اشعار شفیعی کدکنی {منتخب غزلیات و اشعار نو عاشقانه}

در این مجموعه از سایت «تک‌متن»، گزیده‌ای از غزلیات و اشعار عاشقانه نوِ شفیعی کدکنی گردآوری شده است؛ شفیعی کدکنی، شاعری‌ست که واژه‌ها را با دانش، عشق و عرفان درهم می‌آمیزد و به شعر، جلوه‌ای از اندیشه و احساس می‌بخشد. سروده‌های او، از غزل‌های لطیف تا شعرهای نو عاشقانه، آینه‌ای از دلِ روشن، ذهن ژرف و نگاهی انسانی‌ست. انتخاب‌هایی از میان واژه‌هایی که آرام اما عمیق، از دلتنگی، شوق، امید و حقیقتِ عشق سخن می‌گویند. اگر شعر را نه تنها برای خواندن، که برای لمس کردن دوست دارید، این گلچین را با دل بخوانید.

منتخب اشعار شفیعی کدکنی

در آینه دوباره نمایان شد
با ابر گیسوانش در باد
باز آن سرود سرخ اناالحق
ورد زبان اوست
تو در نماز عشق چه خواندی؟
که سال‌هاست
بالای دار رفتی و این شحنه‌های پیر
از مرده‌ات هنوز
پرهیز می‌کنند
نام تو را به رمز
رندان سینه‌چاک نیشابور
در لحظه‌های مستی
مستی و راستی
آهسته زیر لب
تکرار می‌کنند
وقتی تو
روی چوبه‌ی دارت
خموش و مات
بودی
ما
انبوه کرکسان تماشا
با شحنه‌های مأمور
مامورهای معذور
همسان و همسکوت ماندیم
خاکستر تو را
باد سحرگهان
هر جا که برد
مردی ز خاک رویید
در کوچه باغ‌های نشابور
مستان نیم شب به ترنم
آوازهای سرخ تو را باز
ترجیع وار زمزمه کردند
نامت هنوز ورد زبان هاست

طفلی به نام شادی دیری است گمشده است
با چشم های روشن براق
با گیسوی بلند به بالای آرزو
هر کس از او نشانی دارد
ما را کند خبر
این هم نشان ما:
یک سو خلیج فارس
سوی دگر خزر

در این شب‌ها
که گل از برگ و برگ از باد و باد از ابر می‌ترسد
در این شب‌ها
که هر آیینه با تصویر بیگانه‌ست
و پنهان می‌کند هر چشمه ای
سِـر و سرودش را
چنین بیدار و دریاوار
تویی تنها که می‌خوانی
تویی تنها که می‌خوانی
رثای قتل‌عام و خون پامال تبار آن شهیدان را
تویی تنها که می‌فهمی
زبان و رمز آواز چگور ناامیدان را
بر آن شاخ بلند
ای نغمه ساز باغ بی‌برگی
بمان تا بشنوند از شور آوازت
درختانی که اینک در جوانه‌های خرد باغ
در خواب‌اند
بمان تا دشت‌های روشن آیینه‌ها
گل‌های جوباران
تمام نفرت و نفرین این ایام غارت را
از آواز تو دریابند
تو غمگین‌تر سرود حسرت و چاووش این ایام
تو بارانی‌ترین ابری
که می‌گرید
به باغ مزدک و زرتشت
تو عصیانی ترین خشمی‌که می‌جوشد
ز جام و ساغر خیام
درین شب‌ها
که گل از برگ و
برگ از باد
از خویش می‌ترسد
و پنهان می‌کند هر چشمه‌ای
سر و سرودش را
درین آفاق ظلمانی
چنین بیدار و دریاوار
تویی تنها که می‌خوانی

مطلب مشابه: اشعار سهراب سپهری + گلچین اشعار دل نواز و عکس نوشته سهراب سپهری

غزلیات شفیعی کدکنی

«به کجا چنین شتابان؟»
گون از نسیم پرسید
– دل من گرفته زین جا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟
– همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان؟
– به هر آن کجا که باشد
به جز این سرا، سرایم
– سفرت به خیر اما تو و دوستی، خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه‌ها، به باران
برسان سلام ما را

هیچ میدانی چرا چون موج
در گریز از خویشتن پیوسته می کاهم؟
زان که بر این پرده ی تاریک
این خاموشی نزدیک
آنچه می خواهم نمی بینم
و آنچه می بینم نمی خواهم

آخرین برگ سفرنامه‌ی باران
این است
که زمین چرکین است

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
با پرتو ماه آیم و چون سایه ی دیوار
گامی ز سر کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو، من سوخته در دامن شب‌ها
چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم
فریاد ز بی مهری ات ای گل که درین باغ
چون غنچه ی پاییز شکفتن نتوانم
ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو وگفتن نتوانم

بگو به باران
ببارد امشب
بشوید از رخ
غبار این کوچه باغ‌‏ها را
که در زلالش
سحر بجوید
ز بیکران‌‏ها
حضور ما را
به جستجوی کرانه‌‏هایی
که راه برگشت از آن ندانیم
من و تو بیدار
و محو دیدار
سبک‌تر از ماهتاب
و از خواب
روانه در شط نور و نرما
ترانه‏ای بر لبان بادیم
به تن همه شرم و شوخ ماندن
به جان جویان
روان پویان بامدادیم
ندانم از دور و دوردستان
نسیم لرزان بال مرغی است
و یا پیام از ستاره‏ای دور
که می‏کشاند
بدان دیاران
تمام بود و نبود ما را
درین خموشی و پرده‏پوشی
به گوش آفاق می‏رساند
طنین شوق و سرود ما را
چه شعرهایی که واژه‏های برهنه امشب
نوشته بر خاک و خون و خارا
چه زاد راهی به از رهایی
شبی چنان سرخوش و گوارا!
درین شب پای مانده در قیر
ستاره سنگین و پا به زنجیر
کرانه لرزان در ابر خونین
تو دانی آری
تو دانی آری
دلم ازین تنگنا گرفته
بهانه بهر خدا گرفته
بگو به باران
ببارد امشب
بشوید از رخ
غبار این کوچه باغ‏ها را
که از زلالش سحر بجوید،
ز بیکران‏ها،
حضور ما را.

مطلب مشابه: اشعار فریدون مشیری {گلچین غزلیات و اشعار نو}

اشعار عاشقانه شفیعی کدکنی

ای نگاهت خنده مهتاب‌ها
بر پرند رنگ رنگ خواب‌ها
ای صفای جاودان هرچه هست:
باغ ها، گل ها، سحر ها، آب‌ها
ای نگاهت جاودان افروخته
شمع ها ، خورشیدها ، مهتاب‌ها
ای طلوع بی زوال آرزو
در صفای روشنی محراب‌ها
ناز نوشینی تو و دیدار توست
خنده مهتاب در مرداب‌ها
در خرام نازنینت جلوه کرد
رقص ماهی ها و پیچ و تاب‌ها

در دور دست باغ برهنه چکاوکی
بر شاخه می‌سراید
این چند برگ پیر
وقتی گسست از شاخ
آندم جوانه‌های جوان
باز می‌شود
بیداری بهار
آغاز می‌شود

برگرد ای بهار
که در باغ های شهر
جای سرود شادی و بانگ
ترانه نیست
جز عقده های بسته ی یک رنج دیرپای
بر شاخه های خشک درختان
جوانه نیست

چه دعات گویم ای گل
تویی آن دعای خورشید که مستجاب گشتی
شده اتحاد معشوق به عاشق از تو، رمزی
نگهی به خویشتن کن که خود آفتاب گشتی

مطلب مشابه: متن درباره عشق [ 50 متن ناب احساسی عاشقانه و دلبرانه در وصف عشق ]

مطالب مشابه

دکمه بازگشت به بالا