زیباترین غزلیات عطار نیشابوری / گلچین ۱۰ غزل ناب عاشقانه از شاعر بزرگ
فریدالدین ابوحامد محمد عطار نیشابوری مشهور به شیخ عطّار نیشابوری (۱۱۴۶م/۵۴۰ق – ۱۲۲۱م/۶۱۸ق) یکی از عارفان، صوفیان و شاعران ایرانی سترگ و بلندنام ادبیات فارسی در پایان سدهٔ ششم و آغاز سدهٔ هفتم بود.
عطار در سال ۵۴۰ هجری قمری در نیشابور زاده شد و در ۶۱۸ هجری قمری به هنگام حملهٔ مغول به قتل رسید.اشعار زیبای بسیار زیادی از عطار نیشابوری به جا مانده که امروز در تک متن نمونه ای از این فریدالدین ابوحامد محمد عطار نیشابوری مشهور به شیخ عطّار نیشابوری (۱۱۴۶م/۵۴۰ق – ۱۲۲۱م/۶۱۸ق) یکی از عارفان، صوفیان و شاعران ایرانی سترگ و بلندنام ادبیات فارسی در پایان سدهٔ ششم و آغاز سدهٔ هفتم بود.
عطار در سال ۵۴۰ هجری قمری در نیشابور زاده شد و در ۶۱۸ هجری قمری به هنگام حملهٔ مغول به قتل رسید.اشعار زیبای بسیار زیادی از عطار نیشابوری به جا مانده که امروز در تک متن نمونه ای از این غزلیات عطار نیشابوری را جمع آوری کرده ایم.

غزلیات عطار نیشابوری
سرمست به بوستان برآمد
از سرو و ز گل فغان برآمد
با حسن نظارهٔ رخش کرد
هر گل که ز بوستان برآمد
نرگس چو بدید چشم مستش
مخمور ز گلستان برآمد
چون لاله فروغ روی او یافت
دلسوخته شد ز جان برآمد
سوسن چو ز بندگی او گفت
آزاده و ده زبان برآمد
بگذشت به کاروان چو یوسف
فریاد ز کاروان برآمد
از شیرینی خندهٔ اوست
هر شور که از جهان برآمد
وز سر تیزی غمزهٔ اوست
هر تیر که از کمان برآمد
کردم شکری طلب ز تنگش
از شرم رخش چنان برآمد
کز روی چو گلستانش گویی
صد دستهٔ ارغوان برآمد
خورشید رخ ستاره ریزش
از کنگرهٔ عیان برآمد
از یک یک ذرهٔ دو عالم
ماهی مه از آسمان برآمد
در خود نگریستم بدان نور
نقشیم به امتحان برآمد
یک موی حجاب در میان بود
چون موی تنم از آن برآمد
در حقه مکن مرا که کارم
زان حقهٔ درفشان برآمد
از هر دو جهان کناره کردم
اندوه تو از میان برآمد
هر مرغ که کرد وصفت آغاز
آواره ز آشیان برآمد
زیرا که به وصفت از دو عالم
آوازهٔ بی نشان برآمد
در وصف تو شد فرید خیره
وز دانش و از بیان برآمد
چو ترک سیم برم صبحدم ز خواب درآمد
مرا ز خواب برانگیخت و با شراب درآمد
به صد شتاب برون رفت عقل جامه به دندان
چو دید دیده که آن بت به صد شتاب درآمد
چو زلف او دل پر تاب من ببرد به غارت
ز زلف او به دل من هزار تاب درآمد
خراب گشتم و بیخود اگر چه باده نخوردم
چو ترک من ز سر بیخودی خراب درآمد
نهاد شمع و شرابی که شیشه شعله زد از وی
چو باد خورد چو آتش به کار آب درآمد
شراب و شاهد و شمع من و ز گوشهٔ مجلس
همی نسیم گل و نور ماهتاب درآمد
شکست توبهٔ سنگینم آبگینه چنان خوش
کزان خوشی به دل من صد اضطراب درآمد
چو توبهٔ من بی دل شکستی ای بت دلبر
نمک بده ز لبت کز دلم کباب درآمد
بیار باده و زلفت گره مزن به ستیزه
که فتنه از گره زلف تو ز خواب درآمد
شراب نوش که از سرخی رخ چو گل تو
هزار زردی خجلت به آفتاب درآمد
که مینماید عطار را رهی که گریزد
که همچو سیل ز هر سو نبید ناب درآمد
نگارم دوش شوریده درآمد
چو زلف خود بشولیده درآمد
عجایب بین که نور آفتابم
به شب از روزن دیده درآمد
چو زلفش دید دل بگریخت ناگه
نهان از راه دزدیده درآمد
میان دربست از زنار زلفش
به ترسایی نترسیده درآمد
چو شیخی خرقه پوشیده برون شد
چو رندی درد نوشیده درآمد
ردای زهد در صحرا بینداخت
لباس کفر پوشیده درآمد
به دل گفتم چبودت گفت ناگه
تفی از جان شوریده درآمد
مرا از من رهانید و به انصاف
فتوحی بس پسندیده درآمد
جهان عطار را داد و برون شد
چو بیرون شد جهان دیده درآمد
مستغرقی که از خود هرگز به سر نیامد
صد ره بسوخت هر دم دودی به در نیامد
گفتم که روی او را روزی سپند سوزم
زیرا که از چو من کس کاری دگر نیامد
چون نیک بنگرستم آن روی بود جمله
از روی او سپندی کس را به سر نیامد
جانان چو رخ نمودی هرجا که بود جانی
فانی شدند جمله وز کس خبر نیامد
آخر سپند باید بهر چنان جمالی
دردا که هیچ کس را این کار برنیامد
پیش تو محو گشتند اول قدم همه کس
هرگز دوم قدم را یک راهبر نیامد
چون گام اول از خود جمله شدند فانی
کس را به گام دیگر رنج گذر نیامد
ما سایه و تو خورشید آری شگفت نبود
خورشید سایهای را گر در نظر نیامد
که سر نهاد روزی بر پای درد عشقت
تا در رهت چو گویی بی پا و سر نیامد
که گوشهٔ جگر خواند او از میان جانت
تا از میان جانش بوی جگر نیامد
چندان که برگشادم بر دل در معانی
عطار را از آن در جز دردسر نیامد
مطلب مشابه: غزلیات عبید زاکانی؛ گلچین اشعار و غزلیات زیبای شاعر قدیمی
دلا دیدی که جانانم نیامد
به درد آمد به درمانم نیامد
به دندان میگزم لب را که هرگز
لب لعلش به دندانم نیامد
ندیدیم هیچ روزی تیر مژگانش
که جوی خون به مژگانم نیامد
ندیدیم هیچ وقتی لعل خندانش
که خود از چشم گریانم نیامد
چه تابی بود در زلف چو شستش
که آن صد بار در جانم نیامد
بسی دستان بکردم لیک در دست
سر زلفش به دستانم نیامد
سر زلفش بسی دارد ره دور
ولی یک ره به پایانم نیامد
چگونه آن همه ره پیش گیرم
که آن ره جز پریشانم نیامد
بسی هندوست زلف کافرش را
یکی زانها مسلمانم نیامد
به آسانی ز زلفش سر نپیچم
که با عطار آسانم نیامد

مطلب مشابه: غزلیات صائب تبریزی؛ مجموعه زیباترین اشعار و غزلیات عاشقانه
اشعار عطار نیشابوری
عاشقان زندهدل به نام تو اند
تشنهٔ جرعهای ز جام تو اند
تا به سلطانی اندر آمدهای
دل و جان بندهٔ غلام تو اند
زیر بار امانت غم تو
توسنان زمانه رام تو اند
سرکشان بر امید یک دانه
دانه نادیده صید دام تو اند
کاملان وقت آزمایش تو
در ره عشق ناتمام تو اند
رهنمایان راه بین شب و روز
در تماشای احترام تو اند
صد هزار اهل درد وقت سحر
آرزومند یک پیام تو اند
همچو عطار بیدلان هرگز
زندهٔ یادگار نام تو اند
آنها که در هوای تو جانها بدادهاند
از بینشانی تو نشانها بدادهاند
من در میانه هیچ کسم وز زبان من
این شرحها که میرود آنها بدادهاند
آن عاشقان که راست چو پروانهٔ ضعیف
از شوق شمع روی تو جانها بدادهاند
با من بگفتهاند که فانی شو از وجود
کاندر فنای نفس روانها بدادهاند
عطار را که عین عیان شد کمال عشق
اندر حضور عقل عیانها بدادهاند
آنها که پای در ره تقوی نهادهاند
گام نخست بر در دنیا نهادهاند
آوردهاند پشت برین آشیان دیو
پس چون فرشته روی به عقبی نهادهاند
آزاد گشتهاند ز کونین بندهوار
خود را همی نه ملک و نه مأوی نهادهاند
چون کار بخت و صورت تقوی بدیدهاند
حالی قدم ز صورت و معنی نهادهاند
ایمان به توبه و نه ندم تازه کردهاند
وین تازه را لباس ز تقوی نهادهاند
فرعون نفس را به ریاضت بکشتهاند
وانگاه دل بر آتش موسی نهادهاند
از طوطیان ره چو قدم برگرفتهاند
طوبی لهم که بر سر طوبی نهادهاند
زاد ره و ذخیرهٔ این وادی مهیب
در طشت سر بریده چو یحیی نهادهاند
اول به زیر پای سگان خاک گشتهاند
آخر چو باد سر سوی مولی نهادهاند
عطار را که از سخنش زنده گشت جان
معلوم شد که همدم عیسی نهادهاند

مطلب مشابه: رباعیات سعدی (گلچین دلنشین ترین رباعیات سعدی بزرگ)
شعر و عکس نوشته از عطار نیشابوری
به دریایی در افتادم که پایانش نمیبینم
به دردی مبتلا گشتم که درمانش نمیبینم
در این دریا یکی در است و ما مشتاق در او
ولی کس کو که در جوید که جویانش نمیبینم
چه جویم بیش ازین گنجی که سر آن نمیدانم
چه پویم بیش ازین راهی که پایانش نمیبینم
درین ره کوی مه رویی است خلقی در طلب پویان
ولیک این کوی چون یابم که پیشانش نمیبینم
به خون جان من جانان ندانم دست آلاید
که او بس فارغ است از ما سر آنش نمیبینم
دلا بیزار شو از جان اگر جانان همی خواهی
که هر کو شمع جان جوید غم جانش نمیبینم
برو عطار بیرون آی با جانان به جان بازی
که هر کو جان درو بازد پشیمانش نمیبینم
در درد عشق یک دل بیدار می نبینم
مستند جمله در خود هشیار می نبینم
جمله ز خودپرستی مشغول کار خویشند
در راه او دلی را بر کار می نبینم
عمری بسر دویدم گفتم مگر رسیدم
با دست هرچه دیدم چون یار می نبینم
گفتم مگر که باشم از خاصگان کویش
خود از سگان کویش آثار می نبینم
دعوی است جمله دعوی کو عاشقی و کو عشق
کز کشتگان عشقش دیار می نبینم
گر عاشقی برآور از جان دم اناالحق
زیرا که جای عاشق جز دار می نبینم
چون مرد دین نبودم کیش مغان گزیدم
دین رفت و بر میان جز زنار می نبینم
اکنون ز نا تمامی نه مغ نه مؤمنم من
اندک ز دست دادم بسیار می نبینم
دردا که داد چون گل عطار دل به بادش
وز گلبن وصالش یک خار می نبینم

ای برده به زلف کفر و دینم
وز غمزه نشسته در کمینم
سرگشته و سوکوار از آنم
شوریده و خسته دل ازینم
تا دایره وار کرد زلفت
بر نقطهٔ خون نگر چنینم
از بس که زنم دو دست بر سر
آید به فغان دو آستینم
گه دست گشاده به آسمانم
گه روی نهاده بر زمینم
با این همه جور کز تو دارم
بی نور رخت جهان نبینم
بر باد مده مرا که ناگه
در تو رسد آه آتشینم
عطار شدم ز بوی زلفت
ای زلف تو مشک راستینم
در ره او بی سر و پا میروم
بی تبرا و تولا میروم
ایمن از توحید و از شرک آمدم
فارغ از امروز و فردا میروم
نه من و نه ما شناسم ذرهای
زانکه دایم بی من و ما میروم
سالک مطلق شدم چون آفتاب
لاجرم از سایه تنها میروم
مرغ عشقم هر زمانی صد جهان
بی پر و بی بال زیبا میروم
چون همه دانم ولیکن هیچ دان
لاجرم نادان و دانا میروم
قطرهای بودم ز دریا آمده
این زمان با قعر دریا میروم
در دلم تا عشق قدس آرام یافت
من ز دل با جان شیدا میروم
شرح عشق او بگویم با تو راست
گرچه من گنگم که گویا میروم
بارگاهی زد ز آدم عشق او
گفت بر یک جا به صد جا میروم
زو بپرسیدند کاخر تا کجا
گفت روزی در به صحرا میروم
چون هویت از بطون در پرده بود
در هویت بس هویدا میروم
گرچه نه پنهانم و نه آشکار
هم نهان هم آشکارا میروم
گر هویدا خواهیم پنهان شوم
ور نهان جوییم پیدا میروم
نه چنینم نه چنان نه هردوم
بل کزین هر دو مبرا میروم
چون فرید از خویش یکتا میرود
هم به سر من فرد و یکتا میروم
مطلب مشابه: عکس نوشته اشعار حافظ / پروفایل اشعار حافظ شیرازی