اشعار کوتاه و دلنشین صائب تبریزی / تک بیتی های زیبا به همراه عکس نوشته از صائب تبریزی
صائب تبریزی از شاعر های خوب کشورمان بود که متاسفانه در حملات مغول ها به ایران کشته شد.امروز در تک متن گلچینی از اشعار زیبای صائب تبریزی برای شما جمع آوری کرده ایم.

اشعار کوتاه صائب تبریزی
نشاط دهر به زخم ندامت آغشته است – شراب خوردن ما شیشه خوردن است اینجا
پرده شرم است مانع در میان ما و دوست – شمع را فانوس از پروانه میسازد جدا
میکند روز سیه بیگانه یاران را ز هم – خضر در ظلمات میگردد ز اسکندر جدا
از دل خونگرم ما پیکان کشیدن مشکل است – چون توان کردن دو یکدل را ز یکدیگر جدا
میشوند از سردمهری دوستان از هم جدا – برگها را میکند فصل خزان از هم جدا
تا ترا از دور دیدم رفت عقل و هوش من – میشود نزدیک منزل کاروان از هم جدا
از متاع عاریت بر خود دکانی چیدهام – وام خود خواهد ز من هر دم طلبکاری جدا
چون گنهکاری که هر ساعت ازو عضوی برند – چرخ سنگیندل ز من هر دم کند یاری جدا
به رنگ زرد قناعت کن از ریاض جهان – که رنگ سرخ به خون جگر شود پیدا
ز هم جدا نبود نوش و نیش این گلشن – که وقت چیدن گل باغبان شود پیدا
ز ابر دست ساقی جسم خشکم لاله زاری شد – که در دل هر چه دارد خاک از باران شود پیدا
چنین که همت ما را بلند ساختهاند – عجب که مطلب ما در جهان شود پیدا
من آن وحشی غزالم دامن صحرای امکان را – که میلرزم ز هر جانب غباری میشود پیدا
گرفتم سهل سوز عشق را اول ندانستم – که صد دریای آتش از شراری میشود پیدا
دل عاشق ز گلگشت چمن آزردهتر گردد – که هر شاخ گلی دامی است مرغ رشته برپا را
هوس هر چند گستاخ است عذرش صورتی دارد – به یوسف میتوان بخشید تقصیر زلیخا را
نه بوی گل نه رنگ لاله از جا میبرد ما را – به گلشن لذت ترک تماشا میبرد ما را
مکن تکلیف همراهی به ما ای سیل پا در گل – که دست از جان خود شستن به دریا میبرد ما را

مطلب مشابه: رباعیات سعدی (گلچین دلنشین ترین رباعیات سعدی بزرگ)
اشعار و عکس نوشته از صائب تبریزی
چون گل ز ساده لوحی در خواب ناز بودیم – اشک وداع شبنم بیدار کرد ما را
نخل ما را ثمری نیست به جز گرد ملال – طعمه خاک شود هر که فشاند ما را
پاکدامانی است باغ دلگشا آزاده را – یوسف بی جرم را از تنگی زندان چه باک
کشتی بیناخدا را بادبان لطف خداست – موج از خودرفته را از بحر بی پایان چه باک
تو فکر نامه خود کن که میپرستان را – سیاه نامه نخواهد گذاشت گریه تاک

در وصال از حسرت سرشار من دارد خبر – هر که رادر پای گل از دست جام افتد به خاک
از طلوع و از غروب مهر روشن شد که چرخ – هر که رابرداشت صبح از خاک شام افتد به خاک
غافل به ماندگان نظر از رفتگان کند – گر صد هزار خلق رود پیش ازو به خاک
از هجر شکوه با در و دیوار میکنم – چون داغ دیدهای که کند گفتگو به خاک
در زهد من نهفته بود رغبت شراب – چون نغمههای تر که بود در رباب خشک
عالم خاک از وجود تازه رویان مفلس است – بر نمیخیزد گل ابری ازین دریای خشک
بال و پر همند حریفان سست عهد – بو میرود به باد چو از گل پرید رنگ
در جام لاله و قدح گل غریب بود – در دور عارض تو به مصرف رسید رنگ
خنده کبک از ترحم هایهای گریه شد – تا که رادر کوهسار عشق آمد پا به سنگ
همچنان در جستجوی رزق خود سرگشتهام – گرچه گشتم چون فلاخن قانع از دنیا به سنگ
نفس رسید به پایان و در قلمرو خاک – نیافتیم فضای نفس کشیدن دل
علاج کودک بدخو ز دایه میآید – کجاست عشق که در ماندهام به چاره دل
نمیروم قدمی راه بی اشاره دل – که خضر راه نجات است استخاره دل
گلی که آفت پژمردگی نمیبیند – همان گل است که چینند از نظاره گل
هر که از حلقه ارباب ریا سالم جست – هیچ جا تا در میخانه نگیرد آرام

مطلب مشابه: تک بیتیهای صائب تبریزی؛ زیباترین اشعار تک بیتی صائب
اشعار زیبا از صائب تبریزی
جسم در دامن جان بیهده آویخته است – سیل در گوشه ویرانه نگیرد آرام
چه سود ازین که چو یوسف عزیز خواهم شد – مرا که عمر به زندان گذشت و چاه تمام
کجاست نیستی جاودان که بیزارم – ازان حیات که گردد به سال و ماه تمام
نیست در پایان عمر از رعشه پیران را گزیر – بر فروغ خویش میلرزد چراغ صبحگاه
هست در قبضه تقدیر گشاد دل تنگ – حل این عقد ز سرپنجه تدبیر مخواه
مرگ بیمنت گواراتر ز آب زندگی است – زینهار از آب حیوان عمر جاویدان مخواه
چون لاله گرچه چشم و چراغم بهار را – تر میکنم به خون جگر نان سوخته
نگردد چون کف افسوس هر برگ نهال من – که چون بادام آوردند در باغم نظربسته
مژگان من نشد خشک تا شد جدا ز رویت – گوهر نمیشود بند در رشته گسسته
دلگیر نیست از تن جانهای زنگ بسته – کنج قفس بهشت است بر مرغ پرشکسته
ز پیری میکند برگ سفر یک یک حواس من – ز هم میریزد اوراق خزان آهسته آهسته
دو دولت است که یکبار آرزو دارم: – تو در کنار من و شرم از میان رفته
به آب روی خود در منتهای عمر میلرزم – به دست رعشه دارم ساغر سرشار افتاده
سر بر تن من نیست ز آشفته دماغی – زان دم که سبوی میم از دوش فتاده
گرد سفر ز خویش فشاندند همرهان – تو بیخبر هنوز میان را نبستهای
ای زلف یار اینقدر از ما کناره چیست – ما دلشکستهایم و تو هم دل شکستهای
کهنه دیوار ترا دارد دو عالم در میان – خواهی افتادن به هر جانب که مایل گشتهای
بر نمیخیزد به صرصر نقشم از دامان خاک – وادی امکان ندارد همچو من افتادهای
پیراهنی که میطلبی از نسیم مصر – دامان فرصتی است که از دست دادهای
کیستم من مشت خار در محیط افتادهای – دل به دریا کردهای کشتی به طوفان دادهای
با جگر خوردن قناعت کن که این مهمانسرا – جز غم روزی ندارد روزی آمادهای
بر روی هم هر آنچه گذاری وبال توست – جز دست اختیار که بر هم نهادهای
شکر توام ز تیغ زبان موج میزند – چون آب اگر چه خون مرا نوش کردهای
بسیار آشنا به نظر جلوه میکنی – ای گل مگر ز دیده من آب خوردهای
در پله غرور تو دل گرچه بی بهاست – ارزان مده ز دست که یوسف خریدهای
مطلب مشابه: عکس نوشته اشعار حافظ / پروفایل اشعار حافظ شیرازی