اشعار سوزناک حضرت ابوالفضل (ع) + واژه‌هایی آتش‌گرفته از عشق

سایت «تک‌متن» در این مطلب، مجموعه‌ای از اشعار سوزناک و جان‌سوز درباره حضرت ابوالفضل العباس (علیه‌السلام) را گردآوری کرده است؛ اشعاری که با واژه‌هایی آتش‌گرفته از عشق، وفاداری، غیرت و غربت، مقام والای علمدار کربلا را به تصویر می‌کشند. عباس (ع)، تجسم جوانمردی و برادری، اسوه ادب و ایثار، با دستان بریده و دلی لبریز از وفا، تا ابد در دل عاشقان اهل‌بیت (ع) زنده است. اگر به‌دنبال اشعاری دل‌خراش، احساسی و ماندگار برای روضه، عزاداری یا دل‌نوشته‌های محرم هستید، این مجموعه می‌تواند پل ارتباطی میان دل سوخته شما و نام بزرگ حضرت ابوالفضل (ع) باشد.

اشعار سوزناک حضرت ابوالفضل (ع)

اشعار در وصف حضرت عباس (ع)

علقمه موج شد، عکسِ قمرش ریخت به هم
دستش افتاد زمین، بال و پرش ریخت به هم

تا که از گیسویِ او لختۀ خون ریخت به مشک
کیـسویِ دختـرکِ منتـظرش، ریخت به هم

تیـر را با سـرِ زانـوش کشیـد از چشـمش
حیف از آن چشم، که مژگانِ ترش ریخت به هم

خواهرش خورد زمین، مادرِ اصغر غش کرد
او که افتاد زمیـن، دور و برش ریخت به هم

قبـل از آنیـکه بـرادر بـرسـد بـالیـنش
پـدرش از نجف آمـد، پدرش ریخت به هم

به سـرش بـود بیـاید به سـرش ام بنـین
عوضش فاطمه آمـد به سرش ریخت به هم

کِتـف ها را کـه تکان داد، حسیـن افتـاد و
دست بگذاشت به رویِ کمـرش، ریخت به هم

خواست تـا خیمه رساند، بغـلش کـرد، ولی
مـادرش گفت به خیـمه نبرش، ریخت به هم

نـه فقط ضـرب عمـود آمـد و ابـرو وا شد
خورد بر فرقِ سرش، پشتِ سرش ریخت به هم

تیـر بود و تبـر و دِشـنه، ولـی مـادر دید
نیزه از سینه که ردّ شد، جگرش ریخت به هم

بـه سـرِ نیـزه ز پهـلو سرش آویـزان بود
آه بـا سنگ زدنـد و گـذرش ریخت به هم

در بین این شب ها شب تو فرق دارد
چون بین ما اصلا تب تو فرق دارد

از پرچمی که روی دوشت فخر میکرد
معلوم شد که منصب تو فرق دارد

مثل علی مرد خدا مرد دعایی
در سجده یارب یارب تو فرق دارد

عباسیون را به بصیرت می شناسند
آقا اصول مکتب تو فرق دارد

تو پیر عشقی میر عشاق الحسینی
با کل عالم مذهب تو فرق دارد

با دست دادن عشق را اثبات کردی
طرز بیان مطلب تو فرق دارد

وقتی که زانو میزنی در پای محمل
یعنی رکاب زینب تو فرق دارد

در دست هایت آب بود اما نخوردی
از تشنگی زخم لب تو فرق دارد

وقتی به تو آقا به نفسی انت را گفت
در آسمان جبرئیل فورا مرحبا گفت

طاق ابرویت مرا سمت مصلی می کشد
اشک، چشمان تو را مانند دریا می کشد

از خجالت آب گشتی تا که دیدی دختری
عکس مشکی را به روی خاک صحرا می کشد

ماه جایش آسمان است علتش این است اگر
آسمان دارد تو را بالا و بالا می کشد

یک عمود آهنین آمد … سرت پاشیده شد
ناله ات امّ البنین را دارد این جا می کشد

راهزن هایی که دور پیکرت حلقه زدند
کارشان در علقمه دارد به دعوا می کشد

تا رسیدم پیش تو دیدم که یک دست کبود
یک به یک از پیکر تو تیرها را می کشد

سینه و پهلوی تو بوی مدینه می دهد
می کشی درد عجیبی را که زهرا می کشد

رفتی و چشمان هرزه روی زینب باز شد
نا نجیبی بی حیایی را به معنا می کشد

جز تو به فکر خیمه گاهم هیچ کس نیست
بعداز تو آب آور بخواهم هیچ کس نیست

پای شریعه لشکرم را دادم از دست
جز یک حرم زن، در سپاهم هیچ کس نیست

غربت سراغم آمد عباسم که می رفت
غیر از علی اصغر، گواهم هیچ کس نیست

زیر بغل های مـرا باید بگیری
من داغ دیدم عذرخواهم هیچ کس نیست

تنها شدم اطرافم اما ازدحام است
هم هست یعنی آشنا هم هیچ کس نیست

بی دست می شد کــــاش دسـتم را بگیری
حالا که بی تو تکــیه گاهم هیچ کس نیست

فرقت شکسته با علی فرقی نداری
پاشیده تر از جسم ماهم هیچ کس نیست

(صابر خراسانی)

مطالب مشابه: اشعار ماه محرم سوزناک (40 متن و شعر غمگین ماه محرم)

اشعار سوزناک حضرت ابوالفضل (ع)

نوحه هایی در وصف خضرت ابوالفضل عباس (ع)

تا تو بودی خیمه ها آرام بود
دشمنم در کربلا ناکام بود

تا تو بودی من پناهی داشتم
با وجود تو سپاهی داشتم

تا تو بودی خیمه ها پاینده بود
اصغر ششماهه من زنده بود

تا تو بودی خیمه ها غارت نشد
گوشوار بچه ها غارت نشد

تا تو بودی دست زینب باز بود
بودنت بهر حرم اعجاز بود

تا تو بودی چهره ها نیلی نبود
دستها آماده سیلی نبود

تا که مشکت پاره و بی آب شد
دشمنت در خنده و شاداب شد

پهنه پیشانی ات در هم شکست
خیمه ات مثل حسین از پا نشست

ای که تو دست خدائی داشتی
هستی ات را بر زمین بگذاشتی

ای که زینب خواهرت گردیده است
فاطمه دور سرت گردیده است

آنکه طاق ابروانت را شکست
بعد تو بر سینه یارت نشست

بعد تو دشمن هیاهو می کند
وحشیانه بر حرم رو می کند

جمال حق ز سر تا پاست عباس
به یکتائی قسم یکتاست عباس

اگرچه زاده ِ ام البنین است
و لیکن مادرش زهراست عباس

علم در دست، مشک آب بر دوش
که هم سردار هم سقاست عباس

بنازم غیرت عشق و وفا را
که عطشان بر لب دریاست عباس

هنوز از تشنه کامان شرمگین است
از آن در علقمه تنهاست عباس

نه در دنیا بود باب الحوائج
شفیع خلق در عقبا ست عباس

چه باک از شعله های خشم دوزخ
که در محشر پناه ماست عباس

شفیعان چون به محشر روی آرند
بریده دست او همراه دارند

خدا داند که از روز ولادت
امام خویش را می خواست عباس

جلوه کن در دلِ شب صورت مهتاب بکش
خَم بیانداز به ابرویت و محراب بکش
فکر ما نیز بکن، شانه مزن مویت را
عاشقان را به سر ِ دار ِ پُر از تاب بکش
مادرت گفت که تا آخر عمرت عباس
مِنّتِ خادمی ِ محضر ِ ارباب بکش
دست در رود ببر، آب رویِ آب بریز
باز سقایی ِ خود را به رُخ ِ آب بکش
بین ِ بیداری و رویا، به سر ِ انگشتت
قطره‌ای رویِ لبِ کودکِ در خواب بکش
تو نگفته همه یِ حرف مرا می‌دانی
سحری پایِ مرا نیز به سرداب بکش

بابا بیا که قلب من از غصه آب شد
کاخ ستم ز سیل سرشکم خراب شد
بابا بیا که در عطش شوق دیدنت
چشم کبود و مضطربم غرق خواب شد
شد ناله‌ام مکمل گفتار عمه‌ام
در شام و کوفه از نظرم انقلاب شد
از چیست چنگ، بر رخ ماهت نشان زده
بابا چرا محاسنت این سان خضاب شد
از ضرب کعب نی نفسم بند آمده
سیلی زدن به روی یتیمت ثواب شد
دیگر نمانده زینتی از بهر دخترت
از بس که پنجه‌های ستم پر شتاب شد
بی‌معجرم ولی ز همه رو گرفته‌ام
خون لخته‌های روی سر من حجاب شد
از ما شکست حرمت و از تو لبِ کبود
وای از جسارتی که به بزم شراب شد

تیری که از تجلّی تو پر درآوَرد
پس می‌رود ز پشت سرت سر درآوَرد

با تکه تکه کردن جسم تو؛ کوفه خواست
از پا مرا ز داغ برادر درآورد

او قصد آب داشت؛ وگرنه برادرم
با حمله‌ای دمار ز لشگر درآوَرد

تیری که خورده‌است به چشم تو عاقبت
سر از گلوی تشنه‌ی اصغر درآورد

این هلهله ز کشتنت اصلاً عجیب نیست
لشگر جلوتر آمده؛ معجر درآورد

زینب دوید قبل هجوم حرامیان
از پای بانوان؛ همه زیور درآورد

پاشیده‌تر شوی چو بخواهد حسین؛ اگر
حتی همین که تیر ز پیکر درآورد

(احسان محسنی فر)

مطالب مشابه: متن در مورد حضرت ابوالفضل عباس (ع) و 20 شعر سوزناک غمگین

اشعار سوزناک حضرت ابوالفضل (ع)

شعر هایی احساسی برای حضرت ابوالفضل (ع)

با نام ابالفضل گرفتار حسینیم
او کرده صدا گرمی ِ بازار حسینیم
از مادر ِ او هرچه که گفتیم گرفتیم
از اُمّ بنین است عزادار حسینیم
عباس مدد کرد در این خانه بمانیم
عباس شفا داد که بیمار حسینیم
او بابِ حسین است عجب باب وسیعی
او راه به ما داد که دربار حسینیم
از اوست حرارت به دل و اشک به چشمی
او جرأتمان داده خریدار حسینیم
او خرجی ره داده به پابوس رسیدیم
او خواست ببینیم که زوار حسینیم
در روز نهم حاجت یکساله بگیریم
از نفسْ تُهی و همه سرشار ِِحسینیم

چودید تشنهٔ لب‌های خشک او دریاست
به آب خیره شد و ناله‌اش ز دل برخواست
که آب از چه نگر دیدی از خجالت آب
تو موج می‌زنی و تشنه یوسف زهراست
زیک طرف تو زنی نعره از جگر در بحر
زِیک طرف به حرم بانگ العطش بر پاست
قسم به فاطمه هرگز تورا نمی‌نوشم
که درتو عکس لب خشک سید الشهداست
زخون دیده من روی موج بنویس
که از تمام اطفال تشنه‌تر سقاست
خدا گواست که با چشم خویشتن دیدم
سکینه را که لبش خشک و دیده‌اش دریاست
درون بحر همهٔ ماهیان به هم گویند
حسین تشنه وسیراب وحشی صحراست
نوشته‌اند به لب‌های خشک من زازل
که تشنه کام گذشتن ز بحر شیوۀ ماست
زشیر خواره برایت پیام آوردم
پیام داده که‌ای آب غیرت تو کجاست
صدای نعره دریا به گوش جان بشنو
که موج آب هم این طرفه بیت را گویاست
سلام خالق منان سلام خیرالناس
سلام خیل شهیدان به حضرت عباس

ای لشکر حق را سر و سردار اباالفضل
وی دست علی در صف پیکار اباالفضل

هم خون حسین بن علی در تن پاکت
هم روح تو در پیکر ایثار اباالفضل

ریحانۀ دو فاطمه، ماه سه خورشید
آرام دل حیدر کرار اباالفضل

مانند تو در ارتش اسلام که دیده
فرمانده و سقا و علمدار اباالفضل

تو ماه بنی هاشمی و ما شب تاریک
تو لالة عباسی و ما خار اباالفضل

هم کاشف کرب پسر فاطمه هستی
هم خیل بنی فاطمه را یار اباالفضل

بر حاجت خود کرده صد و سی و سه نوبت
هر خسته دلی نام تو تکرار اباالفضل

در مصر ولایت شده بر یوسف زهرا
تو مشتری و علقمه بازار اباالفضل

عشق و ادب و غیرت و ایثار و شهادت
کردند به آقایی ات اقرار اباالفضل

تو رسته ای از خویش و گرفتار حسینی
خلقند به عشق تو گرفتار اباالفضل

ما بهر تو گریان و زند زخم تو خنده
پیوسته به شمشیر شرربار اباالفضل

برخیز سکینه به حرم منتظر توست
جامش به کف و اشک به رخسار اباالفضل

از سوز عطش آب شده طفل سه ساله
مگذار بگرید به حرم زار اباالفضل

تا آن که ببینند به تن دست نداری
یک لحظه سر از علقمه بردار اباالفضل

مگذار رود زینب کبری به اسیری
ای دست علی، دست برون آر اباالفضل

تو چشم حسینی که زده تیر به چشمت
ای دور حرم چشم تو بیدار اباالفضل

کی گفته تن پاک تو در علقمه تنهاست
گردیده تو را فاطمه زوار اباالفضل

خون دل ما را که شده اشک عزایت
زهرا و حسین اند خریدار اباالفضل

مگذار شود خشک دمی دیدة “میثم”
چشمی که بگریم به تو بسیار اباالفضل

(غلامرضا سازگار)

آب از خجـالت لـب خشک تـو آب شد
دریا ز اشک سرخ تو رویش خضاب شد
وقتـی کـه آب را بــه روی آب ریختـی
در آتـش دلـت دل دریــا کبــاب شـد
آب فــرات آبــرو از دســت داده بــود
وقتی چکیـد اشـک تو در آن گلاب شد
هر موج، پیش چشم تـو چون کوه آتشی
هـر جرعه یک تلظّـیِ طفـل ربـاب شد
در پیش تیرهـا چو کمان قامتت خمید
از بس‌کـه پیکرت سپـر مشـک آب شد
وقتـی بـرای غـربت تو مشک گریه کرد
مـاننــد دود در نظــرت آفتــاب شــد
آخـر نـه منـع آب ز مهمـان بــود گناه
چون شد که این گناه به کوفی ثواب شد؟
«میثم»! بریز خون دل از دیده بی‌حساب
زیرا بـه اهـل‌بیت، ستـم بی‌حسـاب شد

مطالب مشابه: کپشن در مورد ماه محرم [ 50 استوری و کپشن غمگین محرمی ]

مطالب مشابه

دکمه بازگشت به بالا