اشعار حضرت علی اکبر؛ گلچین شعر غمگین و سوزناک علی اکبر
به مناسبت ماه محرم و سوگواری سالار شهیدان امام حسین (ع) بیش از 30 شعر زیبای آیینی از شاعران ایرانی را با موضوع حضرت علی اکبر (ع) گرداوری کرده ایم. در ادامه مجموعه اشعار حضرت علی اکبر را از سایت تک متن بخوانید.
اشعار غمگین شهادت حضرت علی اکبر
جاری عبور كردی و نم نم شدی علی
از خاك می خروشی و زمزم شدی علیچه مادرانه دور تو می گشت خواهرم
با دست های عمه مُعَمَم شدی علیبعدش دوباره مثل همان سال های قبل
آیینه ی رسول مُكَرَم شدی علیپیغمبرانه رفتی و زیر نزول تیغ
مثل شروع سوره ی مریم شدی علیتا از میان معركه پیدا كنم تو را
گیسو به باد دادی و پرچم شدی علیمعراج ذوالفقاری و پهلو شكافدار
زهرا، نبی، علی؛ همه با هم شدی علیزخمی، شكسته ،خورد شده ،ذره ذره ،ریز ریز
یك جا تمام آن چه كه گفتم شدی علیمن از تنت هر آن چه كه شد جمع كرده ام
ای وای بر دلم! چقدر كم شدی علی(حسین رستمی)
در خیمه بود دست پدر سوی آسمان
ناگه ز رزمگاه صدای پسر شنیدبر پُشت زین نشست و بدان سوی روی کرد
اما نَسیم وار، پی اش عمه می دویدمی خواست بلکه بار دگر زنده بیندش
«یارب مکن امید کسی را تو نا امید»با زانو آمد و به سر نعش او نشست
او را به بر کشید و ز دل آه بر کشیدتا در کنار نعش پسر جا پدر گرفت
در یک اُفُق قِرانِ مه و مِهر شد پدیدمی رفت تا پدر برود همره پسر
زینب اگر کنار برادر نمی رسید(علی انسانی)
لشکر کوفه به اشک بصرم می خندند
همه دیدند شده خون جگرم می خندندنخل امید مرا چون که ز ریشه کندند
دور تا دور تن گل پسرم می خندندپاسخ ناله ی من هلهله ی لشکر شد
هر چه گویم : “پدرم … من پدرم” می خندندای جوان بر سر بالین تو من پیر شدم !
به خم افتادگی در کمرم می خندندز پریشانی جسم تو پریشان شده ام
چون که گم کردم علی راه حرم می خندند(رضا رسول زاده)
آرام کن اهل حرم را با قدمهایت
با آیهی چشمان خود پیغمبری کن باز
لب باز کن حرفی بزن با من علی اکبر!
با لحن شیرینت برایم دلبری کن بازاز شوق تو در عاشقی دارم خبر اما
آرامِ جان! آرامتر رو سوی میدان کن
مویت نمانَد از پَرِ عمامهات بیرون
کمتر پدر را این دمِ آخر پریشان کنخیلی ندیدم صورتت را خوب در خیمه
وقتی که خود را ماه من! آماده میکردی
رو میگرفتی از من اما خوب میدانم
دل کندن من از خودت را ساده میکردیدیدی خدا ! در عشقت از اکبر گذشتم من
دل کندن از این نور حق، الحق که مشکل بود
میدانی از حس پدر بودن نمیگویم
عشق است در پرده، تمامش قصهی دل بوداکبر شبِ سجادهاش روشن تر از روز است
تو خوب میدانی که مست نور ذات است او
خُلق محمد دارد و انوار زهرایی
مثل علی تصویر اسما و صفات است اوبا دیدنش آه از دل اهل حرم برخاست
تا روبروی خیمه چون آهو قدم میزد
میدان نرفته، برق چشمانش رجز میخواند
صف های دشمن را دو ابرویش به هم میزدبر مرکبش بنشست و «لا حول ولا…»یی گفت
با ذکر «یا قهار» تیغش را به کار انداخت
میزد چنان انگار شمشیرش دو دم دارد
پیران میدان را به یاد ذوالفقار انداختبا «یا علی» هر ضربهاش یک جان دیگر داشت
با «یا حسین» از میسره تا میمنه میرفت
گاهی میان رزم اگر میگفت «یا زهرا»
تا قلب لشکر مثل حیدر یک تنه میرفتیک عده مبهوت شجاعت های بی حدش
یک عده مقهور توان و سرعتش بودند
آنقدر زیبا بود این شمشیر زن، حتی
سرهای روی خاک محو صورتش بودندآمد به سویم با لب خشکیده از میدان
آمد به جانم آتشی دیگر زد و برگشت
این بار هم تا رفت این قلب پریشانم
پشت سرش یک چند باری آمد و برگشتدیدم که فرقش چون علی وا شد دلم لرزید
حس میکنم «فزت و رب الکربلا» میخواند
چه اتفاقی داشت در آن نقطه میافتاد؟
یا رب! چرا اعضا و رگ هایش مرا میخواند؟در گرد و خاک صحنه اکبر را نمیشد دید
از مشرکانِ بدر آنجا هر که بود آمد
وقتی که دیدم ناله از هفت آسمان برخاست
فهمیدم آن شه زاده از مرکب فرود آمددیدم دلم را «اِرباً اربا» کردهاند انگار
من زودتر از عمه پی بردم به راز تو
اما خودش را زودتر زینب رساند آنجا
من مانده بودم غرق در راز و نیاز تومیخواستم یک بوسه، اما هر چه میگشتم
در پیکرت بابا! دریغ از گوشهای سالم
دیدم توانی نیست در پای من و زینب
گفتم: بیایید ای جوانان بنی هاشمبابا برای بردنت حسرت به دل ماندم
کم بود آغوشم، عبایی پهن لازم بود
تشییع تو زیبا شد آخر این عبا تابوت
در دست عون و جعفر و عباس و قاسم بود(قاسم صرافان)
مطلب مشابه: شعر سوزناک تسلیت شهادت امام حسین (ع) با اشعار غمگین تسلیت ادبی
شعر شهادت فرزند بزرگ امام حسین (ع)
بیا و بال و پر بستۀ مرا واكن
بیا و پر زدنم را كمی تماشا كنبیا و راهی جبهه نما مرا بابا
بیا و جیرۀ جنگی من مهیا كنبیا بسیجی خود را به جبهه كن اعزام
بیا و اذن جهاد مرا تو امضا كننوشت نام قشنگی به روی سربندم
نظر ز مهر و محبت به نام زهرا كنكنار پیكر من، آمدی اگر بابا
به حال خویش نما رحمی و مدارا كنمیان لشگر دشمن، اگر رهم گم شد
میان حلقۀ خنجر مرا تو پیدا كنز بین آن همه زخمی كه بر تنم آید
برای بوسۀ خود ای پدر رهی وا كنبرای بردن جسمم به سوی دارالحرب
عبای هاشمی خویش را مهیا كن(احسان محسنیفر)
پسرم رفت و طالعم برگشت
خشک لب رفت و دیده ام تر گشتنه كه امروز مصطفی شده است
از قدیم این پسر پیمبر گشتدر طواف رسول، خونین گشت
هر سنان كه به گرد اكبر گشتسرشكسته شده است كوفه دو بار
مصطفی هم شبیه حیدر گشتخون دویده است بر رخ گلِ من
یاس، چون لاله های احمر گشتسر به سر گشت بیع اكبر و من
تا رخم با رخش برابر گشتجلوه های حسین رنگین است
گاه اكبر شد و گه اصغر گشتمطلع معنی است مقطع او
پسرم رفت و طالعم برگشت(محمد سهرابی)
غم به من چیره شد و تیره جهان در نظرم
خیز و کن یاری ام ای چشم و چراغم پسرمتا صدای تو شنیدم ز رخم رنگ پرید
خبرم داد صدایت که چه آمد به سرمچشم خود وا کن اگر لب به سخن وا نکنی
مکن از موی پریشان خود آشفته ترمبسکه غم هست به دل جای غمت دیگر نیست
می نهم داغ جگر سوز تو را بر جگرمپیش دشمن مپسند این همه من گریه کنم
داغت آخر کشدم لیک بدان من پدرمچشمه ی چشم مرا اشک فشان خیز و ببین
لب خشکیده مگر تر کنی از چشم ترممنکه خود خضر رهم بر سر تو پیر شدم
چون نهادم لب خود بر لب تو ای پسرمخصم لبخند زند من کف افسوس به هم
بین دل ریش و از این بیش مزن نیشترمگه سرت، گاه رخت، گاه لبت می بوسم
دلم آرام نگیرد، چه کنم من پدرم(علی انسانی)
وقت وداع ازحرم نگاه پدرها
ملتمسانه تر است پشت پسرها
آه،پدرهاي خسته، آه، کمرها
آه،پسرهاي رفته، آه، جگرهامی رود و یکصدا به گریه می افتند
پشت سرش خیمه ها به گریه می افتندکیست که خاکش بوي گلاب گرفته
اینکه برایش ملک رکاب گرفته
بهرشهادت چنان شتاب گرفته
زودتراز دیگران جواب گرفتهسرکشی عشق او مهار ندارد
بسکه به شوق آمده قرار نداردباز نمایان شده جلال پیمبر
بازتماشا شده جمال پیمبر
پرده برانداخته کمال پیمبر
اینکه وصالش بود وصال پیمبرسمت عدو نه علیِّ اکبرخیمه
می رودازخیمه هاپیمبرخیمهحیدرکرارشد، زمان خطرگشت
لشگرکوفه تمام مثل سپرگشت
ریخت بهم دشت را و موقع برگشت
ضرب عمودي که خورد، واقعه برگشتخون سرش بر روي عقاب چکید و….
راه حرم راندید و شیهه کشید و….آن بدنِ از جفا شکسته ترین را
آن بدنِ له شده به عرشه ي زین را
برد سوي دیگري، شکسته جبین را
لشگرآماده نیزخواست همین راواي که شمشیرها محاصره کردند
ازهمه سو تیرها محاصره کردندبی خبرانه زدند، بی خبرافتاد
خوب که بیحال شد ز پشت سر افتاد
در وسط قتلگاه تا پسر افتاد
درجلوي خیمه گاه هم پدر افتادواي گرفتند از دلم ثمرم را
میوه ي باغ مرا،علی، پسرم راآه ازاین پیرمرد خسته، شکسته
سمت علی می رود شکسته، شکسته
آمد و دیدآن تن خجسته، شکسته
دربدنش نیزه دسته دسته، شکستهکاش جوانان خیمه زودبیایند
یاري این قامت شکسته نمایند(علي اكبر لطيفيان)
مطلب مشابه: متن نوحه ماه محرم ( 30 متن نوحه و مداحی سوزناک محرمی جدید )
بگو هنوز برایت کمی توان مانده
بگو هنوز برای حسین جان مانده؟فقط برای نمازی کنار بابا باش
هنوز نیمه ای از روز تا اذان ماندهچه میشود کمی این پلک را تکان بدهی
چرا که چشم تو خیره به آسمان ماندهکمر شکسته ام از حال و روز من پیداست
عجیب بر جگرم داغ این جوان ماندهبیا به گریه ی این پیرمرد رحمی کن
عصای من نشکن، قامتی کمان ماندهنسیم هم بدنت را به دست می گیرد
شبیه مشت پری که در آشیان ماندهشدی شبیه اناری که دانه دانه شده
کمی به خاک و کمی دست باغبان ماندهشبیه مادر من جمع میکنی خود را
که بین پهلوی تو درد بی امان ماندهچنان به روی سرت ریختند،ترسیدم
هزار شکر که از تو کمی نشان ماندهحساب آنچه که مانده است از تو مشکل نیست
دوباره میشِمرم چند استخوان ماندهتو را به روی عبا تکه تکه می چینم
بقیه ی تو ولی دست این و آن ماندهچقدر روی دو چشمت هلال ابرو هست
برای بدر شدن ماه من زمان ماندهچقدر تیغه لب پر، میان دنده ی توست
چقدر نیزه شکسته در این میان ماندهتو را از این همه غم میکنم سوا اما
هنوز داغی یک نیزه در دهان ماندهقرار نیست پدر جان دهد کنار پسر
هنوز قصه ی گودال و ساربان ماندهقرار نیست فقط عمه ات بماند و من
ببینی اش که میان حرامیان ماندهکمی به روی سرم باشد و میان حرم
که چند دختر نوپا به کاروان ماندهبدون تو بدَود چند بار تا گودال
ببیندم که نگاهم به آسمان ماندهکمان حرمله تیری به سینه ام زده است
به چند جا اثر نیزه ی سنان ماندهنشسته شمر و عرق می چکد ز پیشانیش
برای ضربه ی آخر نفس زنان مانده(حسن لطفی)
بی عصا آمد عصایش را زمین انداختند
پیش چشمش مصطفایش را زمین انداختندحل مشکلهای هر پیری جوانش می شود
آه این مشکل گشایش را زمین انداختندبار دیگر بین کوچه پهلوی زهرا شکست
بار دیگر مجتبایش را زمین انداختنددست بر روی محاسن داشت مشغول دعا
احترام ربنایش را زمین انداختنداین علی اکبر دگر صدها علی اصغر است
تکهء آیینه هایش را زمین انداختندبود آویزان مرکب نای افتادن نداشت
با کمر افتاد و پایش را زمین انداختندنوبت کار جوانان بنی هاشم شد و
پیش بابایش عبایش را زمین انداختندچند عضو پیکرش را از زمین برداشتند
چند قسمت از تنش را چند جا انداختند(سید پوریا هاشمی)
مطلب مشابه: اشعار ماه محرم سوزناک (40 متن و شعر غمگین ماه محرم)
ثمر دلم که وجود تو شده پاره چون جگرم علی
منم آسمان ولایت و تو ستارۀ سحرم علی
بنگر ز داغ تو ای پسر، که چه آمده به سرم علیتو بگو چگونه نگهکنم، که تو جان دهی به برم علی
پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی، پسرم علینه مراست طاقت داغ تو، که تو در جمال، پیمبری
پدرت قتیل غم تو و تو شهید نیزه و خنجری
به کدام زخم تو بنگرم، که قتیل اینهمه لشکریتو ز زین فتادی و آسمان، شده تیره در نظرم، علی
پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی، پسرم علیمه آرمیده به خون من، بدن لطیف تو یکسره
ز هجوم نیزه و تیرها شده حلقهحلقهتر از زره
همه زخمهای تن تو را، زده نوک نیزه، به هم گرهبه شهادت همه تیغها، شده سینهات، سپرم علی
پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی، پسرم علیبه صدای گریۀ عمهات، به سرشک دیدۀ خواهرت
به رباب و اشک خجالتش، به گلوی خشک برادرت
که دریده فرق تو را ز هم؟که نشانده نیزه به حنجرت؟بهکدام زخم تو خون دل، چکد از دو چشمترم علی؟
پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی، پسرم علیبه کدام عضو تو بنگرم؟ که جدا شدند جدا جدا
تن پارهپاره نشان دهد، که هزار بار شدی فدا
ز هزار زخم تو میرسد، به فلک صدای خدا خدابه چه طاقتی بدن تو را، سوی خیمهها ببرم علی
پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی(غلامرضا سازگار)
امیرالمؤمنین! صحرای محشر را تماشا کن
به دشت کربلا تکرار حیدر را تماشا کن
ولیالله! ولیالله دیگر را تماشا کن
دوباره خاطرات جنگ خیبر را تماشا کن
پیمبر را پیمبر را پیمبر را تماشا کن
بگو الله اکبر جنگ اکبر را تماشا کن
به تن پوشیده با دست حسینبنعلی جوشن
زده بر یاری فرزند زهرا بر کمر دامن
خدا گوید تعالیالله پیمبر گویدش احسن
خوراک ذوالفقارش جرعهجرعه خون اهریمن
کند تحسین به دست و بازویش هم دوست هم دشمن
بیا ای شیر داور شیر داور را تماشا کن
سپر گردیده پیش نیزه و شمشیر، پا تا سر
رخش قرآن، تنش فرقان، دلش یاسین، لبش کوثر
نبی خلق و نبی خلق و نبی خُلق و نبی منظر
زمین کربلا صحرای بدر و او چو پیغمبر
در امواج خطر از بیم شمشیر علیاکبر
فرار و ترس یک دریای لشکر را تماشا کن
جبین، بشکسته تن، خسته دهن، خونین دو لب، عطشان
به دیدار پدر در خیمهگه بشتافت از میدان
سرشکش از بصر جاری شرارش در جگر پنهان
زبان چون چوب خشکیده، نفس چون شعلۀ سوزان
سرشک عمه، اشک چشم خواهر را تماشا کن
زبانش در دهان باب و خونش جاری از حنجر
وجودش باغ گل از تیغ و تیر و نیزه و خنجر
گلو خشکیده، دل تفتیده، چشم از اشک خونین تر
پدر گفت ای همای من مزن از تشنگی پرپر
که سیرابت کند با دست خود امروز، پیغمبر
برو سقایی جدت پیمبر را تماشا کن
برو بابا! که اکنون چشم در راهاند قاتلها
برو بابا که دریا گردد از خون تو ساحلها
برو بابا! که زخمت گل کند تا حشر در دلها
برو تا شعلۀ داغ تو گردد شمع محفلها
برو پرپر بزن در خون خود مانند بسملها
جمال بیمثال حی داور را تماشا کن
دوباره در اُحد رو کرد آن پیغمبر ثانی
دوباره کربلا را کرد با یک حمله طوفانی
ز تیر و نیزه دشمن کرد بر رویش گلافشانی
تنش گردید از شمشیر، چون آیات قرآنی
هزاران زخم خورد و شد هزاران بار قربانی
بگرد ای آسمان؛ صدپاره پیکر را تماشا کن
دریغا! گشت نقش خاک، سرو قد دلجویش
جدا گردید تا پیشانی از هم طاق ابرویش
پدر بشتافت از میدان و رو بگذاشت بر رویش
ز اشک دیده زینب شست خون از جعد گیسویش
بیا «میثم»! خدا را دیدۀ دل بازکن سویش
به سرتاپای او زخم مکرر را تماشا کن(غلامرضا سازگار)
پدر آرامش دنیا، پدر فرزند أعطینا
پدر خون خدا اما، پسر مجنون پسر لیلابه کم قانع نبود اکبر، لبالب گشت از دلبر
به یکدیگر رسید آخر، لب رود و لب دریاپسر دور از پدر میشد، مهیّای خطر میشد
پدر هی پیرتر میشد، پسر میبُرد دلها رادر اين آشوب طوفانی، مسلمانان مسلمانی
مبادا اینکه قرآنی بیفتد زیر دست و پاپسر زخمی، پدر افتاد، پسر در خون، پدر جان داد
پسر ناله، پدر فریاد، میان هلهله، غوغاپسر از زخم آکنده، پسر هر سو پراکنده
پدر چون مرغ پرکنده، از این صحرا به آن صحراکه دیده اینچنین گیسو چنین زخمی شود پهلو؟
و خاکآلودهتر از او به غیر از چادر زهرا(سيد حميد رضا برقعی)
ای قامتت هبوط بهشت پدر، علی
وی روح و جان من، قدمی پیش تر، علیای روی و خوی و صوت تو آئینه ی رسول
با خنده می روی به کدامین سفر، علینازل کدام آیه شد ای مصطفای من
آهنگ جبرئیل لبت خوش خبر، علیعطر تبسّم تو کند زنده، وحی را
قالو بلی شنیده پدر از پسر، علیرِندانه می روی به تمنّای فتلگاه
هل من مبارزت ز عطش بیشتر، علیآه ای جوان خوش بر و رویم سخن بگو
دیگر مکن ز غصّه مرا خون جگر، علیمحراب کوفه آمده تا کربلا مگر
که فرق گیسویت شده تا عمق سر، علیدر اشهدت ضمیر«محمد» حضوری است
خود را مگر در آینه کردی نظر، علیمنعم مکن که «یا ولدی» مرهم من است
من داغدیده ام که شدم نوحه گر، علیاز من نیایش پدرانه ولی ز تو …
دستی بکش به گوشه ی چشمان تر، علیجمعی به انتظار قدوم تو مضطرب
قومی نگر به هلهله، بی درد سر، علیبا پیکرت چگونه به سوی حرم روم
بابا ز نعش توست زمینگیرتر، علیتا عمّه ات نیامده برخیز ای جوان
نعش مرا به دست جوانان ببر، علی(محمود ژولیده)
مطلب مشابه: شعر روضه ماه محرم؛ 50 اشعار شب عاشورا و شهادت مظلومانه امام حسین و یارانش
بازدلشوره ای افتاده به جانم چه کنم
تندترمیزند آخرضربانم چه کنمپسرم رفته و چندیست از او بی خبرم
باز هم بی خبری برده امانم چه کنمآه یا راد یوسف پسرم برگردد
نگرانم نگرانم نگرانم چه کنمهمه ترسم از این است صدایم بزند
دیر خود رابه کنارش برسانم چه کنمگرگهادور وبر یوسف من ریخته اند
پدری پیرم وافتاده جوانم چه کنمبه زمین خورده انار من وصد دانه شده
جمع باید کنم او راو ندانم چه کنمجگرسوخته ام را زحرم پوشاندم
مانده ام زار که باقد کمانم چه کنم(محسن عرب خالقی)
اکبر که جز وجود خدا باوری نداشت
غیر از خدا به دل هدف دیگری نداشتاکبر که خلقتش چو کلامش الهی است
قرآن کربلا بجز او کوثری نداشتآن یل که در حضور علمدار کربلا
میدان نینوا بجز او حیدری نداشتاول قتیل نسل خلیل ولایت است
بی او سرای عشق و حقیقت دری نداشتاز هستی اش گذشته و ایثار می کند
آن مادری که بهتر از این گوهری نداشتحیف از جمال مصطفوی اش که جلوه کرد
آنجا که سیره ی نبوی مشتری نداشتدر موج خون فتاده شناور دل حسین
فلک نجات وادی طف، لنگری نداشتحتی برای آه کشیدن رمق نداشت
آمد پدر، ولی نفس دیگری نداشتهر کس به هر وسیله که شد ضربه زد به او
حتی کسی که در کف خود خنجری نداشتجسم و سلاح و کینه، جدا ناپذیر شد
سر نیزه های خصم از اینجا سری نداشتهر عضوی از تنش به سر نیزه ی یکی
چیزی از او نمانده، دگر پیکری نداشتدیگر به جای هلهله و سوت و کف زدن
گیرم که این شهید جوان مادری نداشتجنگ آوران کوفه به خود مطمئن شدند
سقا غریب مانده و همسنگری نداشتمی رفت تا حسین به همراه او رود
وای از حسین اگر که چنان خواهری نداشتانفاس زینبی سبب رجعتش شدند
آنجا مسیح قدرت احیاگری نداشتدردا پدر ز داغ پسر، پیر می شود
تنها حسین بود و علی اکبری نداشت(سید محمد میر هاشمی)
نقـش بـیـابـان دیـدم آخـر پـیـکـرت را
از مـن نـگـیـر اکـبـر نـگـاه آخــرت راداغت تمام خیمه گاهم را به هم ریخت
حـالا چـه گـویـم مـن جواب مادرت رامـن هـم شبیه خاک صحرا تشنه هستم
بـالا بـگـیـر ای شـبه پـیغمبر سرت رادشمـن مـیـان مـقـتـلت بـا خنده میگفت
حــالا بـیــا بــردار جـسـم اکــبـرت رافریاد بابا گفـتـنـت خـیلی ضعیف است
از بس که خون پُر کرده راه حنجرت رااز زیر بال وپر سرت بیرون گرفتی
باران تیر آمد وضو در خون گرفتیگـفـتـم خـدایـا اسـتـجـابـت کـن دعــایـم
از مــن نـگـیـر یـارب تـمـام کـربـلایماین خاک صحرا با صدایت خوگرفته
بـرخیـزازجـا تـا اذان گــویـی بـرایــمهـر تکه ات در بین صحرا شد مکرّر
بــایـد بـچـیـنـم پـیـکـرت را در عبایماز کـودکی مـنزلگهت آغوش من بود
حـالا شـدی در بـین صحرا فرش پایمبـرخـیـز تـا تـنـها نـمانم عصر امروز
ای اولـیـن ذبـح عـظـیـم در مـنــایـــمنـور مـحـمـد بـین صحرا مـنجلی شد
درجای به جای کربلاپر از علی شدای نــور دیـده پـیـش چشمم دلبری کن
در بـیـن مـیدان بـاز کـاری اکبری کنیکـبـار دیـگر پـا بـچـسـبان در رکابت
هــمــراه ســاقـی حـــرم آب آوری کنتـو یـادگـار ذولــفـقـار خـیـبـر هـسـتی
بـرخـیـزودرمـیـدان قیامی حیدری کنخـیـلی عـلی دلـتـنگ روی مـصطفایم
ای شــبـه پـیغـمـبـر کمی پیغمبری کندرپیش عـمه پا نکـش برخاک صحرا
برخیزودراین عرصه کاردیگری کنروی لـبـت گـل واژه از آیـات حـق خورد
در زیر پای نیزه های جسمت ورق خورددر بین صحرا شد زمین گیری دچارت
امــا نـشـد چـیــزی کــم از اوج وقارتداغ جـگـر سـوزت امـانــم را بـریــده
از بس شـمـردم زخـمهای بی شمارتحالا بـیـا و چـاره ای کـن تـا که عمه
در بـیـن نـا مـحـرم نـیـایـد بر مزارتاین دوروبر بوی گلاب ویاس پیچید
انگار زهـرا مـادرم شـد هم جوارتدر خاک وخون افتادنت دیگرروانیست
برخـیــز از جا عـمـه مـی آیـد کنارت(مجید قاسمی)
قد رعنای تو چون سرو سپیدار شده
کربلا محو رخ احمد مختار شدهدور تا دور سرت آیینه می چرخانم
بسکه گیسوی بلند تو دل آزار شدهتا کمی راه روی این دل من می لرزد
قد طوبایی زهراست پدیدار شدهچشم بد دور از آن قد رشیدت پسرم
قامتت شانه به شانه با علمدار شدهگر ترک خورده لبت غصه مخور ای بابا
تشنه ی وصلی و هنگامه ی دیدار شدهتا صدای تو شنیدم که پدر زود بیا
گفتم ای وای علی بی کس و بی یار شدهنیزه ها رفت چو بالا به سر خویش زدم
وسط معرکه این یاس گرفتار شدهکوچه ای باز شدو هر که زره آمدو زد
ماجرای تو شبیه درو دیوار شدهزشکافی که به پهلوی تو خورده پیداست
نوک نیزه اثرش چون نوک مسمار شدهدشمن آن بغض علی را سر تو خالی کرد
تن تو طعمه هر گرگ جگر خوار شدهبین محراب دو ابروی تو از هم شد باز
صورتت جلوه ای از حیدر کرار شدهخیز و زیر بغلم گیر و سوی خیمه ببر
ای جوانم ز غمت دیده ی من تار شدهاربا اربایی و کس معنی آن کی فهمد
این عبا تا به ابد محرم اسرار شده(قاسم نعمتی)
بار من را كمرم نه سر زانو برداشت
كاسه ي زانوي من در طلبت مو برداشتدر خداحافظي ات بود كه من افتادم
آه راحت نتوان چشم ز آهو برداشتآهوي خوش قد و بالاي حرم، ميكُشَمَش
نيزه زن را كه رسيد از رويت ابرو برداشتهر چه كردم بخدا روي به قبله نشدي
علتش نيزه ي آن بود كه پهلو برداشتديدم از دور كسي رَختِ تو را ميپايد
آمدم زودتر از من او همه را او برداشتزخمهاي بدنت از دو طرف مرتبط اند
هر كسي نيزه اي از پشت زد از رو برداشتبين ِ ميدان نشد اما وسطِ خيمه كه شد
آخرش عمه ي تو دست به گيسو برداشتبخدا خسته شدم آه كجايي اكبر
كاسه ي زانوي من در طلبت مو برداشتعاقبت توي عبايي جگرم را بردم
با چه وضعييتي آخر پسرم را بردم(علی اکبر لطیفیان)
دیدم اعضای تنت را جگرم سوخت علی
پاره های بدنت را جگرم سوخت علیناگهان زانویم افتاد زمین چون دیدم
طرز چانه زدنت را جگرم سوخت علیچه کنم عمه نبیند بدن حمزه ای اَت
مُثله دیدم بدنت را جگرم سوخت علیلخته خونی که برون از گلویت آوردم
ریخت خون دهنت را جگرم سوخت علیباورم نیست که جسمت ز نظر پنهان است
نیزه بینم کفنت را جگرم سوخت علییوسفم ،کاش که می شد به میان حرمت
ببرم پیرهنت را جگرم سوخت علیآن لبانی که اذان گفت، بهم ریخته است
خُرد بینم دهنت را جگرم سوخت علیداغ پرپر شدنت جای خود، امّا بینم
داغ بی سر شدنت را جگرم سوخت علیاین همه نیزه میان بدنت گم شده است
با که گویم محنت را جگرم سوخت علیاز همان دور شنیدم رجزت را پسرم
این حسین و حسنت را جگرم سوخت علینعرة حیدری و نالة یا زهرایت
می شنیدم سخنت را جگرم سوخت علینشد آخر لب عطشان تو را آب دهم
چه کنم سوختنت را جگرم سوخت علیگر نیایند جوانان حرم یاری من
که بَرَد خیمه تنت را جگرم سوخت علی(محمود ژولیده)
گیسو به خاک می کشی ای مصطفای من
پای تنت به لرزه فتاده ست پای منقرآن من ورق ورق افتاده ای به خاک
ذبح عظیم من شده ای در مِنای مندر خون جاری از تن خود دست و پا مزن
ای وسعت ضریح تنت کربلای مناز بس صدا زدم ولدی حنجرم گرفت
شاید محل دهی تو به سوز صدای منهرگز مجال نیست سخن با دهان پُر
خون لخته مانع است بخوانی برای منآئینه بودی آینه بندان شدی علی
زهرا و حیدر و نبی، مجتبای مناز بس که نیزه خورده، تنت وا شده ز هم
ای پیکر سوا شده و جابجای منخون محاسنم همه بر گردنت پسر
از بس که بوسه ات زدم این شد حنای من(حسین قربانچه)
بويي شبيه بوي پيراهن مي آيد
كنعانييان گفتند يار من مي آيداميدواري در وصال او مرا كشت
حالا اگر كه نه دم مردن مي آيدكرده دعا ما را ميان هر قنوتش
كه پشت آن حال دعا كردن مي آيدگردن نهادن بر مسير اشك و روضه ست
سنگيني حقي كه بر گردن مي آيداين روزها با مادر خود شك ندارم
پاي بساط روضه ها حتما مي آيدپيچيد در گودال بانگ يا بنيَ
يعني به جنگ لشكري يك زن مي آيدبا زينبش دنبال سر ميگشت و مي گفت
چه بر تن او كهنه پيراهن مي آيدپيش خودش اصلا تصور هم نمي كرد
پيراهنش بعدا برون از تن مي آيد(رضا دین پرور)
من چگونه سوی خیمه خبرت را ببرم؟
خبــر ریختــن بــــــــــال و پرت را ببرمواژه های بدنت سخت به هم ریخته است
سینه ات یـا جگـرت یــا که سرت را ببرم؟مثل مـــــادر وسط کوچه گرفتــــار شدی
تـــن پامــــال شـــــده در گذرت را ببرمولــــدی لب بــزن و نـــــام مرا بــــــاز ببر
تا به همـراه نســـــــیم این اثرت را ببرمارباً اربا تر از این قامت تو قلب من است
چــــــونکه باید بدن مختصـــــرت را ببرممیوه های لب تو روی زمین ریخته است
بــا عبــــــــا آمده ام تـــــا ثمرت را ببرمبت شکن بودی وبیش از همه مبعوث شدی
حـــالیــــــــا آمــــــده ام تــا تبرت را ببرمشبــه پیغمبـــر من معجزه هـــا داری، حیف!
قســـمت من شــده شق القــمرت را ببرمسفره ات پهن شده در همه دشت، کریم
ســهم من هم شده ســوز سحرت را ببرملشـــگر روبـرویت “آکله الاکبـــــاد” اســت
کاش می شد که علی جان جگرت را ببرمبدنی نیســت که تشـییـع کنم ، مجبــورم
تـکه تـکه تنـــــــــی از دور و برت را ببرمعمه ات آمده بالای ســــرت می گوید:
تو که رفتــی بگــــذار ایــن پدرت را ببرمترسم این است که لب بر لب تو جان بدهد
بگــــــذار ایـــن پـــــدر محتضـــرت را ببرممادرت نیست ولی منتظر سوغات است!
عطر گیســـوی تو از این سفرت را ببرم(مصطفی هاشمی نسب)
نشد بلند شود هرچه سعی خود را کرد
نداشت فایده هر قدر که تقلّا کرددو پلک زخمی خود را گشود با زحمت
غریب کرب و بلا کمی تماشا کردپدر کنار تن او شبیه ابر گریست
کشید آه و نگاهی به «ارباً اربا» کردگذاشت صورت خود را به صورت پسرش
دوباره مرگ خودش را پدر تمنّا کرددل امام دو عالم به یک نگاه شکست
نشست و زخم قدیمیِ کوچه سر وا کردشکافت بیشتر از پیش از دو سو پهلو
نداشت فایده هر قدر نیزه را تا کردکسی ز خیمه رسید و به دست زینبیاش
امام مردهی خود را دوباره احیا کرد(سید محمد جوادی)
قصد دارد بدود تاب و توانش رفته
پیرمردی که غریبانه جوانش رفتههرچه میخواست که با پا برود باز نشد
عجبی نیست سوی معرکه جانش رفتهوقت پیری همه امید پدرها پسراست
تکیه گاه قدو بالای کمانش رفته..فرصت اینکه کند پا به رکابش هم نیست
دیر راهی شود از دست زمانش رفتهاز سر ماذنه افتاد موذن برخاک
تا به خیمه غم هنگام اذانش رفتهباچه ضجری به سر نعش علی می آید
باچه حالی که توان بهر بیانش رفتهآمد و دید پیمبر به زمین افتاده
آمد و دید که حیدر ضربانش رفتههرچه میدید علی بود علی بود علی
بدنش بیشتر از حد مکانش رفتهآنقدر نیزه به هرجای تنش ریخته اند
که توان از بدن نیزه زنانش رفتهتیرها مثل حسن با بدنت لج کردند
هرچه تیر است دراین دشت نشانش رفتهعصمت الله به بالای سر شاه آمده
دید افتاده کنارش، وَ جانش رفته..نوبت کار جوانان بنی هاشم شد
کار بسیار جوانان بنی هاشم شدسید پوریا هاشمی
می كِشم خویش را به رویِ زمین
گـاه بـر سیـنـه گاه بـر زانـو
ای عصـایِ شكستـه بعـد از تـو
كـمكـم كـرده بیـشتـر، زانـوچنـدمـیـن بـار می شود یـادِ
شـبِ دامــادیِ تــو افـتـادم
فـرصتی بـود و بعدِ عـمری شرم
بـر جـمـالِ تـو بـوسه می دادمحیـف دیـگر نـمـی شود بـوسید
از لبـانی كه چـاك خـورده پـسر
وای بـر مـن چـرا مـحـاسـنِ تو؟
ایـنقـدر روی خـاك خـورده پسرگـفتـه بـودی زمـانِ پـیـریِ مـا
آب هـم در دلـم تـكـان نـخـورد
تـا تـو هستـی و تـا عمویـت هست
بـاد حتـی به دخـتـران نـخـوردخـواستـم رویِ پـایِ خـود خیـزم
بـاز هـم بـا سـرم زمـیـن خوردم
كــمــرم را بــگـیـر مـانـنـدِ
چــادرِ مــادرم زمـیـن خـوردمزِرِه و خـود و زیـن و تـیـغـت را
زیـرِ پـایِ سـپـاه مـی بـیـنـم
چقـدر چهره ات عـوض شده است
نـكـنـد اشـتـبـاه مـی بیـنمهـمـه تقصیرِ تـوست سمتِ حـرم
كِـل كِشیدنـد، بـعد خنـدیدنـد
بـعـدِ پـنجـاه و چنـد سال اینجا
عـاقبـت قـدِّ عـمـه را دیـدنـدزحـمـتِ مـجـتـبی و بـابـایت
رفـتـه بـر بـاد غصه ام كـم كـن
پـیـشِ ایـن چشمـهایِ نـا مَحـرم
مـعجـرِ عمه را تـو مـحكـم كـنكاش مـی شد سَرت یكی مـی گفت
زیـرِ ایـن ضربه هـا كَـمَش نكنیـد
آه ای نـیـزه هـا مـیـانِ حــرم
خـواهـرش هست دَرهَـمش نكنیـد(حسن لطفی)
نگاه و آه چه در هم شدند پشت سرت
امیدهای دلم کم شدند پشت سرتخبر ز رفتن تو بین خیمه تا پیچید
ز غصه، قامت و قد، خم شدند پشت سرتتو رفتی و دل اهل حرم به همراهت
و چشم ها همه زمزم شدند پشت سرت” أنا علیِ” تو تا به گوش کوفه رسید
یکی یکی همه ملجم شدند پشت سرتهمه برای تو خیرات نیزه می کردند
همه برای تو حاتم شدند پشت سرتعجب رقابت سختی برای کشتن توست
رقیب سکه و درهم شدند پشت سرتکسی حریف تو از پیش رو نمی گردید
عمود و نیزه که با هم شدند پشت سرتکنار پیکر تو ناله ی غریبی گفت
امیدهای دلم کم شدند پشت سرت(حسین ایزدی)