد و نقاشی بشکند آیا میتوانی این ها را تحمل کنی؟
من به اون گفتم آری من پیر شده ام و از پس مشکلات زیادی برآمده ام و برای آینده ی کشورام هر سختی را تحمل میکنم.
تا این که مدرسه ها شروع شدند و دانش آموزان میزهای خود را انتخاب کردند.و میز هم خیلی خوشحال و کنجکاو بود زیرا زندگی اش از این به بعد برای دانش آموزانی بود که سرمایه کشور هستند و هر سال با شور و کنجکاوی منتظر دانش آموزان جدید تری
انشا از زبان درخت سیب
سلام من یک درخت سیب هستم و در باغی بزرگ از درختان سیب زندگی می کنم. من در اینجا دوستان زیادی دارم که باآن ها صحبت و بازی می کنم.دوستان من همانند خودم درخت سیب هستند و در این باغ بزرگ در میان ما هیچ غریبه ای وجود ندارد.
تابستان فرا رسیده بود.و صاحب باغ برای جمع آوری سیب به باغ آمد.صاحب باغ به بالای درختان می رفت و سیب ها را برداشت می کرد.
هر روز تابستان این روند ادامه داشت و روز ها گذشت تا بالاخره میوه های باغ تموم شد البته دیگر اواخر تابستان بود و تقریبا فصل زیبای پاییز فرا رسیده بود.
در یکی از روز های سرد پاییزی یک مرد به همراه صاحب باغ وارد باغ شد و پس از چند دقیقه حرف زدن, آن مرد غریبه از صاحب باغ دور شد و به طرف ماشینش رفت.
آن مرد غریبه پس از رسین به ماشین خود صندوق ماشین را باز کرد و اره برقی بزرگی را خارج کرد. در همان لحضه ترس و وحشت به جان همه ی درختان باغ افتاد چون فهمیده بودیم که آن مرد برای قطع کردن ما آمده است.
این کار واقعا نامردی بود زیرا ما به آنها اکسیژن و سیب می دادیم اما حالا آنها میخواهند ما را قطع کنند در هر لحظه یکی از دوستانم جانشان را از دست می دادند و این خیلی برای من دردناک بود.
سرانجام نوبت به من رسید از ترس داشتم می لرزیدم ناگهان صاحب باغ به آن مرد چیزی گفت و آن مرد به طور حیرت انگیزی از قطع کردن من منصرف شد. من از خوشحالی می خواستم که بال در بیاورم ولی یادم افتاد که دیگر دوستی ندارم و بسیار ناراحت شدم.
فردای آن روز صاحب باغ به باغ آمد و دانه هایی را به زمین کاشت. آن دانه ها روز به روز بزرگتر و بلند تر می شدند و من هر روز با یکی از آنها دوست می شدم و اینطور شد که من دوباره دوستان جدیدی پیدا کردم.
مطلب مشابه: انشا خوشبختی؛ 7 انشا جدید و زیبا درباره حس خوشبختی و شادی در زندگی
مطلب مشابه: انشا درباره ورزش؛ 10 انشا زیبا درباره ورزش و فواید آن
انشا از زبان درخت با مقدمه و نتیجه گیری
مقدمه: درخت ها یکی از مهم ترین عنصر های زندگی در کره خاکی هستند، آن ها کار مهمی را در قبال ما انجام می دهند و آن هم تولید اکسیژن است که دلیل زندگی ماست،
وقتی تنفس می کنیم در واقع این اکسیژن را به سمت ریه های خود می کشیم و باعث می شود که ما بتوانیم زندگی کرده و ادامه حیات بدهیم. پس اگر لحظه ای نباشد قطعا تنگی نفس و پس از آن نیز مرگ در انتظار انسان خواهد بود.
تنه انشاء: ما درختان شکل ها و گونه های زیادی داریم، از درخت های میوه هایی چون: سیب، انار، پرتقال، خرما گرفته تا درختانی که ظاهری زیبا دارند، مانند کاج و…
هر کدام از ما قطعا فواید زیادی برای زندگی انسان ها داریم و در صورتی که تعدادی از ما در یک منطقه قطع شود قطعا اتفاقات خوشی در انتظار این مردم نخواهد بود.
همواره شما به عنوان اشرف مخلوقات باید به ما اهمیت ویژه ای بدهید، درختکاری باعث احیای مجدد ما می شود، البته سال ها طول خواهد کشید که به بار نشسته و فایده ای برای محیط اطراف خود غیر از اکسیژن داشته باشیم.
از یاد نبرید که تنوع ما در کشور های مختلف جهان باعث شده که از ما به عنوان یکی از مهم ترین رکن های زندگی و حیات موجودات مختلف نام ببرند.
شما می توانید بجای قطع درختان جوان، فرسوده ترین ها و پیرترین ها را قطع کنید و صد البته که بهتر است بجای قطع هر درخت صد ها درخت را مجددا به دل خاک بسپارید.
نتیجه گیری: ما درختان باعث زندگی بسیاری از موجودات زنده هستیم، در واقع حیوانات و پرندگانی از ما برای بقا استفاده می کنند،
از پرنده های مختلف که در فصل سرما به ما پناه می آورند تا شما انسان ها که در سایه ما می توانید ساعت ها استراحت کنید و از میوه های ما برای کسب نیرو استفاده کنید.
ما فواید زیادی برای شما داریم، با کاشتن مجدد تعداد زیادی درخت، کره زمین را از مرگ حتمی نجات دهید.
خاطرات یک درخت کهنسال
نهالی بیش نبودم وقتی برای اولینبار دستی من را برداشت و در دل خاک نشاند. باران آبم داد و با وزش باد به رقص درآمدم. صدها بهار و تابستان و پاییز و زمستان را گذراندم. صدها بار در بهار برگ دادم و در تابستان میوه و در پاییز زرد شدم و در زمستان بیبرگ. و باز بهار برگ دادم و ….
درختان دیگری نیز در این حوالی بودند. هرکدام چندسالی زیست کردند و بعد فرسودند و با وزش باد درهم شکستند. جایشان دوباره جوانهای سبز شد و اگر شانس میآورد قدی میکشید. کمی آنطرفتر در همسایگیم درختی بود بلند و تنومند. چندی پیش کسی آمد در زیر سایهاش آتشی روشن کرد. آتش به جانش افتاد و دیگر نفس نکشید. برگ نداد. سبز نشد.
آدمهای زیادی زیر سایه من آرمیدهاند و دستهای زیادی از دامن من میوه چیدهاند و تیزیهای بسیاری تنم را رنجانده است. تنم پر است از خاطرات و اسامیها و یادگاریهای کسانی که شاید هیچوقت دیگر ندیدمشان. دقیق خاطرم نیست که در چند عکس دست در گردن آدمها انداختم و خاطرهای ثبت کردم و چند نفر با برگ و شاخههای من آتشی روشن کردند و مدتی تن آسودند. شیرینی میوههایم را چند نفر چشیدند و شاخههایم سنگینی چند نفر را احساس کرده است.
عاشق وقتهایی بودم که طنابی را به دست میگرفتم تا کودکی تاب بازی کند. عاشق و معشوقی دورم بچرخند و فیلمهای هندی را به سخره بگیرند. دلم میگرفت وقتی کسی به تنم تکیه میداد و بغضش میشکست. یا آدمهایی که میآمدند و میرفتند و هرآنچه آورده بودند را کنارم به جا میگذاشتند. بعضیها آنقدر دوست داشتنی بودند که آرزو میکردم کاش من هم میتوانستم همراهشان بروم. گاهی هم دلم میخواست پا داشتم و دور میشدم از سکوت دشت. میرفتم و در حیاط خانهای جا خوش میکردم و همدم تنهاییهای پیرزنی میشدم.
پیشترها آسمان این حوالی آبی بود و صدای پرندهها غالب. اما چندیست صدای ماشینها و آدمها هرروز دارد نزدیک و نزدیکتر میشود. ماشینهای سنگین میآیند و میروند و خاک را میکوبند. هرروز صدای اره برقی بلند میشود و رعشه بر تنم میاندازد. هرشب خواب میبینم تنم را به آغوش اره سپردهام و جسدم را بار کامیون میکنند.
دیروز مردی با ارهای در دستش روبرویم ایستاد. سری بلند کرد و قامت بلند و خمیدهام را نظاره کرد. تمام کابوسهایم داشت تعبیر میشد. اما ناگهان کسانی آمدند و دورم حلقه زدند و مانع آسیب به من شدند. چهرهشان برایم خیلی آشنا بود. فکر کنم در کودکی چندباری دیده بودمشان و با طناب در دستم تاب بازی کرده بودند.
انشا در مورد تک درختی در بیابان به انتظار باران
درخت پیر و تنها از بس که چشم انتظار باران مانده، بیش تر شاخه هایش را از دست داده و با گذر هر لحظه و هر روز خشکی تک تک شان را به نظاره نشسته، آن ها خشک شده بودند و تلنگری ناچیز کافی بود تا با صدایی دردناک از تن درخت جدا شوند، بعضی شاخه ها هم به سختی روی درخت ایستاده بودند و آبی در رگ شان نمانده بود و سایه ی مرگ هر لحظه بر سرشان سنگینی می کرد.
درخت هر روز چشم اش را به امید باران و حتی مقدار کمی آب باز می کرد و همیشه در ذهنش نیمه شبی را تصور می کرد که باران تنش را بشوید و او در شبی که به رویا شبیه است با صدای خوش باران بیدار شود و ریشه های نیمه جانش را سیراب کند.
او آرزو می کرد کاش مثل آن پرنده ها که روزی روی شاخ و برگ اش لانه داشتند او هم پر و بال داشت و بعد از بی مهری ابر ها آن جا را ترک می کرد و خودش را به سرزمینی می رساند که صدای جوی آب در گوشش ترانه ی زندگی می خواند.
درخت پیر تنها، روزی در این بیابان همسایگان سر به فلک کشیده ای داشت که همه شان طاقت از دست دادند و چون تحمل دوری باران برای شان زجر آور بود چنان خشکیدند که گویی این جا از ازل بیابانی بیش نبوده و او حالا تک و تنها، چشم امیدش فقط به آسمان بود.
درخت بیابان را می نگریست که چگونه خالی از حیات است و از بی آبی دلش ترک برداشته و با ناله طلب کمک می کند تا شاید دل آسمان به رحم بیاید و بارانی روانه ی تن خشک بیابان کند.
بیابان جولانگاه خوار و خاشاک شده بود و ذره ای رنگ سبز در خود نداشت، باد خاک ها را بلند می کرد و بر سر درخت و بیابان می ریخت و آن ها از این همه بی رحمی، هم صدا با هم فریاد می زدند.
بیابان و درخت چنان تشنه بودند که با خود فکر می کردند اگر چندین شبانه روز هم باران ببارد آن ها ذره ای از آن را هدر نمی دهند و همه را در جان خود می ریزند تا سیراب شوند.
بیابان به درخت نگاه می کرد و درخت به بیابان و هر دو می دانستند که کاری از هیچ کدامشان ساخته نیست و جز انتظار چاره ی دیگری ندارند.
کمی آن طرف تر و به دور از چشم درخت و بیابان، مزرعه ای در حال خشکیدن بود و نگاه مبهوت کشاورز را بر تن بی رمقش احساس می کرد و رنج می کشید، خورشید چنان داغی به دل گیاهانش گذاشته بود که فقط باران و آب می توانست حیات دوباره به آن ها بدهد.
مزرعه در فراق غنچه های خندان داغ دار بود و موج سبز گندم زار را هنوز با تمام وجود احساس می کرد، بار ها دست به دامن ابر ها شده بود اما آن ها با غرور خواسته اش را نادیده گرفته بودند و او ناچار به این روز افتاده بوده، از کشاورز هم برای نجات مزرعه کاری بر نمی آمد و فقط باران می توانست این مزرعه را زنده کرده و آتش خشکی و مرگ را خاموش کند.
مترسکی که دیر زمانی بود ساکن مزرعه شده بود با خود می اندیشد که اگر باران ببارد و مزرعه دوباره سبز شود دیگر کاری به کار پرنده ها نداشته باشد تا آن ها نیز روزی خود را از مزرعه بردارند، و گاه با خود می گفت اصلا شاید همان پرنده ها مزرعه را نفرین کرده اند که به این روز افتاده است.
درخت و بیابان و مزرعه هم درد بودند و همه شان از بی مهری آسمان به ستوه آمده و روز و شب، آهسته و با فریاد دعای باران می خوانند تا بلکه قطره های باران دست نوازش را بر سر آن ها بکشند و از مرگ نجات شان دهند.
روز ها از پی هم می آمدند و می رفتند و بالاخره در نیمه شبی شبیه رویای همیشگی درخت، او با صدای قطرات باران بر تن اش بیدار شد.
اول فکر کرد که این هم سراب و رویایی بیش نیست و حقیقت ندارد اما صدای رعد و برقی مهیب او را به خود آورد، چشم ها را بیش تر باز کرد و بیابان را نگاه کرد که چطور باران در دلش فرو می افتاد و او دیوانه وار قطره های باران را می بلعید و سپس نگاهی به خود انداخت که دیگر گرد و غباری بر تن خسته اش نمانده بود.
آن طرف تر مزرعه نیز از شوق می خندید و روز های خشکی را به دست باران می سپرد تا به لطف این قطره ها حتی یاد آن روز های تلخ را هم از ذهن بشوید.
باران بارید و جوانه های امید کم کم سر از خاک مزرعه بیرون آوردند و جواب انتظار و صبرشان را از باران گرفتند.
انشا از زبان یک درخت در فصل زمستان
سال هاست که این باغچه ی کوچک خانه ی من است و اکنون دیگر شاخه هایم چنان قد کشیده اند که می توانم از یک طرفم که پنجره قرار دارد منظره ی درون اتاق را و از طرف دیگر کوچه و خیابان را ببینم.
گنجشک های کوچک در میان انبوه شاخه هایم لانه کرده اند و صبح ها همگی بال زنان به طرفم می آیند و روی شاخه هایم می نشینند و آواز سر می دهند و گربه ی همسایه هر بار با تلاشی بی وقفه سعی می کند از تنه ام بالا بیاید و یکی از گنجشک ها را شکار کند و بخورد
و من تماشا می کنم که هر بار او شکست خورده به خانه اش بر می گردد و در انتها مجبور می شود باز هم غذایی که مرد همسایه برایش آماده کرده است را میل کند.
اکنون دیگر باد سرد پاییزی تمام برگ هایم را از شاخه ها جدا کرده و در باغچه و کف حیاط ریخته است و آن میوه های نارنجی رنگم را نیز مرد خانه چیده و من خالی از برگ و میوه هستم.
باد هر بار زوزه کنان در تمام تنم می پیچد و بعد مرا به سمتی حرکت می دهد و همین مزاحمت های او خواب خوش گنجشگ هایی که سر در گریبان فرو برده و روی شاخه هایم آرمیده اند را به هم می زند و آن ها را وادار به پرواز می کند.
این جا گاهی باران می بارد و قطره های آن تمام وجودم را سیراب می کند و گاهی نیز آسمان به برف سپید و زیبایی مهمانم می کند و من میزبان دانه های سپیدی می شوم که تمام شاخه هایم را می پوشاند و مرا نیز سپید پوش می کند.
در این روز های سرد بیش تر به بهار فکر می کنم، به بهاری که با اولین نسیم هایش از شوق شروع به جوانه زدن می کنم و شاخه های خشک و خالی ام پر از برگ های سبز و تازه می شوند و باز سبز قامت و استوار در باغچه خود نمایی می کنم.