اشعار گذر عمر {اشعار معروف و پر معنی از شاعران ایرانی}

سایت «تک‌متن» در این مطلب، گلچینی از اشعار پراحساس و پرمعنای شاعران ایرانی درباره گذر عمر را گردآوری کرده است؛ سروده‌هایی از دل تجربه و تأمل، که با واژه‌هایی ساده یا گاه پیچیده، تلنگری به مفهوم زمان، زوال، زندگی و فرصت‌های از دست‌رفته می‌زنند. شاعران بزرگی همچون خیام، سعدی، حافظ، صائب، سهراب سپهری و فریدون مشیری، در میان اشعار خود لحظه‌هایی ناب را به تصویر کشیده‌اند که یادمان می‌آورد عمر چون رود جاری‌ست و توقفی در آن نیست. اگر به‌دنبال اشعاری پرمفهوم درباره عمر، گذشت زمان، حسرت یا آشتی با لحظه‌ها هستید، این مجموعه می‌تواند روح شما را با درنگی شاعرانه همراه کند.

اشعار گذر عمر

اشعار معروف گذران عمر

سیلاب گرفت گرد ویرانه عمر
و آغاز پری نهاد پیمانه عمر
بیدار شو‌ای خواجه که خوش خوش بکشد
حمال زمانه رخت از خانه عمر

برخیز و مخور غم جهان گذران
خوشباش و به شادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفائی بودی
نوبت بتو خود نیامدی از دگران

نشاطی پیش ازین بود آن قدم رفت
غروری کز جوانی بود هم رفت
حدیث کودکی و خودپرستی
رها کن کان خیالی بود و مستی
چو عمر از سی گذشت یا خود از بیست
نمی‌شاید دگر چون غافلان زیست
نشاط عمر باشد تا چهل سال
چهل ساله فرو ریزد پر و بال
پس از پنجه نباشد تندرستی
بصر کندی پذیرد پای سستی
چو شصت آمد نشست آمد پدیدار
چو هفتاد آمد افتاد آلت از کار
به هشتاد و نود چون در رسیدی
بسا سخنی که از گیتی کشیدی
وز آنجا گر به صد منزل رسانی
بود مرگی به صورت زندگانی
اگر صد سال مانی ور یکی روز
بباید رفت ازین کاخ دل افروز
پس آن بهتر که خود را شاد داری
در آن شادی خدا را یاد داری

از منزل کفر تا به دین یک نفس است
وز عالم شک تا به یقین یک نفس است
این یک نفس عزیز را خوش می دار
چون حاصل عمر ما همین یک نفس است

این قافله عمر عجب می‌گذرد
دریاب دمی که با طرب می‌گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب می‌گذرد

زین عمر چو برق پای در راه
می‌کرد چو ابر دست کوتاه
عمری که بناش بر زوالست
یک دم شمر ار هزار سالست
چون عمر نشان مرگ دارد
با عشوه او که برگ دارد
ای غافل از آنکه مردنی هست
واگه نه که جان سپردنی هست
تا کی به خودت غرور باشد
مرگ تو ز برگ دور باشد

شادی بطلب که حاصل عمر دمی است
هر ذره خاک کیقبادی و جمی است
احوال جهان و اصل این عمر که هست
خوابی و خیالی و فریبی و دمیست

ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یکدم عمر را غنیمت شمریم
فردا که ازین دیر فنا درگذریم
با هفت هزار سالگان سر بسریم

خیام! اگر ز باده مستی خوش باش!
با لاله رخی اگر نشستی خوش باش!
چون عاقبت ِ کار ِ جهان، نیستی است
انگار که نیستی، چو هستی خوش باش!

ز دست ، گوهر پر قیمت جوانی رفت
چو برق ، فرصت کوتاه زندگانی رفت
بهار عمر که هنگام دانش اندوزیست
پی هوا و هوسهای نوجوانی رفت

مطلب مشابه: اشعار سهراب سپهری + گلچین اشعار دل نواز و عکس نوشته سهراب سپهری

اشعار گذر عمر

اشعار معروف برای گذر عمر

آن که از سنبل او غالیه تابی دارد
باز با دلشدگان ناز و عتابی دارد
از سر کشته خود می‌گذری همچون باد
چه توان کرد که عمر است و شتابی دارد
ماه خورشید نمایش ز پس پرده زلف
آفتابیست که در پیش سحابی دارد

یک عمر به کودکی به استاد شدیم
یک عمر ز استادی خود شاد شدیم
افسوس ندانیم که ما را چه رسید
از خاک بر آمدیم و بر باد شدیم

در گذرگاه زمان
خیمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی خود می‌گذرد
عشق‌ها می‌ میرند
رنگ‌ها رنگ دگر می‌گیرند
و فقط خاطره‌هاست
که چه شیرین و چه تلخ
دست ناخورده به جا می‌مانند

تا کی غم این خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوش دلی گذارم یا نه
پر کن قدح باده که معلوم ام نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه

دوران جهان بی می و ساقی هیچ است
بی زمزمه ی ساز عراقی هیچ است
هر چند در احوال جهان می نگرم
حاصل همه عشرت است و باقی هیچ است

گر عمر من از شصت فزون شد، شده باشد
ور طالع فرخنده زبون شد، شده باشد
این جان که به تنگ آمده است از قفس تن
روزی اگر از سینه برون شد، شده باشد

دنگ..، دنگ..
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ.
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار رگ هستی من…
لحظه ها می گذرد
آنچه بگذشت ، نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز…

مطلب مشابه: متن درباره سختی زندگی [ 50 جمله زیبا و انگیزه دهنده گذر از سختی ها ]

اشعار گذر عمر

اشعار با معنی گذران عمر

جهد کن جهد که وقت من و تو در گذر است
سعی کن سعی که این عمر بسی مختصر است
عیش و راحت طلبیدن ز جهان بی خبریست
هـــر کـــه بینی در آن جا کنــــد و محتضر است

گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس
زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان
گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
حافظ از مشرب قسمت گله ناانصافیست
طبع چون آب و غزل‌های روان ما را بس

افسوس که عمر خود تباهی کردیم
صد قافلهٔ گناه، راهی کردیم
در دفتر ما نماند یک نکته سفید
از بس به شب و روز سیاهی کردیم

خرما نتوان خوردن ازین خار که کشتیم
دیبا نتوان کردن ازین پشم که رشتیم
افسوس برین عمر گرانمایه که بگذشت
ما از سر تقصیر و خطا درنگذشتیم
پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند
ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم
چون مرغ برین کنگره تا کی بتوان خواند
یک روز نگه کن که برین کنگره خشتیم
سعدی مگر از خرمن اقبال بزرگان
یک خوشه ببخشند که ما تخم نکشتیم

طول عمر ما،
سنّ و سال ماست
عرض عمر ما
قیل و قال ماست
ارتفاع عمر
پر و بال ماست
حجم عمر ما کمال ماست
انتخاب کن عزیز

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حل معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس ِ پرده گفت و گوی من و تو
گر پرده برافتد نه تو مانی و نه من

خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش

مطلب مشابه: اشعار عاشقانه خیام (رباعیات عمر خیام در وصف عشق)

مطالب مشابه

دکمه بازگشت به بالا