اشعار دو بیتی غمگین { رباعیات دلشکستگی و بی وفایی }
سایت «تکمتن» در این مطلب، مجموعهای از دوبیتیهای غمگین، رباعیات دلشکستگی و اشعار کوتاه اما عمیق درباره بیوفایی و دلتنگی را گردآوری کرده است؛ سرودههایی که با واژههایی ساده اما پر احساس، اندوهی پنهان، خاطرات رفته یا عشقهای بیسرانجام را به تصویر میکشند. دوبیتی، با حجم کم و قدرت بیان بالا، یکی از بهترین قالبها برای انتقال دردهای خاموش و حرفهای ناگفته دل است. اگر به دنبال شعرهایی هستید که هم سنگین باشند و هم صادقانه، این مجموعه میتواند همراه خوبی برای لحظههای سکوت، خلوت یا حتی نوشتههای کوتاه در فضای مجازی باشد.

دو بیتی های غمگین
درد یعنی بزنی دست به انکار خودت
عاشقش باشی و افسوس گرفتار خودت
درد یعنی که نماندن به صلاحش باشد
بگذاری برود… آه… به اصرار خودت
مانند غریقی که پر از وحشت آب است
میگردم و دستم پی یک تکه طناب است
دلتنگی و تنهایی و اندوه و صبوری
این عاقبت تیره یک عاشق ناب است
ابری رسید و آسمانم از تو پر شد
بارانی آمد، آبدانم از تو پر شد
نام تو اول بغض بود و بعد از آن اشک
اول دلم پس دیدگانم از تو پر شد
خانه بیچارهای که سرنوشتش زلزله است
از همان روز نخست آوار باشد بهتر است
گاه نفرت حاصلش عشق است، این را درک کن
گاه اگر از تو دلم بیزار باشد بهتر است
باید چه کنم با غم و تنهایی و دوری
وقتی همه دادند به هم دست تبانی
آیا شده از شدت دلتنگی و غصه
هی بغض کنی، گریه کنی، شعر بخوانی
از کبر و خود پرستی بردم ز یاد خدا را
او پرده پوش به عیبم من پرده در حیا را
عهدی دوباره بستم گر نشکنم من آن را
مهلت دوباره خواهـم جبران کنم خطا را
من گرچه سیه روی و بدم یا الله
از درگه خود مکن ردم یا الله
گفتم که من و این همه عصیان چه کنم؟
گفتی که بیا من آمدم یا الله . . .
الله تویی و ز دلم آگاه تویی
درمانده منم دلیل هرراه تویی
گرمورچه ای دم زند اندر ته چاه
آگه زِ دَمِ مورچه و چاه تویی . . .
بی یاد خدا غزل شنیدن سخت است
دربند قفس نفس کشیدن سخت است
در فصل خزان عمر با دست تهی
در بستر خاک آرمیدن سخت است
بودسوزی در نوای اهنگم خدایا.
تو میدانی که دلتنگم خدایا.
دگر تاب پریشانی ندارم.
نه از اهن نه ازسنگم خدایا.
غریبی بس مرا دلگیر دارد
فلک بر گردنم زنجیر دارد
فلک از گردنم زنجیر بر دار
که غربت خاک دامنگیر دارد’
مطلب مشابه: عکس نوشته غمگین +۶۰ جمله، دلنوشته و متن غم انگیز

اشعار دل شکستی
با یاد خدا این دل من رام شود
با نام خدا آتشم آرام شود
گر نام تو جاری نکنم من به زبان
الحق که دلم خانه آلام شود
خوشا یاد خدا از صبح تا شام
تمام زندگی و ، …..کل ایام
خوشا وقتی که رفتن شد مقدر
زما ماند به …جا نیکوئی نام
آن عشق که دیده گریه و آموخت ازو
دل در غم او نشست و جان سوخت ازو
امروز نگاه کن که جان و دل من
جز یادی و حسرتی چه اندوخت ازو . .
آن خدایی که به قلبم غم داد
خود او باران داد…
زندگی با عطش ثانیه ها میگذرد…
میشود ثانیه را جریان داد
من خدا را دارم…
ترسم که تو هم یار وفادار نباشی
عاشق کش و معشوق نگه دار نباشی
من از غم تو هر روز دو صد بار بمیرم
تو از دل من هیچ خبردار نباشی
گاهی مسیر جاده به بن بست میرود
گاهی تمام حادثه از دست میرود
گاهی غریبهای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلب خون شده بشکست میرود
خسته ام از لبخند اجباری
خسته از حرف های تکراری
خسته ام از آدم های تکراری
خسته از محبت های خالی
امشب شب رویای تو بود و تو نبودی
در دل همه آوای تو بود و تو نبودی
دل زیر لب آهسته تمنای تو میکرد
در حسرت دیدار تو بود و تو نبودی . . .
تو این سکوت بی کسی صدای دلدار و ببین
تو این شبا تو رویاها چهره عاشق رو ببین
وقتی دلت تنگه براش بغض چشاتو میگیره
تو لحظه های عاشقی نم نم بارون رو ببین
یاد آن روزی که یاری داشتیم
این چنین خوار نبودیم ، اعتباری داشتیم
ای که ما را در زمستان دیده ای با پشت خم
این زمستان را نبین ، ما هم بهاری داشتیم
جان غمگین ، تن سوزان ، دل شیدا دارم
آنچه شایسته عشق است، مهیا دارم
سوز دل، خون جگر، آتش غم، درد فراق
چه بلاها که ز عشقت من تنها دارم
رودی که می خشکد در او سودای طغیان نیست
دور از تو حتی گریه کردن کاری آسان نیست
خوارزم بعد از حمله چنگیز خان حتّی
اندازه من بعدِ دیدار تو ویران نیست
عاشقی با قلب من بیگانه شد
خنده از لب رفت و یک افسانه شد
حس و حالی بعد عشق آمد پدید
بعد آن شب زندگی غمخانه شد
دیگر بوی بهار هم سرحالم نمی کند
چیزی شبیه گریه زلالم نمی کند
آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چکار ؟
وقتی که سنگ هم رحمی به بالم نمی کند
دلم گرفت از آسمون، هم از زمین هم از زمون
تو زندگیم چقدر غمه، دلم گرفته از همه
ای روزگار لعنتی، تلخه بهت هر چی بگم
من به زمین و آسمون دست رفاقت نمی دم
بغضی که مانده در دل من وا نمی شود
حتی برای گریه مهیا نمی شود
بعد از تو جز صراحت این درد آشنا
چیزی نصیب این من تنها نمی شود
مطلب مشابه: شعر زمستان (اشعار عاشقانه، غمگین و زیبای زمستانی)

رباعیات غمگین دلسوز
ز تلخی سکوتت من چه بگویم
همان بهتر که از غم ها نگویم
تو کاری کرده ای با بی وفایی
دگر از عشق خود با کَس نگویم . . .
چه کسی حرف مرا می فهمد؟
چه کسی درد مرا می داند؟
در پس پرده ی اشک چشمم
چه کسی راز مرا می خواند؟
دنیای دنی پر هوس را چه کنی
آلوده هر ناکس و کس را چه کنی
آن یار طلب کن که تو را باشد و بس
معشوقه صد هزار کس را چه کنی
ﺷﺒﻬﺎ ﮔﺬﺭﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻩ ﻧﺘﻮﺍﻧﻢ ﺑﺴﺖ
ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻓﮑﺮ ﺗﻮ ﻣﺴﺖ
ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﯾﺶ ﺧﻮﻧﻢ ﺭﯾﺰﯼ
ﺗﺎ ﺟﺎﻥ ﺑﺪﻫﻢ ﺩﺍﻣﻦ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ !
آرزوی من ماندن اوست اما
خدایا اگر آرزوی او رفتن من است
آرزوی او را برآورده کن
من جز آرزوی او آرزویی ندارم
دلت را خانه ما کن مصفا کردنش با من
به ما درد خود افشا کن مداوا کردنش با من
بیا و قطره اشکی که من هستم خریدارش
بیا و قطره اخلاص دریا کردنش با من
همیشه ابرها میبارند
اما انسانها ستاره ها را دوست دارند
چه موجودات عجیبی این همه گریه را
به چشمکی میفروشند
ای کاش یک بار دگر امشب …
لبخند تو غم از دلم می شست
غمگین ترین پاییز عمرم رفت…
این اولین یلدای من بی توست…!
تو مثل مرهم یاسی برای قلب شکسته
تو مثل سایبان امیدی برای یک دل خسته
تو مثل غنچه لطیفی به رنگ حسرت شبنم
تو مثل خنده یاسی و مثل غربت یک غم
همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصلههاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پرزدن چلچلههاست
برم هر جای این دنیا شبم با بغض دمسازه
آخه هر جا یه چیزی هست منُ یاد تو بندازه
نمیدونم تو این برزخ کی از این درد میمیرم
نمیدونم چرا یک شب فراموشی نمیگیرم
با دیدن تو دست و دلم می لرزد
زیبایی تو چقدر وحشتناک است
انگار که چاره ای ندارم دیگر
دختر!پدر تو بود چوپان می خواست؟
مطلب مشابه: متن بیو کوتاه غمگین + جملات دردناک و غمگین تنهایی